نمایش نتایج: از 1 به 25 از 25

موضوع: نمیخوام دنبال اثبات خودم باشم...

9470
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3754
    نوشته ها
    14
    تشکـر
    12
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    نمیخوام دنبال اثبات خودم باشم...

    سلام. نوشته ام طولانیه اما بخونید و کمکم کنید. متشکرم.

    من احساس میکنم احساساتم از بچگی درست شکل نگرفته و نمیتونم درست اونا رو بروز بدم. توجه دیگران (مثلا اعضای خانواده) برام مهمه و اگه این توجه نباشه حالم بد میشه . حال جسمیم. قبلا گفته بودم که بچه آخرم و از اول بچگیم زیاد مقایسه میشدم و کسی منو حساب نمیاورد و یه خواهر هم داشتم که معمولا میزد تو سرم (و حس میکنم که با من تو رقابته. کلن این مدلیه که اگه کاری رو بکنم اونم میخواد همونکارو انجام بده، میخواد خودشو نشون بده، حتی اگه کاری رو از من تقلید کرده باشه اسم منو نمیاره) من از همون بچگی دیده نمیشدم و معمولا دیگران رو بر خودم مقدم میدونستم. وقتی موضوعی پیش میاد تو خانواده، بلد نیستم اظهار وجود یا ابراز احساسات کنم و همین دلیلی میشه بر چرخه مجددی که به خودم میگم نو خوب نیستی و آدم بدی هستی یا اینکه کسی دوستت نداره و برات ارزش قائل نیست... آه.. گرچه اگرم این فکرای من درست باشه دست خودم نیست چه کنم من رو از بچگی اینطوری بزرگ کردن..نمیدونم چطور بگم وقتی در اثر این رفتارا حال جسمیم بد میشه و غم عالم تو ذهنم میاد ، دیگه انگار مغزم سرد میشه و هیچ عکس العملی نمیتونم نشون بدم..قیافم تابلو میشه..من در زندگی خودم (دوسالی میشه ک ازدواج کردم) و در رابطه با همسرم اینطور نیستم. راحت نظر میدم و اظهار وجود میکنم و حس خوبی دارم در خودم اما در حضور خانوادم اصلا انگار شخصیتم عوض میشه...من از دست خواهر برادرام ناراحتم چرا اونا با من اینطوری رفتار کردن یا مامانم...شاید همین موضوعا باعث شده زیاد دوستشون نداشته باشم...البته عاشق مامان بابامم و خیلی دوستشون دارم...
    اینارو داشته باشید..
    از طرفی من آدم مذهبی ای هم هستم .. و به شدت دستورات دین رو سعی میکنم مراعات کنم تا حدی که به وسواس میرسم بعضی وقتا. چیزی که جدیدا اذیتم میکنه اینه که با خودم میگم نکنه این احساسات من و اینکه نمیتونم خواهر برادرامو عاشقانه دوست داشته باشم و براشون غصه بخورم، نشونه اینه که آدم بد و گنهکاری هستم؟ و اینکه آیا خدا دوستم داره؟ و اینکه آیا ذات من پاک هست؟ و آیا قلبم صاف هست یا نه؟؟ انقدر این افکار اذیتم میکنن و مدام خودمو سرزنش میکنم. البته این افکارم وقتی بیشتر میشن که میبینم خواهرم چقدر احساساتیه و احساساتشو بروز میده و میگم لابد من آدم صاف و مهربونی نیستم. البته اینم بگم من همیشه و همیشه در دعاهام همه خانوادمو دعا میکنم و همیشه براشون آرزوی خوشبختی داشتم و دارم و اگر از من کاری بخوان به بهترین نحو انجام میدم اما مشکلم درونمه. از طرفی خانوادم به من گاهی اوقات برچسب بی احساس بودن میزنن یا اینکه میگن تو غصه خور نیستی و ... . احساس میکنم به کل شخصیتم توهین میشه..وقتی به این موضوعا فکر میکنم خیلی ناراحت میشم و خودمو سرزنش میکنم و اکثر اوقات حس گناه دارم. با خودم میگم خانوادم مهربون نیستن چرا منو نمیپذیرن هرطور که هستم...
    موضوع مذهبی بودنم و این افکارم رو با هم قاطی کردم . حس میکنم ذاتم صاف و مهربون نیست و واسه همین مورد پسند اهل بیت نیستم. اما اگه از کسی هم بدم بیاد براش دعا میکنم. مسئله دیگه هم اینکه من بخاطر برخوردای خانواده و مخصوصا خواهرم اینطور شدم. مثالی براتون میزنم من تو مجالس روضه و دعا الحمدلله اشک دارم و اشک میریزم، یا اگه فیلم غمناکی ببینم یا اگه دلم برای مامان و بابام بسوزه یا در مجالس ختم گریه میکنم.. اما در بعضی موارد مثلا اینکه مشکلی برای خواهر برادرام پیش بیاد سریع اشکام درنمیاد و یه حس جسمی خاصی بهم دست میده که اشکم نمیاد یعنی اصلا نمیتونم احساساتمو بروز بدم. حالا این مسئله گریه کردن هم در خانواده ما مطرح شده..خواهرم خیلی زود اشکش درمیاد واسه بقیه اما من به دلایلی ک گفتم نه. همین باعث میشه اونا برچسب بی احساسی و بی غمی بهم بزنن . یعنی در خانواده اینطور جاافتاده. یعنی اگه گریه ام نیاد ذاتم صاف و مهربون نیست؟!

    همه اینا که گفتم باعث شده دنبال اثبات خودم باشم که میدونم خوب نیست...دوست دارم فارغ از بقیه برای خودم زندگی کنم...

    حالا به نظرتون چه کنم؟ آیا آدم بدی هستم؟ نظر خدا درباره من چیه؟ آیا شیعه خوبی هستم؟؟ در خانواده چه کنم؟ چه رفتاری داشته باشم؟ در درون خودم چه کنم؟؟ که افسرده نشم؟ که مغزم سرد نشه؟ چیکار کنم که توجه خانواده به من برام مهم نباشه و حالم خوب باشه؟ چطور خود واقعی ام رو بشناسم و بروز بدم؟

  2. کاربران زیر از شمعدانی بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    شماره عضویت
    31916
    نوشته ها
    1,553
    تشکـر
    2,376
    تشکر شده 1,676 بار در 966 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : نمیخوام دنبال اثبات خودم باشم...

