تقویممو ورق زدم
همه روزهایی که تو این یه سال گذشت
چه شبایی که با اشک نوشته بودم
چه شبایی که با خوشحالی و از سر ذوق
چه شبایی که دلتنگ بودم
چه شبایی که آسوده دل...
گاهی وقتا یه اتفاقاتی میفته که با خودت میگی خدایا من چطور انقدر قوی بودم؟؟
گاهی وقتا یادت نمیره که چی بهت گذشت تا گذشت...
حالا یه سال گذشته
من خیلی قوی بودم
ولی یادم نمیره چی بهم گذشته
خدایا شکرت به خاطر همه چی
زن ها قاضی بشن؟
می دونی چه جنایت ها و اتفاقاتی رخ میده که با روحیه خیلی از مرد ها سازگار نیست چه برسه به زن ها... که با روحیه همشون خیلی ناسازگاره.
اونوقت این زن که روحیاتش خشن بشه چطور میخواد مادر باعاطفه ای باشه.
هر کسی بر اساس جنسیتش یه وظایفی رو داره و یه چیزایی برعهدش نیست... حتی جدای از مشاغل...
ویرایش توسط Mohsen123 : 03-08-2017 در ساعت 08:15 PM
روزی مهندس ساختمانی، از طبقه ششم میخواهد که با یکی
از کارگرانش حرف بزند خیلی او را صدا میزند اما به خاطر شلوغی
و سرو صدا، کارگر متوجه نمیشود. به ناچار مهندس، یک اسکناس
10 دلاری به پایین میاندازد تا بلکه کارگر بالا رو نگاه کند
کارگر10 دلار را برمیدارد و تو جیبش میگذارد و بدون اینکه بالا را
نگاه کند مشغول کارش میشود
بار دوم مهندس 50 دلار می فرستد پایین و دوباره کارگر بدون
اینکه بالا را نگاه کند پول را در جیبش میگذارد
بار سوم مهندس سنگ کوچکی را میاندازد پایین و سنگ به سر
کارگر برخورد میکند در این لحظه کارگر سرش را بلند میکند و
بالا را نگاه میکند و مهندس کارش را به او میگوید
این داستان همان داستان زندگی انسان است، خدای مهربان
همیشه نعمت ها را برای ما میفرستد اما ما سپاسگزار نیستیم
اما وقتی که سنگ کوچکی بر سرمان میافتد که در واقع همان
مشکلات کوچک زندگی اند، به خداوند روی می آوریم
بنابراین هر زمان از پروردگارمان نعمتی به ما رسید لازم است
سپاسگزار باشیم قبل از اینکه سنگی بر سرمان بیفتد.
و خدایی هست . مهربان تر از حد تصور ...
بنام خدا
مشکلم خیلی حاد نیست. بخوام تو یه جمله بگم تو چند راهی گیرکردم. خیلی وقتا می دونم راه درست چیه اما یخورده که ادامه میدم می بینم دارم تنبلی میکنم. اخه تناقضا زیادن. خیلی وقتا فکر می کنم کاش یه پیرمرد بود که باهاش صحبت میکردم. اونا خیلی بیشتر از احوال من میدونن، همینطور که من مشکل خیلی افراد رو که از من کوچیکترن میدونم. الان فکر می کنم کاش مشغله ای نداشتم میزدم به کوه و بیابون. حتما هفته دیگه اینکارو می کنم. یچیزی هم هست...معمولا این فکرا که بیشتر دربارش حرف خواهم زد زمان امتحان یا یه همچین چیزی پیش میاد ولی در کل فکرم اینطوری مشغوله...
دوست دارم دنیام اینطوری باشه: وقت آزاد داشته باشم و بتونم هرکاری دلم میخواد بکنم (البته منظورم کارایی هست که بچگیام میکردم یا دوست داشتم بکنم آخه هنوز اونا از ذهنم نرفته). خیلی وقتا هم فکر می کنم زندگی کردن صرف برای امرار معاش کسل کنندست وهدف باید یچیز دیگه باشه. مثلا توی نبرد حق و باطل باشمو همه ی دغدغم کمک کردن به جبهه خودم باشه. اینطوری فکر میکنم زندگیم معنا پیدا می کنه و دیگه پوچ نیست و به قول معروف "شکوفا میشه". اما الآن همه چی فرسایشی شده. دستم کاملا بستست و فقط تماشا میکنم. وقتی می بینم یکی هم سن من تونسته خودشو به یجایی برسونه هم ناراحت میشم که چرا من کسی رو ندارم که اینطوری حمایت کنه هم یجورایی تاسف می خورم براش که درد نکشیده. آخه درد شیرینه. من فکر میکنم آدم باید درد بکشه بعد به یه چیزی برسه وگرنه زندگی رو نچشیده...
