سلام. کلافم....احساس خوبی ندارم...درست زمانی که احتیاج دارم به کسی که باهام خوب باشه کسی نیست... از طرف پدر و مادرم البته بیشتر پدرم مورد بی توجهی قرار گرفته شدم...محل کار هم مدیرمون بهم توجهی نمی کنه...منظورم به به و چه چه نیست! نه! اینه حرفی می زنم گوش کنن...اینکه اگر کار درستی انچام می دم تشویقم کنن...بود و نبودم پیششون مهم باشه.... آه!
دیشب جواب کنکورم اومد...سراسری! قبول شدم. اما نه دانشگاه تاپی که دهن پر کن باشه. غیر انتفایی قبول شدم. همکارم خیلی اظهار خوشحالی کرد...این باعث شد ذوقم زیاد بشه و برم شیرینی بخرم....تو دفتر مدیرم توجه نکرد .... تو خونه هم همه عین خیالشون نبود فقط مادرم گفت آفرین! و پدرم هم وقتی باهاش حرف می زدم مدام چشمش تو تلوزیون بود و اصلا توجهی نکرد. گفت دانشگاه خاصی قبول نشدی و کلا دیگه بی توجه شد.....بابا بالاخره من بدبخت تلاش کردم درس خوندم که همینم قبول شدم!!!! به قرآن گریه ام گرفته بود....نه خونه نه سر کار هیچ کس توجهی نداره بهم...باور کن اگر پسر بودم می زدم از خونه بیرون ... شامم رو نخوردم ولی ناهار فردام و ریختم که ببرم. اصلا اینکه شام بخورم یا نخورم واسه کسی مهم نیست... کلا بهم بی توجهن....به خاطر همین خیلی دلم گرفته بود. ازم یه چیزی خواستن که بیارم برای شام...منم اولش توجهی به حرف نکردم و این باعث شد پدرم با لحن بدی بهم بگه انگار تنظیماتت بهم خورده مثله قاطر میای و میری
باید کتکت بزنم و .... (بد جور گریم گرفته)
آخه یکی نیست بگه شما ها کجایییییید؟
چرا به من حواستون نیست؟
بهم تهمت می زنید!
من و با دیوارای خونه اشتباه گرفتید!!
به خدا اون یکی خواهرم انقدر کمتر به حرف گوش میده ولی بابام اینجوری باهاش حرف نمی زنه...بهش فوحش نمیده...نمی زندش...اما من و میزنه، بهم فحش میده ...
میگن به آدمی که بی جهت تهمت زده بشه و کاری که نکرده رو هی گردنش انداخته بشه خدایی نکرده همون طور میشه.
نمیخوام عوضی بشم.
اما طاقتم کم شده. ظرفیتم تموم شده.
یاد کتکای پدرم که می افتم دلم خون میشه.
خدایا! خیلی دلم گرفته....
لطفا راهنماییم کنید.