نوشته اصلی توسط
neyestan23
سلام
من حدود 5 سال بیش عاشق شدم خیلی همدیگرو دوست داشتیم اما خانواده هامون مانع ازدواجمون شدن توی محل کارم با هم اشنا شدیم خیلی به هم نزدیک بودیم اما نشد ضربه روحی شدیدی خوردم من همون موقع یکی از همکارام خواستگارم بود خیلی منو دوست داشت من 2بار بهش جواب نه داده بودم با اینکه می دونست کس دیگه ای رو دوست دارم دست از خواستن من برنداشت بعد از اینکه ضربه روحی خورده بودم برای فرار از مشکلم و برای لجبازی با اون کسی که دوستش داشتم به همکارم جواب مثبت دادم با همکارم 3ماه تلفنی صحبت میکردیم خانواده اش راضی نبودن چون اونا یه شهر دیگه زندگی میکردن و میگفتن باید بیای پیش ما زندگی کنی به هر حال راضیشون کرد بیان خواستگاری من تو اون مدت میدونستم علاقه ای بهش ندارم ولی وقتی عشق و علاقه ی اون رو میدیدم نمیتونستم بهش نه بگم نامزد شدیم همه چیز خوب بود ولی چون من اوضاع روحیم خوب نبود کم کم ازم فاصله گرفت اوایل فکر کرد چون توی عقد هستیم مشکلات دوران عقد هستش زود مراسم عروسی رو راه انداخت اما روز به روز مشکلات ما زیاد شد گاهی اوقات از این که همسرم نباشه احساس ترس میکردم ولی همیشه فکرم درگیر گذشته بود و چون همسرم از گذشته و رابطه من خبر داشت عذاب می کشید بیشتر اوقات ما بحث داشتیم تا اینکه بعد از یکسال من باردار شدم اون بچه نمیخواست به هرحال دخترم به دنیا اومد ولی زیاد فرقی نکرد من خیلی سعی کردم خودم رو تغییر بدم اما اون با بهونه های مختلف بحث میکنه و کنارم هست و انگار نیست...
بچه دومم به دنیا اومده خونه ساختیم ماشین خریدیم اما از هم دوریم دلامون با هم نیست من خیلی سعی کردم بهش نزدیک بشم و گذشته هارو پاک کنم اما اون نمیخواد و همش به من میگه همه مشکلات رو تو به وجود اوردی و همش به من میگه تو به من دروغ گفتی
نمیدونم بهش عادت کردم یا دوستش دارم ولی میخوام زندگی کنم و یه زندگی ایده ال داشته باشم ولی از وقتی پسرم به دنیا اومده 2ماهشه خیلی فشار رومه اوضاع روحیم خیلی به هم ریخته شده عصبی شدم گاهی اوقات پرخاشگری میکنم و گاهی هم دخترم رو کتک میزنم و از این کار خیلی عذاب می کشم و ناراحتم چون وقتی عصبیم هیچی دیگه نمیفهمم چیکار کنم؟؟؟
خیلی به ارامش نیاز دارم نمیدونم چیکار کنم؟