    سلام
    خیلی روی عکس اعمال دیگران دقت میکنید آدم باید برای خودش زندگی کند نه برای دیگران. وقتی کار درستی انجام میدهی و مطمئن هستی از درستیش زیاد نباید به قضاوت دیگران توجه کنی سعی کن خودت باشی نه آن چیزی که دیگران میخواهند حالا شما میگی گریه کمتر از خواهرت میکنی خوب هر آدمی ویژگی خودش را دارد نمیشود که به زور گریه کرد خودت را با کسی قیاس مکن هیچ بنی بشری دقیقا مثل هم پیدا نمیشوند پس تا آنجا که میتوانی خودت باش کمک به دیگران خوب هست نه اینکه خودت را فراموش کنی خوب فکر کن و بعد تصمیم بگیر. دیگری چه کاری میکند به شما مربوط نیست چون آن نفر بر اساس ذائقه و میل و استعداد خود عمل میکند شما هم باید بر حسب میل و علاقه و استعداد ذاتی خودت عمل کنید تا به موفقیت و آرامش برسی مسیرها و راهای زیادی برای رسیدن به خدا هست مسیری انتخاب کن به ذاتت بخورد و مناسب روحیه و علاقه ات باشد مطمئنا هیج کس بهتر از خود آدم خودش را نمیشناسد پس در یک کلمه خودت باش.

  4. کاربران زیر از سعید62 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3754
    نوشته ها
    14
    تشکـر
    12
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : نمیخوام دنبال اثبات خودم باشم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط سعید62 نمایش پست ها
    سلام
    خیلی روی عکس اعمال دیگران دقت میکنید آدم باید برای خودش زندگی کند نه برای دیگران. وقتی کار درستی انجام میدهی و مطمئن هستی از درستیش زیاد نباید به قضاوت دیگران توجه کنی سعی کن خودت باشی نه آن چیزی که دیگران میخواهند حالا شما میگی گریه کمتر از خواهرت میکنی خوب هر آدمی ویژگی خودش را دارد نمیشود که به زور گریه کرد خودت را با کسی قیاس مکن هیچ بنی بشری دقیقا مثل هم پیدا نمیشوند پس تا آنجا که میتوانی خودت باش کمک به دیگران خوب هست نه اینکه خودت را فراموش کنی خوب فکر کن و بعد تصمیم بگیر. دیگری چه کاری میکند به شما مربوط نیست چون آن نفر بر اساس ذائقه و میل و استعداد خود عمل میکند شما هم باید بر حسب میل و علاقه و استعداد ذاتی خودت عمل کنید تا به موفقیت و آرامش برسی مسیرها و راهای زیادی برای رسیدن به خدا هست مسیری انتخاب کن به ذاتت بخورد و مناسب روحیه و علاقه ات باشد مطمئنا هیج کس بهتر از خود آدم خودش را نمیشناسد پس در یک کلمه خودت باش.

    ممنون سعید62. اصلا خود واقعیم نمیدونم چی هست. و اینکه احساس میکنم خود واقعیم خوب نیست
    ویرایش توسط شمعدانی : 10-17-2017 در ساعت 09:46 PM

  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    شماره عضویت
    31916
    نوشته ها
    1,553
    تشکـر
    2,376
    تشکر شده 1,676 بار در 966 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : نمیخوام دنبال اثبات خودم باشم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط شمعدانی نمایش پست ها
    ممنون سعید62. اصلا خود واقعیم نمیدونم چی هست. و اینکه احساس میکنم خود واقعیم خوب نیست
    سلام
    شما استقلال رای ندارید یعنی همیشه یک نفر به شما گفته چه کار کنید خودتان را ضعیف می پندارید چندبار به آرزوهاتان فکر کرده اید؟ به غیر از انجام کارهایی که دیگران از شما خواسته اند و شما انجام میدهید کاری را که خودتان خواستید تا حالا انجام داده اید؟ شما مثل هر انسانی ارزشمند هستید چند بار برای دل خودتان کاری را شروع کرده اید؟ شما هرگز همه افراد را نخواهید توانست راضی نگه دارید تربرای همین شما احساس گناه می کنید چون نتوانسته اید انتظارات اطرافیان را برآورده کنید بلکه بیشترین ظلم را در حق خودتان انجام میدهید خود واقعیتان نادیده گرفته شده است به سوالاتی که کردم فکر کن و جواب بده ببین چقدر تا حالا به خودت رسیدی شما اگر خودتان باشید دیگران هم دیگر شما را با خصوصیاتتان خواهند شناخت و توقع زیادی از شما نخواهند داشت

  7. کاربران زیر از سعید62 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  8. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    شماره عضویت
    29853
    نوشته ها
    160
    تشکـر
    50
    تشکر شده 64 بار در 53 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : نمیخوام دنبال اثبات خودم باشم...

    درود

    اتفاقا شما بیش از اندازه خوب هستید.
    طبیعی است که آنهایی که از کودکی تاکنون به شما بدی کرده اند را دوست نداشته باشید.
    احتمالا خواهرتان دختر حسودی است
    نگران نباشید شما گناهکار نیستید

  9. کاربران زیر از خرد بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  10. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3754
    نوشته ها
    14
    تشکـر
    12
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : نمیخوام دنبال اثبات خودم باشم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط سعید62 نمایش پست ها
    سلام
    شما استقلال رای ندارید یعنی همیشه یک نفر به شما گفته چه کار کنید خودتان را ضعیف می پندارید چندبار به آرزوهاتان فکر کرده اید؟ به غیر از انجام کارهایی که دیگران از شما خواسته اند و شما انجام میدهید کاری را که خودتان خواستید تا حالا انجام داده اید؟ شما مثل هر انسانی ارزشمند هستید چند بار برای دل خودتان کاری را شروع کرده اید؟ شما هرگز همه افراد را نخواهید توانست راضی نگه دارید تربرای همین شما احساس گناه می کنید چون نتوانسته اید انتظارات اطرافیان را برآورده کنید بلکه بیشترین ظلم را در حق خودتان انجام میدهید خود واقعیتان نادیده گرفته شده است به سوالاتی که کردم فکر کن و جواب بده ببین چقدر تا حالا به خودت رسیدی شما اگر خودتان باشید دیگران هم دیگر شما را با خصوصیاتتان خواهند شناخت و توقع زیادی از شما نخواهند داشت
    سعید 62 متشکرم. خیلی خوب نوشتید. بله من استقلال رأی اصلاااا ندارم. فکر میکنم خوب نمیتونم تصمیم بگیرم یا اینکه بقیه بهتر میدونن. سعی میکنم به سوالاتی که گفتید فکر کنم. واقعا حس گناه خیلی اذیتم میکنه چون خودمو خیلی در قبال دیگران مسئول میدونم مخصوصا خواهرم.

  11. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3754
    نوشته ها
    14
    تشکـر
    12
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : نمیخوام دنبال اثبات خودم باشم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط خرد نمایش پست ها
    درود

    اتفاقا شما بیش از اندازه خوب هستید.
    طبیعی است که آنهایی که از کودکی تاکنون به شما بدی کرده اند را دوست نداشته باشید.
    احتمالا خواهرتان دختر حسودی است
    نگران نباشید شما گناهکار نیستید
    ممنونم خرد. ممنونم ک میگید من خوبم. انشالله اینطور باشه. فکر نمیکنم خواهرم حسود باشه . خیلی وقتا بهم محبت کرده.
    آره خیلی حس گناه دارم زیااااد و خودمو زیاد سرزنش میکنم.

