من دلم همه چی میخواد بگه ولی گوش شنوا نیست..
من دلم همه چی میخواد بگه ولی گوش شنوا نیست..
من معتقدم زمان جاهلیت، جاهیلت بود فقط جسم دخترا رو دفن می کردن و خلاص
ولی توی این دنیای تکنولوژی و پیشرفت جسم دخترا بازی و بازیچه است روح و روان دخترا رو صلاخی می کنن و احساسشونم زنده به گور
این زجرش بیشتره
من دیگه توانم تموم شده
Who looses today, won’t find tomorrow, There is nothing important as today
دقیقن باهات موافقم
خیلی دلتنگم دلم تنگ شده برای کودکیم
دنیایی که هیچ مشکلی نداشت، بی دغدغه پر از فریاد ارامش
دلم هوای گریه کرده
برام دعا کنید من همجنس گرام و اونقدر عاشق همجنسمم که نمی دونم چی کار کنم، دارم دیوونه می شم
دلم هوای گریه کرده
گاهی سکوت میکنی
چون انقدررنجیدی که نمیخوای حرف بزنی ...
گاهی سکوت یعنی حرفی برای گفتن نیست
گاهیم سکوت نشونه ی اعتراضه
امابیشتروقتاسکوت برای اینه که
هیچ کلمه ای نمیتونه دردی که تووجودت داری روتوصیف کنه....
کاش ادمامعنی سکوتومیدونستن....
انقدر حرف و بغض دارم نمیدونم کدومشو بگم.خیلی خسته ام خیلیییی
دلم عجیب گرفته است
کاغذ کمه دیگه، غمو دردام، داره قد دریا میشه
هر روز توی دنیا، یه نفر هست، که داره تنها میشه
من قلبیو نشکستم، من خسته تر از خستم
با دستای خیسم، میپوشونم، اشکامو زیره این بارون
میسوزونم هرروز، نفسامو توی غربت این زندون
من قلبیو نشکستم، مغرورم و وابستم!
ویرایش توسط ph_pegah : 02-21-2015 در ساعت 09:39 PM
میخوام خودکشی کنم ولی نمیدونم چطوری
خدایا خیلی وقته حواسم بهت نیست ولی تو همیشه مواظبمون هستی و حواست بهمون هست...
من خیلیییی ناراحتم خیلی دلم واسش تنگ شده اما اون نمیبینهههه
چه موضوعی زیبایی....من دلم خیلی تنگه...خیلی حسودیم میشه به اونایی که اعتماد به نفس دارن و از هیچی نمی ترسن...من از همه چی می ترسم از تنهایی تو خونه موندن...با ادمای جدید برخورد کردن...از محیط های جدید.....از جمع فامیل....از رانندگی... از مسافرت رفتن...از سر کار رفتن....از همه چی تو سرم جنگه همه جور فکری میکنم...از اینده که از همه بیشتر میترسم نمیدونم باید چی کار کنم
پشت تنهایی این پنجره ها
چه به صف آمده غم های دلم
یک نفر نیست مگر پنجره را باز کند
...
قصه دیدنم آغاز کند؟
دلم از پرده به جان آمد و از شیشه شکست
چشم من خیره به راه ، ز دلم می پرسد
آخه باید ز کجا تا به کجا..؟
تا به کی تکیه به دیوار در این چلّه نشست؟
در دلم پنجره ای رنگ سکوت است
سکوت ...!
انقدر استرس دارم و ناراحتم که دلم میخواد یکی محکم بقلم کنه و کلی توو بقلش گریه کنم و بهم بگه آروم باش این دنیا یه روزی خیلی زود تموم میشه!!
خسته شذم
اصلا از اومدن عید خوشحال نیستم
ازینکه الکی به همه روی خوش نشون بدم و مجبور باشم الکی لبخند بزنم تا کسی نفهمه من دیوونه ام!!یا کسی نگه ترشیده مونده توو خونه دیوونه شده!!
خسته شدم از حرف این و اون. اگه دیگران بذارن من همینطوریش هم که با عشقم هستم برام بسته! فکرم آزاد میشه استرس نمیگیرم و پیش خودم همش نمیگم دیر شده پیر شدم دیگه!!! مگه من چندسالمه؟! تازه داره 30 سالم میشه
خیلییی خسته ام. اشکام بند نمیاد. میترسم الان یکی از همکارام بیاد منو با این وضع ببینه بعد بگه دختره دیوونه ست
واقعا دلم میخواد بمیرم
خسته شدم!
