نوشته اصلی توسط
طهورا
سلام طهورا 23 ساله هستم . از کودکیم خیلی هیجانات تو خانوادم بوده از جمله 7 سالگی پدرم ازدواج مجدد داشت و مادرم وقتی سوم راهنمایی بودم فوت کرد .من خودم افت تحصیلی داشتم به طوری که نمیخواستم درس بخونم اما برادرم کمکم کرد 3 تا برادر دارم که خیلی دعوا دارن باهم و من همیشه کارم شده گریه .پدرم پیش زنش و مادرم هم که فوت کرده وخواهرم هم به خاطره برادرام پیش من نمیاد من موندم و کلی تنهایی .اما وقتی رفتم دانشگاه کل زندگیم دانشگاهم شد خواستگار هم کم نداشتم ترم اول بودم یه پسری فوق لیسانسه اومد اما به خاطره کم محلی من رفت . بعد اون هم خواستگار زیاد داشتم اما چون میترسم با فهمیدن مشکلات زندگیم عقب بکشن و ضربه روحی بخورم و اخر ترم هم استاد دانشگاهم اومد خواستگاری اما احساس کردم قصد خریدن منو داره طوری حرف میزد که داره بهم لطف میکنه منم با خونسردی کامل رد کردم .الان یه پسری هست تو زندگیم که ارتشی هستش به خاطره تنهایی بهش رو نشون دادم چون فکر میکنم همه مردا مثل هم دیگه خیانت کار هستن الان چند وقتیه میگه با دختر دیگه ای اشنا شده و اصلا برام مهم نیست که رفته باکسی دیگه چون علاقه ای بهش ندارم .میخوام برای فوق بخونم اما احتیاج دارم کسی کنارم باشه کمکم کنه حرفای امید بخش بزنه تا بتونم یا بدونم باید چکار کنم . بردارم هم هی تیکه میندازه وقته شوهر کردنته اما با این که چندین بار بهش گفتم باز تکرار میکنه . به خدا نمیدونم چکار کنم من فقط هدفم درس هستش و کسی که کنارم باشه کمکم کنه اما هر کسی اومده تو زندگیم میگه باید با خانوادم حرف بزنه برای خواستگاری بیاد اما من نمیخواممممممممممممممممم . میخوام درسم و بخونم .دچار سردرگمی شدم نمیدونم باید چکار کنم من/ با دوستای دخترم اصلا نمیتونم رابطه داشته باشم چون همش دنبال فضولی هستن ومن متنفرم .