  12. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : نمیخوام دنبال اثبات خودم باشم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط شمعدانی نمایش پست ها
    سلام. نوشته ام طولانیه اما بخونید و کمکم کنید. متشکرم.

    من احساس میکنم احساساتم از بچگی درست شکل نگرفته و نمیتونم درست اونا رو بروز بدم. توجه دیگران (مثلا اعضای خانواده) برام مهمه و اگه این توجه نباشه حالم بد میشه . حال جسمیم. قبلا گفته بودم که بچه آخرم و از اول بچگیم زیاد مقایسه میشدم و کسی منو حساب نمیاورد و یه خواهر هم داشتم که معمولا میزد تو سرم (و حس میکنم که با من تو رقابته. کلن این مدلیه که اگه کاری رو بکنم اونم میخواد همونکارو انجام بده، میخواد خودشو نشون بده، حتی اگه کاری رو از من تقلید کرده باشه اسم منو نمیاره) من از همون بچگی دیده نمیشدم و معمولا دیگران رو بر خودم مقدم میدونستم. وقتی موضوعی پیش میاد تو خانواده، بلد نیستم اظهار وجود یا ابراز احساسات کنم و همین دلیلی میشه بر چرخه مجددی که به خودم میگم نو خوب نیستی و آدم بدی هستی یا اینکه کسی دوستت نداره و برات ارزش قائل نیست... آه.. گرچه اگرم این فکرای من درست باشه دست خودم نیست چه کنم من رو از بچگی اینطوری بزرگ کردن..نمیدونم چطور بگم وقتی در اثر این رفتارا حال جسمیم بد میشه و غم عالم تو ذهنم میاد ، دیگه انگار مغزم سرد میشه و هیچ عکس العملی نمیتونم نشون بدم..قیافم تابلو میشه..من در زندگی خودم (دوسالی میشه ک ازدواج کردم) و در رابطه با همسرم اینطور نیستم. راحت نظر میدم و اظهار وجود میکنم و حس خوبی دارم در خودم اما در حضور خانوادم اصلا انگار شخصیتم عوض میشه...من از دست خواهر برادرام ناراحتم چرا اونا با من اینطوری رفتار کردن یا مامانم...شاید همین موضوعا باعث شده زیاد دوستشون نداشته باشم...البته عاشق مامان بابامم و خیلی دوستشون دارم...
    اینارو داشته باشید..
    از طرفی من آدم مذهبی ای هم هستم .. و به شدت دستورات دین رو سعی میکنم مراعات کنم تا حدی که به وسواس میرسم بعضی وقتا. چیزی که جدیدا اذیتم میکنه اینه که با خودم میگم نکنه این احساسات من و اینکه نمیتونم خواهر برادرامو عاشقانه دوست داشته باشم و براشون غصه بخورم، نشونه اینه که آدم بد و گنهکاری هستم؟ و اینکه آیا خدا دوستم داره؟ و اینکه آیا ذات من پاک هست؟ و آیا قلبم صاف هست یا نه؟؟ انقدر این افکار اذیتم میکنن و مدام خودمو سرزنش میکنم. البته این افکارم وقتی بیشتر میشن که میبینم خواهرم چقدر احساساتیه و احساساتشو بروز میده و میگم لابد من آدم صاف و مهربونی نیستم. البته اینم بگم من همیشه و همیشه در دعاهام همه خانوادمو دعا میکنم و همیشه براشون آرزوی خوشبختی داشتم و دارم و اگر از من کاری بخوان به بهترین نحو انجام میدم اما مشکلم درونمه. از طرفی خانوادم به من گاهی اوقات برچسب بی احساس بودن میزنن یا اینکه میگن تو غصه خور نیستی و ... . احساس میکنم به کل شخصیتم توهین میشه..وقتی به این موضوعا فکر میکنم خیلی ناراحت میشم و خودمو سرزنش میکنم و اکثر اوقات حس گناه دارم. با خودم میگم خانوادم مهربون نیستن چرا منو نمیپذیرن هرطور که هستم...
    موضوع مذهبی بودنم و این افکارم رو با هم قاطی کردم . حس میکنم ذاتم صاف و مهربون نیست و واسه همین مورد پسند اهل بیت نیستم. اما اگه از کسی هم بدم بیاد براش دعا میکنم. مسئله دیگه هم اینکه من بخاطر برخوردای خانواده و مخصوصا خواهرم اینطور شدم. مثالی براتون میزنم من تو مجالس روضه و دعا الحمدلله اشک دارم و اشک میریزم، یا اگه فیلم غمناکی ببینم یا اگه دلم برای مامان و بابام بسوزه یا در مجالس ختم گریه میکنم.. اما در بعضی موارد مثلا اینکه مشکلی برای خواهر برادرام پیش بیاد سریع اشکام درنمیاد و یه حس جسمی خاصی بهم دست میده که اشکم نمیاد یعنی اصلا نمیتونم احساساتمو بروز بدم. حالا این مسئله گریه کردن هم در خانواده ما مطرح شده..خواهرم خیلی زود اشکش درمیاد واسه بقیه اما من به دلایلی ک گفتم نه. همین باعث میشه اونا برچسب بی احساسی و بی غمی بهم بزنن . یعنی در خانواده اینطور جاافتاده. یعنی اگه گریه ام نیاد ذاتم صاف و مهربون نیست؟!

    همه اینا که گفتم باعث شده دنبال اثبات خودم باشم که میدونم خوب نیست...دوست دارم فارغ از بقیه برای خودم زندگی کنم...