اروم باشیدشمیم خانوم بزارین هرکی هرچی میخادبگه مهم نیست
شماهیچم پیرنیستیدتازه اول راهید...
دیوونه ام شمانیستیددیوونه اون ادمایین که باحرفای چرتشون بقیه روازارمیدن
هرچی خاستیدگریه کنیدتااروم شیدگریه خیلی خوبه ولی بعدش دیگه قوی باشیداین روزاهمه منتظرن ضعف ادموببینن تا عقده های خودشونوسرش خالی کنن....
خسته شدم!
شمیم جونم هرکی هر چی میگه از حسادتشه
چشم ندارن ببینن یکی داره واست بال بال میزنه
هروقت دیگران چیزی گفتن بگو من خوشبخت ترینم چون تونستم تو این زمونه ی عشق واقعی را تجربه کنم ک حاضریم بخاطره هم جون بدیم
گریه نکن داد بزن و بخند
بزار همه بگن از خوشی نمیدونه چیکار کنه
تا کور شود هرآنکه نتواند دید
با نمازی که غلط بود چه مغــــــــرور شــدیم !
بیوضو بر سرِ سجاده...! چه مسرور شدیم
ذکــــــرِ حق بر لب و دل در طلبِ صحبتِ غیر
یا علی گفته و از کویِ خـــــــــــدا دور شدیم
از خـــــــــــدا خُرده گرفتیم که در فصلِ هبوط
بی سوالی به جهان آمده ، مجبـــور شدیم
بس که در تیرِگیِ جهــــــل شناور شده ایم
در شبِ بیخردی مانده و شبکور شــدیم
آشپز را چه گناهیست که در مطبخِ عشق
نیمِمان بینمک و نیمِ دگــــــــر شور شدیم ؟؟
بیگمان آمده بودیم که مرهـــــــــم بشویم
مرهم امّا نشده ، وصلـــــــهی ناجور شدیم
عینِ ظلمست که از وحدتِ دل بیخبــــریم
چونکه از چشم هم افتاده و منفور شـدیم
کامرانی اگر اینست که نا اهــــــــل شویم
پس همان به که ازین قافله مهجور شـدیم....!!!!
fu2458.jpg خدایا شکرت بخاطر اینکه غصه هام رو اثر نمیذارن بیشتر از ده دقیقه امیدوارم همه شما هم اینجوری فکر کنید
اون موقع هست که هیچی آرامشتون رو بهم نمیزنه
دلم گرفته عصبانی ام بی تفاوتم کلا امشب همه چی قاطططیه
دیگه از همه چی دست کشیدم!بذار همون اندازه آدمی هم که منو میشناختن با نبودنم کامل فراموشم کنن!خسته ام از آدمهایی که جواب محبت هام رو با تنها گذاشتنم میدن!
خسته شدم!
کاش مردن راحت بود.کاش کسی رو نداشتم که از مردنم گریه کنه و ناراحت شه.اونوقت چقدر راحت میتونستم از خدا بخوام شب که خوابیدم دیگه بیدارم نکنه!
کاش میشد راحت مرد!
کم آوردم خدایا
از آدمای بی انصافت خسته شدم
خسته شدم!
شمیم عزیز دیر یا زود همه مون میمیریم پس غصه نخور.هرروز اونقد شادی کن و بیخیال دیگران و حرفهاشون باش طوری ک انگار قراره آخرین روز زندگی همه آدمها باشه
پس دیگه حرف و نظر کسی مهم نیست چون فردایی نیست ک بخواهیم نگران باشیم
ترس از فردا امروزمون را نابود میکنه
بیخیااااااااااااااااااااا ااال همه
فقط خودمونو عشششششششقه
مگه چقد جوونیم
بزار هرکی هرچی میخواد بگه مگه نونمون دستشونه ک دلهره داشته باشیم
خسته شدم!
حکایت مجنون و صدق محبت او
به مجنون کسی گفت کای نیک پی
چه بودت که دیگر نیایی به حی؟
مگر در سرت شور لیلی نماند
خیالت دگر گشت و میلی نماند؟
چو بشنید بیچاره بگریست زار
که ای خواجه دستم ز دامن بدار
مرا خود دلی دردمندست ریش
تو نیزم نمک بر جراحت مریش
نه دوری دلیل صبوری بود
که بسیار دوری ضروری بود
بگفت ای وفادار فرخنده خوی
پیامی که داری به لیلی بگوی
بگفتا مبر نام من پیش دوست
که حیف است نام من آن جا که اوست
دلم گرفته است، نه خدایا شاید شکسته است.