میدونین...احساس می کنم تقریبا همه چیز دور و برم یجور تسلیم شدنه افراده. الگو های متفاوتی برای تقلید ازشون داشتم اما یا خودشون به مشکل خوردن یا دیدم که ای بابا اینا هم که تسلیم شدن یا کارشون تناقض داره. معمولا دانشجو هایی که هم دوره ای من هستند کاراشون برام قابل درک نیست. یا بچگانست یا احساس میکنم خودشون دارن ادا درمیان (تو این تیکه آخر امیدوارم زیاده روی نکرده باشم.)
امیدوارم بزرگترا احساس منو فهمیده باشن و نظرشونو بگن. همچنین امید وارم یکی باشه که همچین تفکراتی رو داشته باشه یا حداقل پشت سر گذاشته باشه.
ویرایش توسط سعید62 : 03-09-2017 در ساعت 09:35 AM
دلبر رفت ....
یاد دلتنگانش را نکرد ....
من منطقم اینو قبول نداره.
جالبه مردا این همه برخورد خشن با همسرشون میکنن از کتک زدن گرفته تا اذیتای دیگه اونوقت تا به شغل و حضور در اجتماع و برابری میشه میگن روحیه زن لطیفه!!!خخخ خیلی جالبه!
خانم ها رییس جمهور می تونن بشن وزیر می تونن بشن اما قاضی حاکم نه... قضاوت فرق داره با همه این مشاغل... بعضی جاها لازمه خود قاضی تنها اقدام کنه و ... نامحرم و ... داستان داره خلاصه... دلیل زیاد داره...
البته دستیار قاضی و دادستان و ... انواع دیگه قضاوت مانعی نداره...
خب مرد هم نباید زنشو بزنه... قانون هم همچین حرفی رو میزنه... چه ایران چه اروپا و جاهای دیگه.
فعلنه که زن ها دارن مردا رو میزنن
ویرایش توسط Mohsen123 : 03-09-2017 در ساعت 08:58 PM
امید تابش نور خدا به دلهای آدمهاست کافی است دریچه دلت را باز کنی تا نور امید وارد آن شود
واقعا دیدن مشکلات اعضای خانواده خیلی دردناکه!
من حاضرم خودم بدترین و سخت ترین مشکلات رو تحمل کنم و دم نزنم اما نبینم پدر و مادر یا خواهر و برادرم مشکلی داشته باشن!
الان خیلی برای برادرم ناراحت و نگرانم
خدایا به همه اونایی که درگیر مشکلاتن کمک کن و راهنماشون باش تا با سربلندی از گرفتاریهاشون گذر کنن٬ آمین!
اسفنده دلبر/بازار تجریش
آیا دوست دارید برای
صلح جهانی کاری انجام دهید ؟
به خانه بروید و به خانواده تان عشق بورزید
خدایا شکرت
هرچی فک میکنم ببینم تو زندگیم کجاها کم دارم..چی ندارم...گلایه کنم
خوب که فک میکنم میبینم اون چیزایی که بهم دادی انقدر ارزششون زیاده که دیگه حتی نباید ازت چیزی بخوام
چرا باید دلگیر باشم وقتی تو انقدر خوب و بخشنده ای خدای مهربونم
خدایا از صمیم قلبم ازت تشکر میکنم بخاطر همه چیز...تنها خواهشم اینکه همینایی که بهم دادی رو برام نگهدار به بهترین شکل
دیگه چیزی ازت نمیخوام مطمئنم اگه لازم باشه خودت بهم میدی
و الله خیر حافظ و هو الرحم الراحمین.
سلام
میشه کمکم کنید
در زندگی یاد گرفتم:
با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند.
با وقیح جدل نکنم چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحم را تباه می کند.
از حسود دوری کنم چون اگر دنیا را هم به او تقدیم کنم باز از من بیزار خواهد بود.
تنهایی را به بودن در جمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح دهم
و سه چیز را هرگز فراموش نمیکنم:
1) به همه نمی توانم کمک کنم.
2)همه چیز را نمی توانم عوض کنم
3) همه مرا دوست نخواهند داشت..........!
و تو قبل از این که بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی،
کفش های من را بپوش و از خیابان هایی گذر کن که من کردم
اشکهایی را بریز که من ریختم
سالهایی را بگذران که من گذراندم
روی سنگهایی بلغز که من لغزیدم
دوباره و دوباره برخیز و مجددا در همان راه سخت قدم بــــــزن...
گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت ترش می کنیم …
گاهی آرامش داریم، خودمون خرابش می کنیم …
گاهی خیلی چیزا رو داریم اما محو تماشای نداشته هامون میشیم …
گاهی حالمون خوبه اما با نگرانی فردا خرابش می کنیم …
گاهی میشه بخشید اما با انتقام ادامش می دیم …
گاهی باید انصراف داد اما با حماقت ادامه می دیم …
و گاهی … گاهی … گاهی …
تمام عمر اشتباه می کنیم و نمی دونیم یا نمی خوایم بدونیم …
کاش بیشتر مراقب خودمون، تصمیماتمون و گاهی …
گاهی های زندگیمون باشیم …
گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود
گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود
گاهی بساط عیش خودش جور می شود
گاهی دگر، تهیه بدستور می شود
گه جور می شود خود آن بی مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور می شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی گدای گدایی و بخت باتویار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود…
گاهی برای خنده دلم تنگ می شود
گاهی دلم تراشه ای از سنگ می شود
گاهی تمام آبی این آسمان ما
یکباره تیره گشته و بی رنگ می شود
گاهی نفس به تیزی شمشیرمی شود
ازهرچه زندگیست دلت سیرمی شود
گویی به خواب بود جوانی مان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود
کاری ندارم کجایی چه می کنی
بی عشق سرمکن که دلت پیرمی شود
قیصر امین پور
آیا دوست دارید برای
صلح جهانی کاری انجام دهید ؟
به خانه بروید و به خانواده تان عشق بورزید
آیا دوست دارید برای
صلح جهانی کاری انجام دهید ؟
به خانه بروید و به خانواده تان عشق بورزید
خداوندا ازت میخوام این آخرین روزهای سال 95 رو برای همه به بهترین شکل نقاشی کنی
و سالی سرشار از سلامتی و سربلندی و شادی رو برای همه رقم بزنی.
الهی آمین
مراقب خودمون باشیم 4 شنبه سوری به فنا نریم
خدایا یا بزن بره جلو یا برگردون عقب...اینجای زندگی دلم خیلی گرفته
دلم گرفته
این روزام میگذره
درسته بنده خوبی نیستم...تاحالا نماز نخوندم ولی همیشه دعا میکردمو میکنم
نمیدونم خدا قبول میکنه یا نه ولی دعاهام از ته دل بوده همیشه....
بعضی وقتها هم هست که دلتنگ کسی میشی که دوسش نداری
خسته ، افسرده ، بی حال
بی انگیزه ، داغون ، قلب سرد
مرده ی متحرک
هر چه هستی باش!
اما کاش ...
نه !!
جز اینم آرزویی نیست
هرچه هستی باش !
اما باش !
(قیصر امین پور)
دوستت دارم
تا ابد مال تو
باهاش نان بخر
باهاش دور بزن در میدان شهر
مثل پلاک بینداز به گردنت
پلاک جنگ؟
جنگ... میدانی چیست؟
هشت سال به گردنت بیاویزم
از من خسته میشوی؟
پلاک جنگ نهگل میخک
برگ زیتون
گوشهی موهات...
دوستت دارم
تا ابد مال تو
باهاش ستاره رصد کن
باهاش برام نامه بنویس
آیا دوست دارید برای
صلح جهانی کاری انجام دهید ؟
به خانه بروید و به خانواده تان عشق بورزید
گاهی با دویدن برای رسیدن به کسی،نفسی برای ماندن در کنار او نخواهی داشت!پس با کسی بمانکه نصف راه را به سمتت دویده باشد...
آیا دوست دارید برای
صلح جهانی کاری انجام دهید ؟
به خانه بروید و به خانواده تان عشق بورزید
یعنی واقعناااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااا
شهامت از آن آنان است که خودشان را یک روز صبح در آینه نگاه می کنند و روشن و صریح این عبارت را به خودشان می گویند ،
فقط به خودشان : "آیا من حق اشتباه کردن دارم ؟" فقط همین چند واژه ...
شهامت نگاه کردن به زندگی خود از رو به رو ...
و هیچ هماهنگی و سازگاری در آن ندیدن .
شهامت همه چیز را شکستن ، همه چیز را زیر و رو کردن ...
به خاطر خودخواهی؟
خودخواهی محض ؟ البته که نه ، نه به خاطر خودخواهی ..
پس چه ؟ غریزه بقا ؟ میل به زنده ماندن ؟ روشن بینی ؟ ترس از مرگ؟
شهامت با خود رو به رو شدن .
دست کم یک بار در زندگی . رو به رو با خود . تنها خود . همین .
"حق اشتباه" ترکیب بسیار کوچکی از واژه ها ،
بخش کوچکی از یک جمله ، اما چه کسی این حق را به تو خواهد داد ؟
چه کسی جز خودت؟
آناگاوالدا
آیا دوست دارید برای
صلح جهانی کاری انجام دهید ؟
به خانه بروید و به خانواده تان عشق بورزید
در حال حاضر 6 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 6 مهمان ها)