    حالا به نظرتون چه کنم؟ آیا آدم بدی هستم؟ نظر خدا درباره من چیه؟ آیا شیعه خوبی هستم؟؟ در خانواده چه کنم؟ چه رفتاری داشته باشم؟ در درون خودم چه کنم؟؟ که افسرده نشم؟ که مغزم سرد نشه؟ چیکار کنم که توجه خانواده به من برام مهم نباشه و حالم خوب باشه؟ چطور خود واقعی ام رو بشناسم و بروز بدم؟
    سلام به سایت مشاور خوش اومدین

    اگر میخواید بدونین شما چه جایگاهی پیش خداوند دارید...ببینید خداوند در زندگی شما چه جایگاهی دارد...این حدیث ائمه هست

    و در مورد خانوادتون هم باید اینو درک کنن که قرار نیست همه ی آدما مثل هم احساساتشون رو بروز بدن...بعضیا بیشتر بعضیا کمتر

    و شما انقدر نباید وسواس به خرج بدید و نظر دیگران براتون مهم باشه

    اگر واقعا اینی که هستید رو قبول دارید پس مشکلی نیست

    اما این افکار شما ظاهرا داره حالت وسواس گونه میگیره که بهتره در این مورد یا با شماره تماس هایی که در سایت هست تماس بگیرید

    یا مشاوره ی حضوری برید البته پیش یه مشاوره مجرب و خانم باشند که بهتر

    موفق باشید

  13. 2 کاربران زیر از رزمریم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  14. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3754
    نوشته ها
    14
    تشکـر
    12
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : نمیخوام دنبال اثبات خودم باشم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط رزمریم نمایش پست ها
    سلام به سایت مشاور خوش اومدین

    اگر میخواید بدونین شما چه جایگاهی پیش خداوند دارید...ببینید خداوند در زندگی شما چه جایگاهی دارد...این حدیث ائمه هست

    و در مورد خانوادتون هم باید اینو درک کنن که قرار نیست همه ی آدما مثل هم احساساتشون رو بروز بدن...بعضیا بیشتر بعضیا کمتر

    و شما انقدر نباید وسواس به خرج بدید و نظر دیگران براتون مهم باشه

    اگر واقعا اینی که هستید رو قبول دارید پس مشکلی نیست

    اما این افکار شما ظاهرا داره حالت وسواس گونه میگیره که بهتره در این مورد یا با شماره تماس هایی که در سایت هست تماس بگیرید

    یا مشاوره ی حضوری برید البته پیش یه مشاوره مجرب و خانم باشند که بهتر

    موفق باشید

    ممنونم رزمریم. مشکل من دقیقا اینجاست:

    اگر واقعا اینی که هستید رو قبول دارید پس مشکلی نیست


    نمیدونم خوبم یا نه؟؟

    وسواس داشتنم رو قبول دارم .

  15. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : نمیخوام دنبال اثبات خودم باشم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط شمعدانی نمایش پست ها
    ممنونم رزمریم. مشکل من دقیقا اینجاست:

    اگر واقعا اینی که هستید رو قبول دارید پس مشکلی نیست


    نمیدونم خوبم یا نه؟؟

    وسواس داشتنم رو قبول دارم .
    خوب بودن از نظر کی؟؟؟

    از نظر خودتون یا از نظر دیگران؟؟؟

    دوست دارید مقبول کی باشید؟؟؟

    اصن تعریفتون از خوب بودن چیه؟

  16. کاربران زیر از رزمریم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3754
    نوشته ها
    14
    تشکـر
    12
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : نمیخوام دنبال اثبات خودم باشم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط رزمریم نمایش پست ها
    خوب بودن از نظر کی؟؟؟

    از نظر خودتون یا از نظر دیگران؟؟؟

    دوست دارید مقبول کی باشید؟؟؟

    اصن تعریفتون از خوب بودن چیه؟

    مقبول خدا.

  18. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3754
    نوشته ها
    14
    تشکـر
    12
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : نمیخوام دنبال اثبات خودم باشم...

    البته میگم از نظر خدا اما راستش ازنظر دیگران هم برام مهمه. یعنی همونطور ک گفتم اینارو با هم قاطی کردم.

  19. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : نمیخوام دنبال اثبات خودم باشم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط شمعدانی نمایش پست ها
    مقبول خدا.
    حدیث ائمه رو که براتون گفتم

    این افکار وسواسی از شیطان هست...و باعث میشه شما از خدا دور بشید

    اگر حق الناسی گردنتون نیست، اگر حق اللهی رو ضایع نکردید..اگر با دین پیش رفتید پس نگران نباشید

    یه چیزی رو هم یادتون نره ماها هیچکدوم نمیدونیم که مقبول خداوند هستیم یا نه

    هر عملی از ما دوتا قسمت داره

    یکی اینکه صحیح باشه دو اینکه مقبول باشه

    مثلا نماز خوندن...خب ما شرایط نماز صحیح رو میدونیم و بر اساس اون شرایط نماز میخونیم

    ولی اینکه مقبول خداوند قرار میگیره یا نه واقعا ما نمیدونیم...شاید مقبول بیفته شاید هم نه

    مهم اینکه ما به وظیفمون عمل کنیم و درست هم عمل کنیم دیگه بقیش دست خداست

    اگر بخواید این افکار رو بهش میدون بدید کم کم دچار اضطراب میشید و لحظات خوبتون رو از دست میدید

    پس بهتره به جای این افکار

    با لحن مهربان و ملایم با خانوادتون صحبت کنین و بگید که قرار نیست همه مثل هم باشن و شما هم مسلما دلمشغولی هایی دارید ولی خب تظاهر جسمانی براتون نداره

    ولی اگر این عدم بروز احساس بخاطر عوامل فیزیکی یا روانی شدید هست مثلا انقدر شوکه بشید که نتونید حرف بزنین...بهتره با روانشناس بالینی در این باره صحبت کنین

  20. کاربران زیر از رزمریم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  21. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : نمیخوام دنبال اثبات خودم باشم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط شمعدانی نمایش پست ها
    البته میگم از نظر خدا اما راستش ازنظر دیگران هم برام مهمه. یعنی همونطور ک گفتم اینارو با هم قاطی کردم.
    فرض کنین شما گرسنه باشید یه نفر به شما میگه که من براتون یه غذای خوشمزه درست کردم

    شما هم خوشحال میشید و منتظر میشید که براتون این غذای لذیذ رو بیارن

    هی منتظر میشید هی منتظر منتظر منتظر....

    بعد میبینید که خبری نیست..وقتی میپرسین که پس چی شد؟

    میگن راستش بقیه دوست داشتن این غذا رو من هم دادم بهشون خوردن تموم شد و دیگه چیزی براتون نموند

    خب چه احساسی به شما دست میده؟

  22. کاربران زیر از رزمریم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  23. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2017
    شماره عضویت
    35375
    نوشته ها
    68
    تشکـر
    2
    تشکر شده 20 بار در 18 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : نمیخوام دنبال اثبات خودم باشم...

    به نظر من اونایی که دیرتر گریه میکنن یا نشون نمیدن بیشتر ناراحتن تا اونایی که زودتر گریه میکنن و نشون میدن
    هر کسی یه جوریه یکی زود اشکش در میاد یکی دیرتر

  24. کاربران زیر از E.m1993 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  25. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Apr 2017
    شماره عضویت
    34700
    نوشته ها
    1,062
    تشکـر
    842
    تشکر شده 530 بار در 398 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : نمیخوام دنبال اثبات خودم باشم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط شمعدانی نمایش پست ها

    حالا به نظرتون چه کنم؟ آیا آدم بدی هستم؟ نظر خدا درباره من چیه؟ آیا شیعه خوبی هستم؟؟ در خانواده چه کنم؟ چه رفتاری داشته باشم؟ در درون خودم چه کنم؟؟ که افسرده نشم؟ که مغزم سرد نشه؟ چیکار کنم که توجه خانواده به من برام مهم نباشه و حالم خوب باشه؟ چطور خود واقعی ام رو بشناسم و بروز بدم؟
    به نظرم شما آدم خوبی هستید فقط خدتون رو بیش از حد با خواهرتون مقایسه می کنید نمی دونم شاید نسبت به خواهرتون به صورت خفیف حسودی می کنید حالا مقایسه ها و رفتارای پدر مادر باعث این رفتار شده یا هرچیزی رو نمیدونم. البته معمولا فرزند بزرگتر نسبت به فرزند کوچک حسودی می کنه ولی انگار در مورد شما دوطرفه ست!



    فرض کنید شما به جای خواهرتان در ناملایمات زندگی گریه می کردینو و خواهرتون گریه نمی کرد با این طرز تفکر خودتون رو به این محکوم می کردین که بر عکس خواهرتون آدم ضعیفی هستین و باز شاکی بودین!
    دست از محکوم کردن خودتون سر مسائل کم اهمیت و مسائلی که در اون اختیاری ندارین بردارین
    اینکه برای بعضی مسائل گریه تون نمی گیره که چیز بدی نیست حتی می تونه در خیلی جاها فایده هم داشته باشه با دید مثبت به خودتون نگاه کنین


    احساس ناامنی در خانواده ترس و ضعف در شما به دلایل تفکرات ، برداشت های اشتباه ، غیر منطقی و کم اهمیت زیاده


    به نظرم لازمه که خودتون باشین . برای اینکه بتونین خودتون رو ابراز کنین باید عزت نفس ( یا حرمت نفستون ) رو افزایش بدین که در این ضمینه کتابها و فایلهای صوتی متفاوتی هست


    به نظرم لازمه که اعتماد به نفس خودتون رو افزایش بدین ، خوبیاتون رو به خودتون یادآوری کنین و می تونین در اینباره مطالعه کنین

    احتمال زیادی داره تشخیص و نتیجه گیری نهایی تون درباره رفتارهاتون اشتباه باشه و یا اگه تشخیص هم درست باشه روند اصلاح رو اشتباه طی کنین پس برای اینکه به این مسئله گرفتار نشین بهترین کار و سر راست ترین راه برای حل مشکل اینه که از یه روانشناس کمک بگیرین

    امضامم بخونین
    ویرایش توسط آرش67 : 10-18-2017 در ساعت 01:28 AM
    امضای ایشان
    من مثل خیلی از کاربرای دیگه دانش و تخصصی تو مشاوره ندارم و فقط نظر خودمو میگم


    برای کسانی که قوانین سرسختانه در زندگی شون میذارن:

    به جای تمرکز بر روی نتایج ، به تلاش های خود بیندیشیم و برنامه ریزی کنیم.
    نگاه به گذشته، افسردگی و نگاه به آینده ، اضطراب ایجاد می کند، چون نه قادر به تغییر گذشته ایم و نه به آینده آگاهی داریم.


  26. کاربران زیر از آرش67 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  27. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3754
    نوشته ها
    14
    تشکـر
    12
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : نمیخوام دنبال اثبات خودم باشم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط رزمریم نمایش پست ها
    حدیث ائمه رو که براتون گفتم

    این افکار وسواسی از شیطان هست...و باعث میشه شما از خدا دور بشید

    اگر حق الناسی گردنتون نیست، اگر حق اللهی رو ضایع نکردید..اگر با دین پیش رفتید پس نگران نباشید

    یه چیزی رو هم یادتون نره ماها هیچکدوم نمیدونیم که مقبول خداوند هستیم یا نه

    هر عملی از ما دوتا قسمت داره

    یکی اینکه صحیح باشه دو اینکه مقبول باشه

    مثلا نماز خوندن...خب ما شرایط نماز صحیح رو میدونیم و بر اساس اون شرایط نماز میخونیم

    ولی اینکه مقبول خداوند قرار میگیره یا نه واقعا ما نمیدونیم...شاید مقبول بیفته شاید هم نه

    مهم اینکه ما به وظیفمون عمل کنیم و درست هم عمل کنیم دیگه بقیش دست خداست

    اگر بخواید این افکار رو بهش میدون بدید کم کم دچار اضطراب میشید و لحظات خوبتون رو از دست میدید

    پس بهتره به جای این افکار

    با لحن مهربان و ملایم با خانوادتون صحبت کنین و بگید که قرار نیست همه مثل هم باشن و شما هم مسلما دلمشغولی هایی دارید ولی خب تظاهر جسمانی براتون نداره

    ولی اگر این عدم بروز احساس بخاطر عوامل فیزیکی یا روانی شدید هست مثلا انقدر شوکه بشید که نتونید حرف بزنین...بهتره با روانشناس بالینی در این باره صحبت کنین

    از نوشته های خوبتون ممنونم رزمریم. خیلی کمک میکنن بهم.
    فکر میکنم اگه احساساتمو سریع بروز نمیدم بخاطر ناصافی قبلم و ذات ناپاکم باشه که منجر به سرزنش خودم میشه (با این وصف که همیشه خیرخواه دیگران هستم). یعنی افکارم شیطانی هست؟

  28. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3754
    نوشته ها
    14
    تشکـر
    12
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : نمیخوام دنبال اثبات خودم باشم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط E.m1993 نمایش پست ها
    به نظر من اونایی که دیرتر گریه میکنن یا نشون نمیدن بیشتر ناراحتن تا اونایی که زودتر گریه میکنن و نشون میدن
    هر کسی یه جوریه یکی زود اشکش در میاد یکی دیرتر
    متشکرم از جوابتون.

  29. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3754
    نوشته ها
    14
    تشکـر
    12
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : نمیخوام دنبال اثبات خودم باشم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط آرش67 نمایش پست ها
    به نظرم شما آدم خوبی هستید فقط خدتون رو بیش از حد با خواهرتون مقایسه می کنید نمی دونم شاید نسبت به خواهرتون به صورت خفیف حسودی می کنید حالا مقایسه ها و رفتارای پدر مادر باعث این رفتار شده یا هرچیزی رو نمیدونم. البته معمولا فرزند بزرگتر نسبت به فرزند کوچک حسودی می کنه ولی انگار در مورد شما دوطرفه ست!



    فرض کنید شما به جای خواهرتان در ناملایمات زندگی گریه می کردینو و خواهرتون گریه نمی کرد با این طرز تفکر خودتون رو به این محکوم می کردین که بر عکس خواهرتون آدم ضعیفی هستین و باز شاکی بودین!
    دست از محکوم کردن خودتون سر مسائل کم اهمیت و مسائلی که در اون اختیاری ندارین بردارین
    اینکه برای بعضی مسائل گریه تون نمی گیره که چیز بدی نیست حتی می تونه در خیلی جاها فایده هم داشته باشه با دید مثبت به خودتون نگاه کنین


    احساس ناامنی در خانواده ترس و ضعف در شما به دلایل تفکرات ، برداشت های اشتباه ، غیر منطقی و کم اهمیت زیاده


    به نظرم لازمه که خودتون باشین . برای اینکه بتونین خودتون رو ابراز کنین باید عزت نفس ( یا حرمت نفستون ) رو افزایش بدین که در این ضمینه کتابها و فایلهای صوتی متفاوتی هست


    به نظرم لازمه که اعتماد به نفس خودتون رو افزایش بدین ، خوبیاتون رو به خودتون یادآوری کنین و می تونین در اینباره مطالعه کنین

    احتمال زیادی داره تشخیص و نتیجه گیری نهایی تون درباره رفتارهاتون اشتباه باشه و یا اگه تشخیص هم درست باشه روند اصلاح رو اشتباه طی کنین پس برای اینکه به این مسئله گرفتار نشین بهترین کار و سر راست ترین راه برای حل مشکل اینه که از یه روانشناس کمک بگیرین

    امضامم بخونین
    با تشکر از آرش67. همه حرفاتونو قبول دارم اما حسودی رو نه! من واقعا حسودی نمیکنم شاید مقایسه میکنم خودمو که اونم بخاطر مقایسه های خانوادم و حساسیت خودم باشه.

  30. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : نمیخوام دنبال اثبات خودم باشم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط شمعدانی نمایش پست ها
    سلام. نوشته ام طولانیه اما بخونید و کمکم کنید. متشکرم.

    من احساس میکنم احساساتم از بچگی درست شکل نگرفته و نمیتونم درست اونا رو بروز بدم. توجه دیگران (مثلا اعضای خانواده) برام مهمه و اگه این توجه نباشه حالم بد میشه . حال جسمیم. قبلا گفته بودم که بچه آخرم و از اول بچگیم زیاد مقایسه میشدم و کسی منو حساب نمیاورد و یه خواهر هم داشتم که معمولا میزد تو سرم (و حس میکنم که با من تو رقابته. کلن این مدلیه که اگه کاری رو بکنم اونم میخواد همونکارو انجام بده، میخواد خودشو نشون بده، حتی اگه کاری رو از من تقلید کرده باشه اسم منو نمیاره) من از همون بچگی دیده نمیشدم و معمولا دیگران رو بر خودم مقدم میدونستم. وقتی موضوعی پیش میاد تو خانواده، بلد نیستم اظهار وجود یا ابراز احساسات کنم و همین دلیلی میشه بر چرخه مجددی که به خودم میگم نو خوب نیستی و آدم بدی هستی یا اینکه کسی دوستت نداره و برات ارزش قائل نیست... آه.. گرچه اگرم این فکرای من درست باشه دست خودم نیست چه کنم من رو از بچگی اینطوری بزرگ کردن..نمیدونم چطور بگم وقتی در اثر این رفتارا حال جسمیم بد میشه و غم عالم تو ذهنم میاد ، دیگه انگار مغزم سرد میشه و هیچ عکس العملی نمیتونم نشون بدم..قیافم تابلو میشه..من در زندگی خودم (دوسالی میشه ک ازدواج کردم) و در رابطه با همسرم اینطور نیستم. راحت نظر میدم و اظهار وجود میکنم و حس خوبی دارم در خودم اما در حضور خانوادم اصلا انگار شخصیتم عوض میشه...من از دست خواهر برادرام ناراحتم چرا اونا با من اینطوری رفتار کردن یا مامانم...شاید همین موضوعا باعث شده زیاد دوستشون نداشته باشم...البته عاشق مامان بابامم و خیلی دوستشون دارم...
    اینارو داشته باشید..
    از طرفی من آدم مذهبی ای هم هستم .. و به شدت دستورات دین رو سعی میکنم مراعات کنم تا حدی که به وسواس میرسم بعضی وقتا. چیزی که جدیدا اذیتم میکنه اینه که با خودم میگم نکنه این احساسات من و اینکه نمیتونم خواهر برادرامو عاشقانه دوست داشته باشم و براشون غصه بخورم، نشونه اینه که آدم بد و گنهکاری هستم؟ و اینکه آیا خدا دوستم داره؟ و اینکه آیا ذات من پاک هست؟ و آیا قلبم صاف هست یا نه؟؟ انقدر این افکار اذیتم میکنن و مدام خودمو سرزنش میکنم. البته این افکارم وقتی بیشتر میشن که میبینم خواهرم چقدر احساساتیه و احساساتشو بروز میده و میگم لابد من آدم صاف و مهربونی نیستم. البته اینم بگم من همیشه و همیشه در دعاهام همه خانوادمو دعا میکنم و همیشه براشون آرزوی خوشبختی داشتم و دارم و اگر از من کاری بخوان به بهترین نحو انجام میدم اما مشکلم درونمه. از طرفی خانوادم به من گاهی اوقات برچسب بی احساس بودن میزنن یا اینکه میگن تو غصه خور نیستی و ... . احساس میکنم به کل شخصیتم توهین میشه..وقتی به این موضوعا فکر میکنم خیلی ناراحت میشم و خودمو سرزنش میکنم و اکثر اوقات حس گناه دارم. با خودم میگم خانوادم مهربون نیستن چرا منو نمیپذیرن هرطور که هستم...
    موضوع مذهبی بودنم و این افکارم رو با هم قاطی کردم . حس میکنم ذاتم صاف و مهربون نیست و واسه همین مورد پسند اهل بیت نیستم. اما اگه از کسی هم بدم بیاد براش دعا میکنم. مسئله دیگه هم اینکه من بخاطر برخوردای خانواده و مخصوصا خواهرم اینطور شدم. مثالی براتون میزنم من تو مجالس روضه و دعا الحمدلله اشک دارم و اشک میریزم، یا اگه فیلم غمناکی ببینم یا اگه دلم برای مامان و بابام بسوزه یا در مجالس ختم گریه میکنم.. اما در بعضی موارد مثلا اینکه مشکلی برای خواهر برادرام پیش بیاد سریع اشکام درنمیاد و یه حس جسمی خاصی بهم دست میده که اشکم نمیاد یعنی اصلا نمیتونم احساساتمو بروز بدم. حالا این مسئله گریه کردن هم در خانواده ما مطرح شده..خواهرم خیلی زود اشکش درمیاد واسه بقیه اما من به دلایلی ک گفتم نه. همین باعث میشه اونا برچسب بی احساسی و بی غمی بهم بزنن . یعنی در خانواده اینطور جاافتاده. یعنی اگه گریه ام نیاد ذاتم صاف و مهربون نیست؟!

    همه اینا که گفتم باعث شده دنبال اثبات خودم باشم که میدونم خوب نیست...دوست دارم فارغ از بقیه برای خودم زندگی کنم...

    حالا به نظرتون چه کنم؟ آیا آدم بدی هستم؟ نظر خدا درباره من چیه؟ آیا شیعه خوبی هستم؟؟ در خانواده چه کنم؟ چه رفتاری داشته باشم؟ در درون خودم چه کنم؟؟ که افسرده نشم؟ که مغزم سرد نشه؟ چیکار کنم که توجه خانواده به من برام مهم نباشه و حالم خوب باشه؟ چطور خود واقعی ام رو بشناسم و بروز بدم؟
    سلام

    مطلب شما را خواندم عزیز و چند سوال قبل از هر گونه پاسخ لطفا و حتما نقل قول کنید:

    1 سن و سال خود تون؟

    2 سن و سال همسرتون؟

    3 تحصیلات خودتون و همسرتون؟

    4 فرزند دارید و یا خیر و چند ساله؟

    5 تعداد خواهران و برادران خودتون و همسرتون؟ و فاصله سنی بین شما ها و هر کدام فرزند چندمین؟

    6 کار و شغل شما و همسرتان؟

    7 سابقه اختلال و بیماری روانی در خانواده شما و همسرتان؟

    8 رابطه جنسی شما و همسرتون(خوب-عادی-بد)؟

    9 سابقه تجاوز و یا تعرض جنسی؟

    سپاس
    دکتر
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  31. کاربران زیر از شهرام2014 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  32. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3754
    نوشته ها
    14
    تشکـر
    12
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : نمیخوام دنبال اثبات خودم باشم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط شهرام2014 نمایش پست ها
    سلام

    مطلب شما را خواندم عزیز و چند سوال قبل از هر گونه پاسخ لطفا و حتما نقل قول کنید:

    1 سن و سال خود تون؟

    2 سن و سال همسرتون؟

    3 تحصیلات خودتون و همسرتون؟

    4 فرزند دارید و یا خیر و چند ساله؟

    5 تعداد خواهران و برادران خودتون و همسرتون؟ و فاصله سنی بین شما ها و هر کدام فرزند چندمین؟

    6 کار و شغل شما و همسرتان؟

    7 سابقه اختلال و بیماری روانی در خانواده شما و همسرتان؟

    8 رابطه جنسی شما و همسرتون(خوب-عادی-بد)؟

    9 سابقه تجاوز و یا تعرض جنسی؟

    سپاس
    دکتر

    ضمن تشکر از شما. حدود 30سال دارم. بچه آخرم. کار نمیکنم و بچه ندارم. نداشتیم بیماری در خانواده ها. روابط جنسی خوب. سوال آخرتون خیر.

  33. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : نمیخوام دنبال اثبات خودم باشم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط شمعدانی نمایش پست ها
    سلام. نوشته ام طولانیه اما بخونید و کمکم کنید. متشکرم.

    من احساس میکنم احساساتم از بچگی درست شکل نگرفته و نمیتونم درست اونا رو بروز بدم. توجه دیگران (مثلا اعضای خانواده) برام مهمه و اگه این توجه نباشه حالم بد میشه . حال جسمیم. قبلا گفته بودم که بچه آخرم و از اول بچگیم زیاد مقایسه میشدم و کسی منو حساب نمیاورد و یه خواهر هم داشتم که معمولا میزد تو سرم (و حس میکنم که با من تو رقابته. کلن این مدلیه که اگه کاری رو بکنم اونم میخواد همونکارو انجام بده، میخواد خودشو نشون بده، حتی اگه کاری رو از من تقلید کرده باشه اسم منو نمیاره) من از همون بچگی دیده نمیشدم و معمولا دیگران رو بر خودم مقدم میدونستم. وقتی موضوعی پیش میاد تو خانواده، بلد نیستم اظهار وجود یا ابراز احساسات کنم و همین دلیلی میشه بر چرخه مجددی که به خودم میگم نو خوب نیستی و آدم بدی هستی یا اینکه کسی دوستت نداره و برات ارزش قائل نیست... آه.. گرچه اگرم این فکرای من درست باشه دست خودم نیست چه کنم من رو از بچگی اینطوری بزرگ کردن..نمیدونم چطور بگم وقتی در اثر این رفتارا حال جسمیم بد میشه و غم عالم تو ذهنم میاد ، دیگه انگار مغزم سرد میشه و هیچ عکس العملی نمیتونم نشون بدم..قیافم تابلو میشه..من در زندگی خودم (دوسالی میشه ک ازدواج کردم) و در رابطه با همسرم اینطور نیستم. راحت نظر میدم و اظهار وجود میکنم و حس خوبی دارم در خودم اما در حضور خانوادم اصلا انگار شخصیتم عوض میشه...من از دست خواهر برادرام ناراحتم چرا اونا با من اینطوری رفتار کردن یا مامانم...شاید همین موضوعا باعث شده زیاد دوستشون نداشته باشم...البته عاشق مامان بابامم و خیلی دوستشون دارم...
    اینارو داشته باشید..
    از طرفی من آدم مذهبی ای هم هستم .. و به شدت دستورات دین رو سعی میکنم مراعات کنم تا حدی که به وسواس میرسم بعضی وقتا. چیزی که جدیدا اذیتم میکنه اینه که با خودم میگم نکنه این احساسات من و اینکه نمیتونم خواهر برادرامو عاشقانه دوست داشته باشم و براشون غصه بخورم، نشونه اینه که آدم بد و گنهکاری هستم؟ و اینکه آیا خدا دوستم داره؟ و اینکه آیا ذات من پاک هست؟ و آیا قلبم صاف هست یا نه؟؟ انقدر این افکار اذیتم میکنن و مدام خودمو سرزنش میکنم. البته این افکارم وقتی بیشتر میشن که میبینم خواهرم چقدر احساساتیه و احساساتشو بروز میده و میگم لابد من آدم صاف و مهربونی نیستم. البته اینم بگم من همیشه و همیشه در دعاهام همه خانوادمو دعا میکنم و همیشه براشون آرزوی خوشبختی داشتم و دارم و اگر از من کاری بخوان به بهترین نحو انجام میدم اما مشکلم درونمه. از طرفی خانوادم به من گاهی اوقات برچسب بی احساس بودن میزنن یا اینکه میگن تو غصه خور نیستی و ... . احساس میکنم به کل شخصیتم توهین میشه..وقتی به این موضوعا فکر میکنم خیلی ناراحت میشم و خودمو سرزنش میکنم و اکثر اوقات حس گناه دارم. با خودم میگم خانوادم مهربون نیستن چرا منو نمیپذیرن هرطور که هستم...
    موضوع مذهبی بودنم و این افکارم رو با هم قاطی کردم . حس میکنم ذاتم صاف و مهربون نیست و واسه همین مورد پسند اهل بیت نیستم. اما اگه از کسی هم بدم بیاد براش دعا میکنم. مسئله دیگه هم اینکه من بخاطر برخوردای خانواده و مخصوصا خواهرم اینطور شدم. مثالی براتون میزنم من تو مجالس روضه و دعا الحمدلله اشک دارم و اشک میریزم، یا اگه فیلم غمناکی ببینم یا اگه دلم برای مامان و بابام بسوزه یا در مجالس ختم گریه میکنم.. اما در بعضی موارد مثلا اینکه مشکلی برای خواهر برادرام پیش بیاد سریع اشکام درنمیاد و یه حس جسمی خاصی بهم دست میده که اشکم نمیاد یعنی اصلا نمیتونم احساساتمو بروز بدم. حالا این مسئله گریه کردن هم در خانواده ما مطرح شده..خواهرم خیلی زود اشکش درمیاد واسه بقیه اما من به دلایلی ک گفتم نه. همین باعث میشه اونا برچسب بی احساسی و بی غمی بهم بزنن . یعنی در خانواده اینطور جاافتاده. یعنی اگه گریه ام نیاد ذاتم صاف و مهربون نیست؟!

    همه اینا که گفتم باعث شده دنبال اثبات خودم باشم که میدونم خوب نیست...دوست دارم فارغ از بقیه برای خودم زندگی کنم...

    حالا به نظرتون چه کنم؟ آیا آدم بدی هستم؟ نظر خدا درباره من چیه؟ آیا شیعه خوبی هستم؟؟ در خانواده چه کنم؟ چه رفتاری داشته باشم؟ در درون خودم چه کنم؟؟ که افسرده نشم؟ که مغزم سرد نشه؟ چیکار کنم که توجه خانواده به من برام مهم نباشه و حالم خوب باشه؟ چطور خود واقعی ام رو بشناسم و بروز بدم؟
    نقل قول نوشته اصلی توسط شمعدانی نمایش پست ها
    ضمن تشکر از شما. حدود 30سال دارم. بچه آخرم. کار نمیکنم و بچه ندارم. نداشتیم بیماری در خانواده ها. روابط جنسی خوب. سوال آخرتون خیر.
    عزیز

    واقعا این پاسخ سوالات من بود!!!!

    لطفا به دقت بخوانید و دقیقا پاسخ دهید

    سپاس
    دکتر
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  34. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3754
    نوشته ها
    14
    تشکـر
    12
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : نمیخوام دنبال اثبات خودم باشم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط شمعدانی نمایش پست ها
    ضمن تشکر از شما. حدود 30سال دارم. بچه آخرم. کار نمیکنم و بچه ندارم. نداشتیم بیماری در خانواده ها. روابط جنسی خوب. سوال آخرتون خیر.
    همسرم حدود 35. یک خواهر و دو برادر. فاصله هامون حدود 4 -5 سال هست. همسرم بچه سوم از 5 تا. شغل آزاد دارند.
    من لیسانس دارم و ایشون دیپلم
    ویرایش توسط شمعدانی : 10-18-2017 در ساعت 01:21 PM

  35. بالا | پست 24

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : نمیخوام دنبال اثبات خودم باشم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط شمعدانی نمایش پست ها
    همسرم حدود 35. یک خواهر و دو برادر. فاصله هامون حدود 4 -5 سال هست. همسرم بچه سوم از 5 تا. شغل آزاد دارند.

    عجب بازم ناقص جواب دادید . دوستان شاهدند!!!!!!!

    بگذریم. ببینید گلم حالتهای ناتوانی, نمیدونم و نمیتونم, حرمت نفس منفی, رقابت و شکست, حسادت , طلبکار و ناراضی که معمولا در اکثریت مواقع مخصوص فرزند آخره!!(مثل شما با تفاوت سنی با بچه های بزرگتر) در شما کاملا مشهوده.

    از طرفی چون به علت عدم آگاهی و دانش کافی شما در این زمینه ها و هم چنین عدم مراجعه شما به مشاور حاذق جهت شناخت درست وقایع و اختلالات حالا وارد حوزه بیماری شده اید.

    اضطراب>>>عصبانیت>>> وسواس>> حس گناه>> افسردگی

    و گیر هستین و گرفتار.

    کوتاه سخن:

    شما اصلا بد نیستید به علت عدم آگاهی کافی والدین و نوع خانواده و فاصله بین بچه ها و فرزند آخر بودن, آسیب دیده اید(البته مسائل ژنتیک نیز ممکنه مطرح باشن که توسط همکاران باید بررسی بشه)

    حالا نیز فقط راه درست اینه برای شستشوی روانی و مشخص شدن آسیبها و درمان و کنترل انها به یکی از همکاران روانشناس ما (سایکو آنالیزور) جهت مشاوره و درمان رجوع کنید.

    موفق باشید

    سپاس
    دکتر
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  36. کاربران زیر از شهرام2014 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  37. بالا | پست 25

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3754
    نوشته ها
    14
    تشکـر
    12
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : نمیخوام دنبال اثبات خودم باشم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط شهرام2014 نمایش پست ها
    عجب بازم ناقص جواب دادید . دوستان شاهدند!!!!!!!

    بگذریم. ببینید گلم حالتهای ناتوانی, نمیدونم و نمیتونم, حرمت نفس منفی, رقابت و شکست, حسادت , طلبکار و ناراضی که معمولا در اکثریت مواقع مخصوص فرزند آخره!!(مثل شما با تفاوت سنی با بچه های بزرگتر) در شما کاملا مشهوده.

    از طرفی چون به علت عدم آگاهی و دانش کافی شما در این زمینه ها و هم چنین عدم مراجعه شما به مشاور حاذق جهت شناخت درست وقایع و اختلالات حالا وارد حوزه بیماری شده اید.

    اضطراب>>>عصبانیت>>> وسواس>> حس گناه>> افسردگی

    و گیر هستین و گرفتار.

    کوتاه سخن:

    شما اصلا بد نیستید به علت عدم آگاهی کافی والدین و نوع خانواده و فاصله بین بچه ها و فرزند آخر بودن, آسیب دیده اید(البته مسائل ژنتیک نیز ممکنه مطرح باشن که توسط همکاران باید بررسی بشه)

    حالا نیز فقط راه درست اینه برای شستشوی روانی و مشخص شدن آسیبها و درمان و کنترل انها به یکی از همکاران روانشناس ما (سایکو آنالیزور) جهت مشاوره و درمان رجوع کنید.

    موفق باشید

    سپاس
    دکتر
    سپاس از راهنمایی شما.
    و اینکه بیچاره فرزند آخر!!!

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد