نوشته اصلی توسط
Jaban
حدود 10 سال پیش مادرم را به علت بیماری از است دادم
رابطه عاطفی شدید و بسیار نزدیکی با مادرم داشتم...و بیماری و فوت ماردم واقعا تاثیر بدی روم گذاشت..مخصوصا که بعد از مادرم هم در شرایط بدی زندگی کردم
حالا چند ساله ازدواج کردم...شوهرمو عالیه و من می پرستمش و دوتا بچه هم دارم که نفسم به نفسون بنده
اما هرموقع که شوهرم را بغل می کنم یا بچه هامو می بوسم...وقتی شعله عشقشون توی دلم می زنه بالا
یک نگرانی کشنده هم وجودمو میگیرههمش می گم نکنه اینها هم مثل مامانم بشن و همونجور یکه دلم واسه مامانم تنگ میشه و نیم تونم ببینمش ..و حالم بد میشه
واسه اینها هم همینجوری بشه؟می دونم نباید به چیزهای بد فکر کرد چون به سمت خودت جذبشون اما این افکرا منفی دست از سرم بر نیم داره
مخصوصا اینکه ساعت به ساعت به شوهرم و بچه هام بیشتر علاقمند میشمکمکم کنید این افکرا منفی این همه اضطراب را از بین ببرمگاهی اوقات این اضطراب اینقدر بهم فشار میاره که میگم کاش شوهر نمی کردم..کاش شوهرم اینقدر خوب نبود و منم اینقدر عاشقش نبودمکاش اصلا بچه دار نمیشدم که اینقدر هم نگرانشون نبودم