می دانم که چرا راه هایم بن بست می شود، در ها بسته می شود، اما به چه گناهی، ناتوانی؟
نمی توانم، چه کنم. نمی توانم سکوت می کنم. حرف دلم را گوش نمی کنم. حرفش را پنهان می کنم. می شکنم، آب می شوم ولی باز سکوت می کنم.
خدایا راهی نیست، من همینم، برای همین، راهی باز کن.
دنیا غرق سکوت می شود. نه این بار خلا می شود. قلب من است که تهی می شود از دردی که می آید و وجودم را می لرزاند، از حسی که بی تابم می کند. از یادی که از خود بی خودم می کند.
دوست دارم رها شوم، ولی نمی شوم، تا وقتی که نگاه دیگران دنبال من است نمی شود، این بار سبک نمی شود.
یاری ام کن. وگرنه من رها نمی شوم.
"گاهي دلـــــم ميگيره ازسخناني كه در شـأنــــــــم نيست...
گاه دلـــــــم ميگيره ازصداقتـــــم كه هيچكس لايــــــق آن نيست.....
گاه دلــــــــم تنگ ميشه براي وعــــــده هايي كه ميدانستم نيست اما براي دلخوشيم كافــــــــي بود....،
گاه دلــــــــم ميگيرد از سادگـــــي هايم....
گاه دلـــــــم ميسوزد براي وفـــــــاداري هايم.....
گاه دلـــــم ميسوزد براي اشكهايم...
گاه دلـــــــم ميگيرد از روزگــــــــــاري كه درآنم....
اين نبـــــــــــــــود آنچه در انتظارش بــــــــــــــــودم...
خسته شدم!
دیدید گفتم زود میاد میگه غلط کردم!همون دیشب پیغام داد گفت من اعصابم خورده یکم درکم کن غرغرو ....
اما من فیس بوکمو بستم،عکس وایبرمو برداشتم،آنلاین بودن و دلیوری هم برداشتم دیگه هم جوابشو نمیدم تا حسابی بیفته دنبالم.ایندفعه دیگه میدونم چیکار کنم
خسته شدم!
دلم میخواست باز میتونستم 20ساله بشم و تمام جوونی از دست رفتمو جبران کنم! کلی دوست دختر داشته باشم باهاشون تفریح کنم شاد باشم شیطنت کنم از زندگیم لذت ببرم(لذت در عین پاکی) اما دیگه دیر شده! هیچی از جوونیم نفهمیدم
هرچند خدا رو شکر از 22سالگی با عشقم آشنا شدم و تونستم کمی از زندگیم لذت ببرم اما کاش شاداب تر زندگی کرده بودم!
خسته شدم!
یه روزی بزرگترین غمم اخمای بابابود
بزرگترین شادیم خنده مامان
ولی این روزا....
چقدرزیادشدن درداا...
دیگه نه دلم جاواسه غصه داره نه چشام اشک واسه گریه...
همه چیزوگم کردم
دستای مهربون مامانو
شونه ی محکم بابارو
خنده های ازته دلو..
خوابای اروم وعمیقو...
یه روزی دلم قرص بود به دستای مردونه ی داداشم
گرم میشدم ازنگاه گرم خواهرم
یه روزی توچشمام عشق بود
عشق واسه همه
همه حتی عابرای غریبه ی توپیاده رو
ولی الان میترسم....
میترسم توصورت غریبه هانگاه کنم بازکسی چشمای وحشی اونویادم بیاره
میترسم دوباره کسی شبیه اون باشه
میترسم شبابیادتوخوابم ومن بازبشکنم
میترسم بازم بشکنم
میترسم میترسم میترسم
بچه که بودم وقتی یه سوسک میدم جیغ نمیزدم
اخه دلم نمیخاست کسی فک کنه ترسوام
ولی حالا.... هه....
چقدرسخت شده این روزااعتمادکردن
چشمای مهربون دیروز ،امروزچراانقدرتیله ای شدن؟
تیله ی نامرغوب بدرنگ
چرانمیشه باورشون کرد؟
چرا.....
