نوشته اصلی توسط
بریناز
سلام
من الان 21سالمه...توسن 16سالگی عقدکردم دوسال نامزدموندم 18سالگی به خانواده شوهرم اومدم دیوانه اردوسش داشتم تاجاییکه حاضربودم جونموبه خاطرش بدم من یه دخترکاملانازبرورده بودم خانوادم اهل تبریزن امابخاطرشوهرم ازارزوهایی که هردختری داره گذشتم مثل عروسی مثل خیلی چیزای دیگه تازه یه ماه بودکه زندگی مشترکمونوروشروع کرده بودیم که بدون اطلاع من طلاهاموبرداشت وفروخت وقتی فهمیدم خیلی ناراحت شدم ازخانوادم خواستم منوبرگردونن تبریز ولی اونامخالفت کردن منم کم کم سعی کردم همسرمودرک کنم اماغافل ازاینکه خانوادش برام نقشه کشیده بودن من سه ماه ازعروسیم میگذشت نزدیکای عیدبود شوهرم ازم خواست بریم تبریزدیدن خانوادم منم حاضرشدم ورفتیم منوجلودرخونه بابام گذاشت وخودش برگشت تهران بقسشم بگم؟