نوشته اصلی توسط
kurosh
سلام،خسته نباشید دوستان.من پسری ۲۰ساله هستم که دوچار رخداد های عجیبی در روابط و زندگیم شدم و مهمترین اونها شکست عاطفی بود گریبانمو گرفت.البته عشق اول و عشق نوجوانی بود و بنظر عادی میاد ولی اتفاقاتی که در این رابطه برای من افتاد تقریبا زندگی منو به سیاه چاله ای کشوند که هنوز درون اون غوطه ور هستم(از ۳سال پیش)دختری که از اون خوشم میومد دوچار مشکلاتی روانی و عقده های شدید بود ولی من اطلاعی نداشتم و به شدت عاشقش بودم تا زمانی که به من به بدترین طرز ممکن خیانت کرد و با بهترین دوستان من دوست شد و به صورت پنهانی شروع به تخریب من کرد،با توجه به اینکه اون دختر از همسایگان ما بود شروع به ریختن آبروی من کرد و منو انگشت نمای همه کرد.تا جایی که به مدت سه ما حتی یک دوست هم نداشتم و بخاطر اون دختر با ۵تا ازدوستام به شدت دعوا کرده بودم(با هر پنجتا رابطه داشت)و جرئت خروج از خانه رو هم نداشتم چون انگشت نما شده بودم.کارم به جایی کشید که میخواستم خودکشی کنم که مادرم جلوی منو گرفت،سه بار هم دوچار حمله عصبی شدم و از هوش رفتم.همه اینا بکنار خیانت دختر داشت دیوونم میکرد و هنوز هم از روی بچگی دوستش داشتم و بخاطرش خودمو کوچیک میکردم و کارای احمقانه ای انجام میدادم.عشق من به اون دختر تبدیل به نفرت شد و خورد شدنم جلوی اون و دوستای دیگم حسابی منو کوچیک کرد،فکر میکردم گزشت زمان این احساس حقارت و تنفر رو برطرف میکنه ولی هر روز بدتر میشدم.زمانیکه به یاد اون میفتادم بدون اختیار حرف میزدم و بی اختیار به سر یا صورتم ضربه میزدم،از طرفی به همه بی اعتماد شدم و به همه شک دارم.دیگه نمیتونم با هیچ دختری رابطه برقرار کنم و حس تنفر شدیدی به دخترها دارم با اینکه میدونم یه رابطه دیگه میتونه برای من خیلی مفید باشه و بهش نیازدارم.همش احساس میکنم همه میخوان بهم خیانت کنن و دستم بندازن.زندگی من تبدیل به جهنم شده.نمیدونم چطور یه رابطه بچگونه منو به این وضع کشوند ولی امروز تبدیل به یک آدم افسرده و سرد و عصبی شدم که نمیتونه به کسی اعتماد کنه و هیچ دختری رو نمیتونه توی زندگیش راه بده،از طرفی اون دختر و خاطراتش همیشه جلوی چشمم هستن و این موجب نفرت بیشترم ازش میشه و آتیشم میزنه،ازتون خواهش میکنم کمکم کنید و یه راهی نشونم بدید .مرسی