نمایش نتایج: از 1 به 4 از 4

موضوع: خانواده همسرم

808
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2017
    شماره عضویت
    33354
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    Unhappy خانواده همسرم

    سلام
    من یکسالو نیم ک نامزد کردم.
    سجاد خیلی خوش اخلاق و مهربان بود و واقعا از خود گذشته.ما قبلا دوست بودیم باهم.هم کلاسی و هم دانشگاهی بودیم.تا بعد درس عقد کردیم و حالا سربازه.
    از وقتی ک عقد کردیم میبینم خیلی به خانوادش بها میده.بخاطر هرکسی با من بحث میکنه.چون من اصلا خانوادشونو دوست ندادم و از ارتباط داشتن باهاشون خوشم نمیاد.ولی سجاد معتقد ک باید رفتو امد کنیم.اونا اصلا برخورد خوشی ندارن.واقعا رفت و امد باهاشون برام خیلی سخته.یه خانوادهی ک خیلی خاصن با تربیت من خیلی فاصله دارن.درک نمیکنه منو ک چقد اذیت میشم از این کارش .بدون مشورت با من قولی میده و بعد بمن میگه و من مخالفت میکنم ولی اون اونکارو انجام میده.از این کارش متنفرم.سرد میشم باهاش.اصلا پشیمون میشم از ازدواح باهاش اینجور مواقع.من چیکار کنم؟؟؟؟؟؟

  2. کاربران زیر از sheyda sajad بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : نادیده گرفته شدن و بی اهمیتی دیگران

    نقل قول نوشته اصلی توسط sheyda sajad نمایش پست ها
    سلام
    من یکسالو نیم ک نامزد کردم.
    سجاد خیلی خوش اخلاق و مهربان بود و واقعا از خود گذشته.ما قبلا دوست بودیم باهم.هم کلاسی و هم دانشگاهی بودیم.تا بعد درس عقد کردیم و حالا سربازه.
    از وقتی ک عقد کردیم میبینم خیلی به خانوادش بها میده.بخاطر هرکسی با من بحث میکنه.چون من اصلا خانوادشونو دوست ندادم و از ارتباط داشتن باهاشون خوشم نمیاد.ولی سجاد معتقد ک باید رفتو امد کنیم.اونا اصلا برخورد خوشی ندارن.واقعا رفت و امد باهاشون برام خیلی سخته.یه خانوادهی ک خیلی خاصن با تربیت من خیلی فاصله دارن.درک نمیکنه منو ک چقد اذیت میشم از این کارش .بدون مشورت با من قولی میده و بعد بمن میگه و من مخالفت میکنم ولی اون اونکارو انجام میده.از این کارش متنفرم.سرد میشم باهاش.اصلا پشیمون میشم از ازدواح باهاش اینجور مواقع.من چیکار کنم؟؟؟؟؟؟

    اولا دوران نامزدی رو برای همین مسایل گذاشتن که شناخت پیدا کنید و بتونید تصمیم درستی رو بگیرید

    اینکه فقط در مورد سجاد حرف میزنید نشون میده تحت تاثیر احساسات و نه عقل و منطق نامزد کردید

    در صورتی که باید از همین امروز بدونید اگر قرار به ادامه این زندگی باشه باید خانواده سجادو مثل خودش دوست داشته باشید و گرنه روی آرامش در زندگی نخواهید دید

    یعنی به نوعی باید از حالت بچگانه بیرون بیایت و قبول کنید زندگی مشترک یعنی اشتراک در همه چی
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  4. کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    8050
    نوشته ها
    1,468
    تشکـر
    3,819
    تشکر شده 3,325 بار در 1,147 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : نادیده گرفته شدن و بی اهمیتی دیگران

    دوست عزیز شما هنوز اول راه هستید باید خیلی مراقب زندگی ات باشی و قدم اول و اشتباه نری همونطور که شما دوست داری همسرت با خانواده ات رابطه گرم و صمیمی داشته باشه خوب ایشون هم همین توقع و رو داره هیچ وقت جلو همسرت از خانوادش حرف بدی نزن و رفت و امد کن و از الان همسرتو بر علیه خودت تحریک نکن مطالب زناشویی و سیاست های رفتاری زیاد بخون هیش سعی کن با خوش رویی همسرتو داشته باشی با لج بازی غرغرکردن ودعوا مطمئن باش قدم ازقدم برنمیرداری و فقط اوقات خودتوتلخ میکنی.خوشبخ بشی.

  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    شماره عضویت
    32417
    نوشته ها
    996
    تشکـر
    607
    تشکر شده 1,198 بار در 636 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : نادیده گرفته شدن و بی اهمیتی دیگران

    نقل قول نوشته اصلی توسط sheyda sajad نمایش پست ها
    سلام
    من یکسالو نیم ک نامزد کردم.
    سجاد خیلی خوش اخلاق و مهربان بود و واقعا از خود گذشته.ما قبلا دوست بودیم باهم.هم کلاسی و هم دانشگاهی بودیم.تا بعد درس عقد کردیم و حالا سربازه.
    از وقتی ک عقد کردیم میبینم خیلی به خانوادش بها میده.بخاطر هرکسی با من بحث میکنه.چون من اصلا خانوادشونو دوست ندادم و از ارتباط داشتن باهاشون خوشم نمیاد.ولی سجاد معتقد ک باید رفتو امد کنیم.اونا اصلا برخورد خوشی ندارن.واقعا رفت و امد باهاشون برام خیلی سخته.یه خانوادهی ک خیلی خاصن با تربیت من خیلی فاصله دارن.درک نمیکنه منو ک چقد اذیت میشم از این کارش .بدون مشورت با من قولی میده و بعد بمن میگه و من مخالفت میکنم ولی اون اونکارو انجام میده.از این کارش متنفرم.سرد میشم باهاش.اصلا پشیمون میشم از ازدواح باهاش اینجور مواقع.من چیکار کنم؟؟؟؟؟؟
    سلام عزیزم شما به شوهرت بله گفتی
    این دلیل نمیشه که همسرت از خانوادش جدا کنی
    وقتی اومد خاستگاریت خانوادش رو هم دیدی و میدونستی که تا اخر عمر باید باهاشون در ارتباط باشی
    اگه انقدر تحملشون برات سخته نباید بله میگفتی
    اما حالا که گفتی حق اینو نداری شوهرت از خانوادش جدا کنی
    چون با این کارت شوهرت رو از خودت زده میکنی
    باید بهشون احترام بزاری همونطور که توقع داری شوهرت به خانوادت احترام بزاره
    نیاز نیست باهاشون دوست صمیمی بشی ولی باید حتما بهشون احترام بزاری و بهشون سر بزنی
    به هر حال همسرت که حالا اینطور عاشقانه دوستش داری و ازش تعریف میکنی بدست اون خانواده تربیت شده
    و تو باید تا اخر عمرت متشکر باشی ازون خانواده
    امضای ایشان
    أَلَم تَرَ كَيفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصلُها ثابِتٌ وَفَرعُها فِي السَّماءِ

    حرفی که می‌زنی می‌شه بذری که
    می‌کاری توی دل آدم‌ها
    و یه روز
    درخت می‌شه

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد