بازم سلام دیگه خستم الآنم دارم گریه میکنم هر وقت اومدم سایت فقط بهم گفتید تحمل کنم بابا دیگه چقدر هر روز از فشار روانی و حرص و جوش سردرد میگرنی میاد سراغم دیگه خودموفراموش کردم آرزوی مردن دارم دیگه دوس ندارم نماز بخونم آخه این خدا چطور دلش میاد زندگی من اینطور رقم بخوره
هیچکسو ندارم اگه بمیرم هیچکس نمیفهمه کاش بمیرم انقدر زجر نکشم توروخدا برام دعا کنید بمیرم زندگی من درست شدنی نیست
من نه خانواده دلسوز دارم نه فامیل مهربون و نه حتی دوستی برای دردودل من یه مرده متحرکم حتی خواستگارم ندارم شاید به این خاطر که اصلا تو اجتماع نیستم شایدم به نظر مردم زشت و کریه هستم اعتماد به نفسم رفته پدر و مادر احمقم مدام تهدید میکنن از خونه میندازیمت بیرون اخه به چه گناهی تمام عمرم درس خوندم حتی یه خطا نداشتم یه دوس پسر نداشتم یه لباس جلف نپوشیدم نمازم ترک نشده حجابم حفظ شده دارم به این نتیجه میرسم هرچی بی دین تر خوشبخت تر میخوام از امشب نماز نخونم کاش تو دوران دانشجویی با پسرا می لاسیدم لااقل میگفتم یه حالی کردم اما من تو تمام طول عمرم یه خاطره خوش نداشتم بچه که بودم به هر بهانه پوچ و الکی کتک خوردم بابای بی وجدانم فقط بلد بوده پچه درست کنه آخه مرد مگه بچه میشه وسیله تخلیه مشکلات کاریت نوجوانیم همینطور گذشت حالا جوان هستم مادر نادانم میگه از خونه برو منم گفتم تا ازدواج نکردم تو این خونه هستم میگه آخه کی میاد تو رو میگیره آره کی میاد منو بگیره منی که به اصول اخلاقی خانواده تهی مغزم ارزش دادم با پسرا نلاسیدم اگه اینا رو زیر پا گذاشته بودم الآن شوهر کرده بودم پسرا الآن دخترای جلفو میپسندن نه منه با حجاب و نجیب کشته مرده شوهر نیستم اما انگار تنها راه نجات من شده شوهر از زندگی بدم میاد اما عرضه و جرئت خودکشی رو هم ندارم
لعنت به این زندگی لعنت به روزی که متولد شدم لعنت به من کاش هیچوقت تو این دنیا پا نمیزاشتم