من گم شدم
گم شدم توی خودم
یه اوارم که دیگه هیچی نداره
هیچی
یه روزی ارزوم بودبزرگ شم
فک کردم قدمیکشم وبه اسمون نزدیک ترمیشم
اخه عاشق پروازبودم عاشق اسمون ابی
حالاقدکشیدم
بزرگ شدم انقدرکه دیگه بچگیامونمیبینم
ولی چه زجـــــــــــری داشت قدکشیدن
چه دردی داشت بزرگ شدن
به اسمون نزدیک تر شدم ولی اسمون من ابی بود نه خاکستری
من اسمون ابیموگم کردم
خدایانمیشنوی ولی من تورم گم کردم
تنهاموندم بین این همه غریبه
من حتی خودمم گم کردم
خیلی وقته....
ویرایش توسط ملکه شیشه ای : 03-04-2015 در ساعت 04:31 AM
دلم میگیره ازخودم....
ازایــــن همه دروغ...
لبخـــــندای دروغ خنــــده های دروغ قهقهه های مصنوعـــــــی
زندگی کردن روی پرده.. چشمای همیشه خیسه پشت عینکای بزرگ
غـــــــرور... غروربندزده ی نمایشی
دلم میگیره ازیــــن همه فیلم بازی کردن....
خداحق داره منونخاد...
دروغگودشمن خداست ـــــــــ
ویرایش توسط ملکه شیشه ای : 03-04-2015 در ساعت 10:11 AM
خیلی عصبیم رفتارای مامانم خسته ام کرده حالم اصن خوب نیست دلم میخواد گردنشو بگیرم خفش کنم راحت شم
بی دوراهیم..
نمیدوم دیگه چی درسته وچی غلط
فقط میدون بداسپردم خودموهرگلیزدبه سرم بزنه
من از این همه گناه در اطرافم خسته شدم... زندگی را برایم جهنم کرد کسی که اسمش صفحه اول شناسنامه ام است... .
ببار ای باران من به خاطر باریدن تو روزه گرفتم...
وقتی دیدی یکی مث نوک پرگار پات ثابت ایستاده
هرجور بچرخی بکشی تـکـون نمیخوره...
توام دورش بگرد دورش نزن....!
نه کسی منتظر ...
نه کسی چشم به راه...
نه کسی خیال گذر از کوچه ی دل ما ...
بین عاشق شدن و مرگ مگر فرقی هست؟
وقتی از عشق نصیبی نبری غیر از آه...
سلام خب دیروز با چند تا از رفیقام رفته بودیم یه پارکی خلوت سوت و کور بود ..دیدم یکی از دوستام با خودش ح.ش.ی.ش اورده ..من یه کم دس دس کردم اما بقیه گفتن بکش باو هیچی نیست از دستت میره و... منم اجباری کشیدم نمیگم بد بود یا خوب اما برای چند ساعت منو به اوج برد از لحاظ روحی ارضا شدم ...اینجا هم گفتم چون رو دلم سنگینی میکرد
خداوندا....بخاطر داده ها و نداده هایت شکر....
چراکه داده هایت نعمت و نداده هایت حکمت است......
....خداجونم شکرت بابت همه چیز.....
,,Stars can't shine whiteout darkness,,
خیلی سخته همه فکر کنن خوشبختی و شادی اما از درون داغون باشی مخاطب حرفای همه باشی و بهشون دلداری بدی اما وقتی نوبت به خودت برسه هیشکی به حرفات اهمیت ندهخیلی سخته که بغضتو با یه لیوان اب قورت بدی تا شادی رو از دیگران نگیری خیلی سخته همه تو رو با خنده های بلندت بشناسن اما فقط خدا بدونه چه غمبادی تو سینت نهفتس خیلی سخته وقتی تمام درد و دلات و به یه نفر بگی اما جوابی جز درست میشه نشنوی
مخاطب حرفای من فقط خداست و بالشتم که منو با گریه های بی صدا میشناسه
گذشتم از گذشته هااااااااااام
سلام به همه دوستان،از نظر من هر کسی بالاخره تو زندگیش مشکلاتی داره!من خودم تا دو سال پیش خیلی شاد و خوشحال بودم!روحیه ام خیلی خوب بود و زندگی واقعا همونی بود ک میخواستم!ولی خوب توی اون اوج خوشیهام خدا یهو یکی از عزیزترین کسام رو ازم گرفت!واقعا ضربه خوردم خیلی بد بود...بعد از اون اتفاق دیوونه شده بودم!شبا تا صبح خواب نمی رفتم ،خوابم میرفتم با کابوس های عجیب و غریب از خواب می پریدم!توی بیداریهامم مدام گریه میکردم!می ترسیدم خدا بقیه عزیزام رو هم ازم بگیره!تازه این فقط یکی از اتفاق هایی بود ک برام افتاد..ولی من از این وضع خسته شده بودم...واقعا زندگی برام سخت بود و همش آرزوی مرگ میکردم!تا اینکه نشستم با خودم فکر کردم ..ب زندگیه اطرافیانم نگاه کردم دیدم بالاخره اونا هم توی زندگی مشکلاتی دارن مثلا یکی از دوستان من نابینا هستش و اوضاع زندگی اصلا خوبی نداره ولی همیشه لبخند میزنه و به بینا شدن امید داره..چون به این اطمینان داره ک یه خدایی هست ک خیلی مهربونه!قدرتش از همه آدمها و موجودات زمین بیشتره ..اون میخواد امتحانمون کنه ک قوی شیم !ک به اون پناه ببریم....من م تصمیم گرفتم دلم و بدم بدست خدا...تو اوج سختیام با اون حرف میزنم و گریه میکنم..دعا می خونم ،قرآن می خونم،الان حالم خیلی خوبه! یه آرامشی دارم یه اطمینانی دارم که باقدرت میگه از هیچی نترس!با مشکلاتت بجنگو خسته نشو!اینا همه باعث میشن ک تو به خدا برسی!مطمئن باش ک وقتی به سمت خدا برای تو قلبت حسش میکنی!عاشقش میشی!تو که با خدا باشی دیگه از دیگران نمیرنجی !از مشکلاتت خسته نمی شی! چون تو خدا رو داری...
به این جمله اطمینان داشته باشید:
*با خدایا پادشاهی کن،بی خدا باش هرچه خواهی کن*
,,Stars can't shine whiteout darkness,,
میخام دیگه باهاتون دعوانکنم
دیگه بسه تا همین الانم انقدر بهتون بی احترامی کردم که به قول خودتون خدا ازم قهرش بگیره
من که نمیتونم با شما اروم حرف بزنم
هر کاری میکنم نمیشه
تا به خودم میام میبینم صدام بلند شده راسی چرا همیشه حرفامو نمیشنیدین؟؟چرا هر چی میگفتم شما باز حرف خودتونو میزدین ؟فکر میکردم شاید صدام کمه شاید نمیتونید بشنوین
ولی حالا انقدر داد زدم که صدام دیگه در نمیاد ولی بازم شما نشنیدن
دیگه بسه
بابا یادته بچه بودم چقدر از اخمت بدم میومد؟
همه از اخمت میترسیدن ولی من دلم میشکست
دوست نداشتم اخم کنی
راهشو یاد گرفته بودم وقتی اخم میکردی منم اخم میگردم اونوقت تو خندت میگرفت....عاشق صورت خندونت بودم بابایی
ولی این روزا همش من اخم میکردم و تو نگاه نمیکردی....
دیگه تموم شد دیگه اخمام تو هم نمیره وقتی پیشمین.....
دیگه عصبانی نمیشم
دیگه اروم میگیرم
حرف نمیزنم
هیچی نمیگم
مامان دیگه بهت نمیگم حق نداری اسممو بیاری
دیگه نمیگم بهم نگو مامان
دیگه نمیگم ازت بدم میاد
دیگه هر چی خاستی بگو من هیچی نمیگم
یادته چقدر از صدام بدت میومد
تا حرف میزدم میرفتی سراغ کارات دنبالت میومدم ولی تو بیشتر خودتو مشغول میکردی
همه بم میگفتن صدات قشنگه ولی مهم نبود برام
تو صدامو دوس نداشتی.......
عید شد همتون لباس نو خریدین ولی من نمیخاسم لباس بگیرم
نگران بودین نگران مهموناتون نگران حرف مردم که حالا چی میگن
خیلی بم اصرار کردین ولی من یه لجباز یه دندم میدونید که......
اما الان لباس دارم
یه لباس سفید یه دست
رنگ لباس عروس......
میگن مامان باباها ارزوشونه دخترشونو تو لباس عروسی ببینن
شما چی ارزوتون بود؟؟؟
نه...شما گرفتارین وقت ندارین مشکلات خودتونو دارین حوصله نمیکنید ارزو داشته باشین برام
منم باید درک کنم مثل همیشه...
مهم نیست..... حالا منم لباس سفید دارم با یه حلقه ی قرمز رو مچم
داداشی تو به دستم نگا نکنیا
دلت به هم میریزه ....اخه از زخم بدت میاد ، میدونم
دیگه وقتشه برم
میدونم کار دارین منم عادت ندارم وقتتونو بگیرم
باید زودتر تموم شه تا شمام از زندگیتون نمونید....
بابا تو بغلم کن
نترس سنگین نیستم این روزا از همیشه سبک ترم کمرت درد نمیگره قول میدم....
تو بغلم کن خیلی دلم برای شونه های مردونت تنگ شده بابایی میترسم از تاریکی ، از تنهایی ، از تا ابد اینجا موندن ،
میخام برای اخرین بار فکر کنم تو حصار شونه هات جام امنه....مثل بچگیام
مثل وقتایی که بغلم میکردی و با دستای بزرگت منو مجبور میکردی همون جا بمونم....
بذار یه بار دیگه دستت ستون تن بی جون دخترت شه
بابا خیلی خستم .... خیلی دیگه طاقت وایسادن ندارم
دیگه زانوهام تحمل وزنمو نداره
دیگه بغضام تو گلوم جا نمیشه
بابا یادته میگفتی من پیشتم؟میگفتی هر کاری میخای بکن من مواظبتم؟؟؟
بابا وقتی خواستم حقمو بگیرم مواظبت میخاستم تو کجا بودی؟؟؟
وقتی میخاستم برم دنبال زندگیم میخاستم خودم همه چیو درست کنم فقط یه دلگرمی میخاستم که تو حواست بهم باشه ولی نبود بابا....حواست نبود
وقتی تنهام گذاشتی و فکر نکردی دل دخترت چی به سرش میاره هیچکس مواظبم نبود ...هیچکس
حالا میدونم حرفات همه دروغ بود..حرفای قشنگی که از حفظ میگفتی برام ولی من احمق بودم که باور کردم
تو که میدونستی چقدر مغرورم هیچ وقت نمیگفتم کی اذیتم میکنه همیشه خودم میخاسم مراقب خودم باشم
ولی وقتی دیگه نتونستم ، وقتی زمین خوردم تو چرا به حرفات عمل نکردی بابایی؟
چرا سر قولت نموندی؟
چرا مواظبم نبودی؟
تو که میدونستی من هیچوقت ازت کمک نمیخام چرا خودت کاری نکردی؟
نمیدونی بابا بی پناه شدن چه حالی داره
نمیدونی.....
برو بابا زیاد بمونی بد عادت میشم....
بذارم سر جام
اونجا پر جونوره من از همشون میترسم از تک تکشون... ولی نگران نباشین قول میدم جیغ نزنم قول میدم هرچقدر بهم نزدیک شدن حتی اگه اومدن روی صورتم ، روی دستام بازم هیچی نگم .....قول میدم مزاحم استراحتتون نشم....مثل همیشه....
مامان مشت اول خاک تو روم بریز همیشه اولین چیزای بچه ها مال ماماناست
اولین باری که چشم باز میکنن
اولین باری که روپا بلند میشن اولین باری که میخندن.....حالا اولین باره که دیگه نفس نمیکشم واسه همیشه ، واسه ابد.....
مامانی فکر میکردی من زودتر از تو چشامو ببندم؟
همیشه تا میخاسم حرف بزنم میگفتی اذیتم نکن یه روزی میمیرم حسرت میخوریا....
من چطوری میتونستم کسی که جونم بودو اذیت کنم؟؟
میدونستی چقدر دوستت دارم ، میدونستی نبودنت کابوسمه واسه همین اون حرفو میزدی منم ساکت میشدم
حرفامو میخوردم
هیچی نمیگفتم........عوضش تو راضی بودی....
دیگه صدامو نمیشنوی دیگه واسه ساکت کردنم مجبور نیستی دنبال دلیل بگردی حالا خودم ساکت شدم
واسه همیشه.
دیگه تموم شد... چشام بستست
چشامو بستم مامان ولی هیچوقت جواب سوالمو ندادی
همه میگفتن چشات قشنگه ولی تو هیچ وقت نگفتی هر چی پرسیدم بازم نگفتی
راستی تو اصلا چشامو میدیدی؟
من چشاتو از حفظم مامانی
قهوه ایه شفاف با ابروهای باریک کم پشت
من حتی میدونم کنار چشمات چن تا چین هست
وقتایی که میخابیدی نگات میکردم تا دل تنگیم کم شه
دیگه چشمات تو حافظم هک شده فقط خدا کنه مرده هام حافظه داشته باشن
خدا کنه اونجام بتونم چشاتو واسه خودم مرور کنم
ولی تو چی؟اصلا میدونی چشمای من چه فرقی با چشمای اجی داره؟؟؟
اصلا دیگه مگه فرقیم میکنه....این چشما دیگه سهم کرمای گندخوار خاکن زشت یا خوشگل دیگه مهم نیست....دیگه هیچی مهم نیست
مامان یه وقت بهم دست نزنیا ....یه وقت نازم نکنی میترسم واسه رفتن مردد شم میترسم دیگه نتونم راحت برم .....
این سالا حسرتم دستای گرمت بود ولی نداشتمشون
تورو خدا این دم اخری حسرتامو واسم زنده نکن....
برو مامان ....برو.....
مشت بعدیو تو بریز داداشی
اجی اعصاب خورد کن یه دندت دیگه نیستش که بخاد اذیتت کنه
دیگه نیس که بخاد به هربهونه بهت زنگ بزنه تا صداتو بشنوه
دیگه راحت شدی داداشی
حالا همه وقتت مال خودته من دیگه هیچیشو نمیخام
حتی یه ثانیشو....
مشت بعدیو تو بریز اجی
اجی کوچولو خوشگلم....
اجی منو میبخشی؟؟؟
من تنهات گذاشتم.....من تو دل کوچیکت غم ریختم
اجی خوشگلم دیگه گریه نکن ...دیگه بیتابی نکن
خواهربزرگت دیگه نمیتونست اخه.....دیگه طاقت نداشت....نمیتونست زندگیشو درست کنه
اوضاش خیلی خراب بود اجی کوچیکه....خیلی....
اما تو بمون و زندگی کن
یه زندگی واقعی بدون درد ، بدون حسرت ، بدون هرشب گریه کردن ، بدون ارزوهای مرده و حسرتای ناتموم.....اجی زندگی کن ولی مثل من فقط از سر اجبار نفس نکش
دلم برات تنگ میشه
ولی برو من واسه موندن نیستم
از من باید گذشت
باید بگذری و بری سراغ زندگی خودت
مثل بقیه ...مثل همه
بازم من بمونم و تنهاییام....
یا قائم آل محمد
یا قائم آل محمد
مدتیست قلم را کنار گذاشته ام،خسته شده ام از تلاش های بیهوده برای نوشتن و گهگداری رسیدن به آن متن دلخواه!! به این باور رسیده ام که قلم توانایی ثبت ناراحتی ها و خوشحالی ها،اشک ها و لبخند ها را ندارد، دوربین عکاسی خود را هم کنار گذاشته ام، وقتی نمیتوانم سختی ها و رنجش ها،شادی ها و خوشحالی ها را در لحظه مناسب شکار کنم،این دوربین تنها فرصت خوب دیدن را از من میگیرد، ذهنم را کرده ام آلبومی از تک تک لحظه های نابی که برای ثبتشان، فرصت زیادی تلف میشد برای آماده کردن دوربین و مطمئناً در ثبتش ناکام میماندم!!ذهنم شده است گنجینه ای از کلمات ننوشته، حرفهای مگو،خاطرات ثبت نشده و امضای حک شده بر دیواره ی ذهنم برای مستند شدنش که نوشته ی من است!سالی را سپری کردم سرشار از قهر و آشتی، با این خودِ درون،همان که تمام رشته افکارم دست اوست، خدا به خیر گذراند...
آموخته ام که:خدا عشقست و عشق تنهاخداست!
آموخته ام: وقتی ناامید میشوم خدا،با تمام عظمتش،عاشقانه انتظار میکشد،دوباره به رحمتش امیدوارشوم!
آموخته ام: اگر تاکنون به آنچه خواستم نرسیدم،خدا برایم بهترش را درنظر گرفته!
در حال حاضر 35 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 35 مهمان ها)