نمایش نتایج: از 1 به 8 از 8

موضوع: خیانت سیکه دوستش داشتم و نابودی من

1328
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9648
    نوشته ها
    13
    تشکـر
    0
    تشکر شده 9 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    خیانت سیکه دوستش داشتم و نابودی من

    سلام،خسته نباشید دوستان.من پسری ۲۰ساله هستم که دوچار رخداد های عجیبی در روابط و زندگیم شدم و مهمترین اونها شکست عاطفی بود گریبانمو گرفت.البته عشق اول و عشق نوجوانی بود و بنظر عادی میاد ولی اتفاقاتی که در این رابطه برای من افتاد تقریبا زندگی منو به سیاه چاله ای کشوند که هنوز درون اون غوطه ور هستم(از ۳سال پیش)دختری که از اون خوشم میومد دوچار مشکلاتی روانی و عقده های شدید بود ولی من اطلاعی نداشتم و به شدت عاشقش بودم تا زمانی که به من به بدترین طرز ممکن خیانت کرد و با بهترین دوستان من دوست شد و به صورت پنهانی شروع به تخریب من کرد،با توجه به اینکه اون دختر از همسایگان ما بود شروع به ریختن آبروی من کرد و منو انگشت نمای همه کرد.تا جایی که به مدت سه ما حتی یک دوست هم نداشتم و بخاطر اون دختر با ۵تا ازدوستام به شدت دعوا کرده بودم(با هر پنجتا رابطه داشت)و جرئت خروج از خانه رو هم نداشتم چون انگشت نما شده بودم.کارم به جایی کشید که میخواستم خودکشی کنم که مادرم جلوی منو گرفت،سه بار هم دوچار حمله عصبی شدم و از هوش رفتم.همه اینا بکنار خیانت دختر داشت دیوونم میکرد و هنوز هم از روی بچگی دوستش داشتم و بخاطرش خودمو کوچیک میکردم و کارای احمقانه ای انجام میدادم.عشق من به اون دختر تبدیل به نفرت شد و خورد شدنم جلوی اون و دوستای دیگم حسابی منو کوچیک کرد،فکر میکردم گزشت زمان این احساس حقارت و تنفر رو برطرف میکنه ولی هر روز بدتر میشدم.زمانیکه به یاد اون میفتادم بدون اختیار حرف میزدم و بی اختیار به سر یا صورتم ضربه میزدم،از طرفی به همه بی اعتماد شدم و به همه شک دارم.دیگه نمیتونم با هیچ دختری رابطه برقرار کنم و حس تنفر شدیدی به دخترها دارم با اینکه میدونم یه رابطه دیگه میتونه برای من خیلی مفید باشه و بهش نیازدارم.همش احساس میکنم همه میخوان بهم خیانت کنن و دستم بندازن.زندگی من تبدیل به جهنم شده.نمیدونم چطور یه رابطه بچگونه منو به این وضع کشوند ولی امروز تبدیل به یک آدم افسرده و سرد و عصبی شدم که نمیتونه به کسی اعتماد کنه و هیچ دختری رو نمیتونه توی زندگیش راه بده،از طرفی اون دختر و خاطراتش همیشه جلوی چشمم هستن و این موجب نفرت بیشترم ازش میشه و آتیشم میزنه،ازتون خواهش میکنم کمکم کنید و یه راهی نشونم بدید .مرسی

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : نابودی زندگی اجتماعی

    خب دوست عزیز در تمام روابط دوستی در این سطح این مشکلات وجود داره

    به هرحال کسی که طاقت دیدن این اتفاقات رو نداره نباید به این رابطه ها وارد بشه

    چون این روابط که روابطی قطعی و رسمی نیستن که شما خودتون رو ملزم به تعصبات بدونید

    و اینطور خودتون رو برای فردی که به شما هیچ تعهدی نداره کوچیک کنید !!!

    بهتره تمام این تلقینات رو از دست و پاتون باز کنید تا بتونید دویاره به زندگی برگردید

    شما اول جووانی هستید و این حرکات بسیار ناخوشاینده ...

    هر وقت ناراحت هستید فقط بنویسید و بعد چند بار بخونید و در آخر پاره کنید و دور بریزید

    تا از این حالت تنفر خارج بشید
    امضای ایشان
    خدا آن حس زيباييست كه در تاريكي صحرا
    زمانيكه هراس مرگ ميدزدد سكوتت را
    يكي همچون نسيم دشت مي گويد
    كنارت هستم اي تنها...


  3. کاربران زیر از mahsa42 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7249
    نوشته ها
    630
    تشکـر
    163
    تشکر شده 1,316 بار در 478 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : نابودی زندگی اجتماعی

    با عرض سلام و تحیت محضر حضرتعالی
    از مشکلات پیش آمده برای حضرتعالی متاسفم و از خدای متعال سلامت و عافیت حضرتعالی را مسئلت دارم.
    رنج و ملال، ناکامی و شکست، سختی و دشواری و...همه از لوازم زندگی دنیوی و البته یک روی سکه آن هستند. در کنار این ناملایمات است که، لذت و کامیابی معنا پیدا می کند. درست مانند معنا پیدا کردن روز در کنار شب! اگر شبی نباشد روزی نیست و اگر شکست و سختی نباشد، موفقیت و کامیابی نیست.
    بنابراین بدون اینکه سختیها را انکار کنیم لازم است در کنار آن، سرمایه های مادی و معنوی خود را بیشتر ببینیم.
    خوب زندگی کردن یک هنر است، و مدیریت آن از مسیر لذت بردن از داشتن داشته ها می گذرد و نه نداشتن نداشته ها!!! چرا که نداشته های ما تمامی ندارد و قابل شمارش نیست!! هنر زندگی به این است که قدر داشته ها را بدانیم و شکر آنها را بجا آوریم و نه اینکه به خاطر نداشته ها ناسپاسی کنیم. ناسپاسی نه تنها نداشته های ما را به داشته تبدیل نمی کند بلکه بالعکس داشته های ما را به نداشته تبدیل می کند و این قانون زندگی است.
    لازم است تغییر را در زندگی خود دنبال کنید و از گرفتاری در دام عادت و روزمره گی خود را خارج کنید، روزمرگی و عادت یعنی مرگ تدریجی! پس تصمیم بگیرید در سطح افکار و باورهای خود و همچنین رفتارها تغییر را دنبال کنید، برای موفقیت بیشتر در این مسیر پیشنهاد می شود؛
    _ لیستی از داشته های مادی و معنوی خود تهیه کنید.
    _از میان این لیست، تعدادی از آنها را که از درجه اهمیت بالاتری برای شما برخوردار است، مشخص کنید و با خود تصور کنید که اگر این داشته ها را نمی داشتید، زندگی چقدر برای شما دشوار می شد وحالا که از آنها برخوردارید، شکرگزاری کنید و از داشتن آنها لذت ببرید و نه از نداشتن نداشته ها غم و اندوه!
    _ به بهانه ناراحتی و...لبخند روزانه را فراموش نکنید، خود را وادار به خندیدن کنید چرا که خنده بر هر دردی دواست.
    _به فرا گرفتن مهارتی جدید و جذاب، رو بیاورید
    _ به ظاهر خود رسیدگی بیشتری کنید، استفاده از رنگهای روشن در لباس، لباس اتو کشیده و مرتب، استفاده از عطر و...
    _ حضور در جمع و پرهیز از تنهایی و گوشه گیری
    _ مدیریت فکر، به این معنا که وقتی افکار منفی و خاطرات تلخ به ذهنتان خطور می کند، سعی کنید با تغییر موقعیت مکانی، افکار مثبت را جایگزین نمایید و از دامن زدن به افکار منفی خودداری کنید.
    _ تفریح، گردش، مسافرت و ورزش نقش بسزایی در سطح نشاط شما خواهد داشت.
    _ به خواب خود اهمیت بیشتری دهید( از کم خوابی و پر خوابی اجتناب کنید، سر شب بخوابید، اتاق خواب را تاریک کنید، خواب روز را حذف و یا کاهش دهید و...)
    _ به تغذیه سالم اهتمام داشته باشید( در این خصوص با یک متحصص طب سنتی یا اسلامی مشورت نمایید)
    _ با یک روانشناس گفتگو کنید
    _ از خدای متعال استمداد بطلبید و رابطه معنوی خود را تقویت نمایید
    در پناه خدای متعال موفق باشید.

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : نابودی زندگی اجتماعی

    نقل قول نوشته اصلی توسط kurosh نمایش پست ها
    سلام،خسته نباشید دوستان.من پسری ۲۰ساله هستم که دوچار رخداد های عجیبی در روابط و زندگیم شدم و مهمترین اونها شکست عاطفی بود گریبانمو گرفت.البته عشق اول و عشق نوجوانی بود و بنظر عادی میاد ولی اتفاقاتی که در این رابطه برای من افتاد تقریبا زندگی منو به سیاه چاله ای کشوند که هنوز درون اون غوطه ور هستم(از ۳سال پیش)دختری که از اون خوشم میومد دوچار مشکلاتی روانی و عقده های شدید بود ولی من اطلاعی نداشتم و به شدت عاشقش بودم تا زمانی که به من به بدترین طرز ممکن خیانت کرد و با بهترین دوستان من دوست شد و به صورت پنهانی شروع به تخریب من کرد،با توجه به اینکه اون دختر از همسایگان ما بود شروع به ریختن آبروی من کرد و منو انگشت نمای همه کرد.تا جایی که به مدت سه ما حتی یک دوست هم نداشتم و بخاطر اون دختر با ۵تا ازدوستام به شدت دعوا کرده بودم(با هر پنجتا رابطه داشت)و جرئت خروج از خانه رو هم نداشتم چون انگشت نما شده بودم.کارم به جایی کشید که میخواستم خودکشی کنم که مادرم جلوی منو گرفت،سه بار هم دوچار حمله عصبی شدم و از هوش رفتم.همه اینا بکنار خیانت دختر داشت دیوونم میکرد و هنوز هم از روی بچگی دوستش داشتم و بخاطرش خودمو کوچیک میکردم و کارای احمقانه ای انجام میدادم.عشق من به اون دختر تبدیل به نفرت شد و خورد شدنم جلوی اون و دوستای دیگم حسابی منو کوچیک کرد،فکر میکردم گزشت زمان این احساس حقارت و تنفر رو برطرف میکنه ولی هر روز بدتر میشدم.زمانیکه به یاد اون میفتادم بدون اختیار حرف میزدم و بی اختیار به سر یا صورتم ضربه میزدم،از طرفی به همه بی اعتماد شدم و به همه شک دارم.دیگه نمیتونم با هیچ دختری رابطه برقرار کنم و حس تنفر شدیدی به دخترها دارم با اینکه میدونم یه رابطه دیگه میتونه برای من خیلی مفید باشه و بهش نیازدارم.همش احساس میکنم همه میخوان بهم خیانت کنن و دستم بندازن.زندگی من تبدیل به جهنم شده.نمیدونم چطور یه رابطه بچگونه منو به این وضع کشوند ولی امروز تبدیل به یک آدم افسرده و سرد و عصبی شدم که نمیتونه به کسی اعتماد کنه و هیچ دختری رو نمیتونه توی زندگیش راه بده،از طرفی اون دختر و خاطراتش همیشه جلوی چشمم هستن و این موجب نفرت بیشترم ازش میشه و آتیشم میزنه،ازتون خواهش میکنم کمکم کنید و یه راهی نشونم بدید .مرسی
    سلام

    عزیز شرایط شما اصلا خوب نیست یک رابطه دیگر با توجه به شخصیت و نگرشتون حالتون رو بدتر خواهد کرد نه بهتر.! نیاز به دارو و درمان و مشاوره دارید حتما. موفق باشید


    دکترا در روانشناسی

  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9648
    نوشته ها
    13
    تشکـر
    0
    تشکر شده 9 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : نابودی زندگی اجتماعی

    سپاس از راهنماییتون ولی با این حال اجتماعی شدن برای من خیلی سخت شده.خیلی سعی میکنم درون جمع باشم و درون خودم تغییر ایجاد کنم ولی دیگه خودم هم از پس خودم بر نمیام و نمیتونم خودمو راضی کنم

  7. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9648
    نوشته ها
    13
    تشکـر
    0
    تشکر شده 9 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : نابودی زندگی اجتماعی

    آقا شهرام سپاس از راهنماییتون.ینی واقعا به نظرتون نیاز به دارو درمانی هست؟ینی باید به روانپزشک مراجعه کنم؟به نظر شما مشکلی که برای من پیش اومده حل شدنیه؟

  8. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : نابودی زندگی اجتماعی

    نقل قول نوشته اصلی توسط kurosh نمایش پست ها
    آقا شهرام سپاس از راهنماییتون.ینی واقعا به نظرتون نیاز به دارو درمانی هست؟ینی باید به روانپزشک مراجعه کنم؟به نظر شما مشکلی که برای من پیش اومده حل شدنیه؟
    سلام حتما اولا قابل حل یا حداقل کنترله توسط یک تیم متشکل از روانکاو جهت مشاوره و روانکاو برای دارو, که با هم کار میکنند. موفق باشید

  9. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : نابودی زندگی اجتماعی

    نقل قول نوشته اصلی توسط kurosh نمایش پست ها
    آقا شهرام سپاس از راهنماییتون.ینی واقعا به نظرتون نیاز به دارو درمانی هست؟ینی باید به روانپزشک مراجعه کنم؟به نظر شما مشکلی که برای من پیش اومده حل شدنیه؟
    سلام حتما اولا قابل حل یا حداقل کنترله توسط یک تیم متشکل از روانکاو جهت مشاوره و روانکاو برای دارو, که با هم کار میکنند. موفق باشید

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. برای پروتز سینه آیا لیفت سینه ضروری است؟
    توسط jarahezibai در انجمن زیبایی پوست و مو
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 11-12-2019, 03:38 PM
  2. وابستگی شدید به کسیکه دوستش دارم
    توسط 73Mohammad در انجمن عشق و دوست داشتن
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 04-28-2018, 09:38 AM
  3. زندگی مشترک با کسیکه دوستش ندارم
    توسط angel63 در انجمن عدم تفاهم
    پاسخ: 9
    آخرين نوشته: 03-09-2016, 12:02 PM
  4. پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 03-09-2014, 01:33 PM
  5. روش های درمانی ابوعلی سینـا در میگـرن و سیـاتیک
    توسط R e z a در انجمن طب سنتی و گیاهان دارویی
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 09-11-2013, 12:01 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد