نمایش نتایج: از 1 به 26 از 26

موضوع: وابستگی به رابطه

1789
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28938
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    4
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    وابستگی به رابطه

    یه وقتایی آدم نمیدونه از کجا شروع کنه یا چی بگه...9 سالم بود که پدرم فوت کرد و با کلی مشکل اعم از مشکلات مالی،تونتیم بگذرونیم و تا الان که 19 سالمه،با همه کم وکاستیا ساختم.مشکل من فقط عشق نیست.پس لطفا کامل بخونید.این حرفارو نمیدونستم به کی یا چجوری بگم.

    1 سال و نیم پیش توسط یه آش با دختری دوست شدم به اسم سبا...مه دنیام شده بود.اون موقع خواهرم عقد کرده بود تازه.مادرمم همچنان مجرد مونده بود و کار میکرد...کلا آدم مذهبی ایه و تو شرکت قرآنی هم کار میکنه.یروز که بیرون از خونه بودم،چشام چرخید و یه ماشین آشنا با دو تا آدم آشنا دیدم!خواهر من که 4 ماهه دیگه عروسیش بود،با پسرخالم دست تو دست هم با ماشین از جلو چشام رد شدن!خواهر پاک و معصوم و متاهل من...واقعا برام تراژدی بود.رفتم خونه و بهش زنگ زدم و هرچی فحش از دهنم در اومد به جفتشون گفتم...تا دم خودکشی رفتم اما بخاطره بودن سبا دست برداشتم.بعده یه ساعت اومد خونه و باهام دعوا کرد...که تو زندگیش دخالت نکنم...که به خودش مربوطه...گفت اگه یه نفر از این داستان بویی ببره همه داستانای منو سبارو به خونوادش میگه و آبروشو جلو خونوادش میبره...میترسیدم...میترسیدم عشقم اذیت شه...همه میدونستن!خفه شدم و هیچ حرفی نزدم...
    الان که دارم مینویسم دوباره پاکت سیگارم تموم شد و دستام شروع کرد به لرزیدن...دوباره تیکای عصبیم شروع شدن!
    دیگه خواهرم برام مثل غریبه ها بود...فقط تو یه خونه زندگی میکردیم...گذشت و عروسی کرد و فهمیدم دیگه سره عقل اومده...خوشجال بودم تازه...ولی هنوز درگیرش بودم.حالا که میدونستم سره عقل اومده همه داستانو به سبا گفتم.توقع داشتم بهم تیکه بندازه...چمیدونم یدفعه طرفه آبجیمو بگیره...خلاصه کاری کنه که نمیخوام.
    ولی فقط همدردی کرد...درکم کرد...اونقدر خوب باهام صحبت کرد که کلا فراموش کرده بودم!واقع عاشقش شده بودم
    بعده یه مدت منو سبا فهمیدیم همون فامیل مشترکی که دلیل آشنایی ما دوتا شده بود،علاوه بر شوهرش با بهترین رفیق من رابطه جنسی داره!درسته قضیه خواهرم حل شده بود...ولی باورایی که از من ریخته شده بود هیچوقت بر نمیگشت...حالام باورام به رفیقم ریخته بود!کسی که مثل داداشم بود...قیدشو زدم و دیگه طرفش نرفتم.همونطوری که با سبا طرف ان فامیل مشترک دیگه نرفتیم!
    خب یه پاکت دیگه خریدم!الان 2 ساعته دارم اینارو تایپ میکنم و بعده هر 30 دقیقه،چند نخ سیگار میکشم وبرای نوشتن ادامه،یه رول ماریجوانا استفاده کردم.
    من خیلی پسره ساده و معصومی بودم،ولی دیگه نیستم!بگذریم

    یروز ماه رمضون بود که با مادرم خونه بودیم.یدفعه از حال رفت و من از ترس تا دمه سکته رفتم.تقریبا 11 ماه پیش.آمبولانس اومد و بردیمش بیمارستان و گفتن بخاطره فشار عصبی بهش حمله دست داده.اون روز همه فامیل و آشنا میگفتن تقصیر توئه انقدر حرصش میدی...همش تقصیر توئه.
    بخدا من هیچ کاری نکردم...من همیشه اونی بودم که میخواست!بعده 2 روز خوب شد و اومد خونه.چند روز بعد،گوشیش دستم بود تا تلگرامشو درست کنم.
    (10 نخ از این پاکتم مونده )
    یه پی ام توجهمو جلب کرد.بازش کردم.
    پسری به اسم علی،همکار مامانم بود که از خواهرم فقط 3 سال بزرگتر بود!
    مامانم صیغش بود.فهمیده طرف با یکی دیگه بوده و به هم ریخته...چه روزی؟ دقیقا همون روزی که من تا دمه سکته رفتم!
    بهش پی ام داده بود آره امروز بیمارستانی شدم از کارت...حقت همون کسیه..حیف شبایی که با تو میخوابیدم و هزار تا از این حرفا
    دیگه زمین خوردم...دیگه نمیتونستم پا شم...دیگه هیچکس نبود قبولش داشته باشم به جز سبا...از رو بیچارگی بهش اینم گفتم...اولش دلداریم داد...اما خیلی سرد تر از قبل
    بعد از 4 ماه بهم گفت من نمیتونم با کسی باشم که همچین خونواده ای داره.با کسی که خیانت دورش پره.با کسی که همه خونوادش بی بند و بارن!
    منو مثله یه آشغال از زندگیش انداخت بیرون.آخرم فهمیدم از 2 هفته قبل تموم کردنمون با یه پسر دیگه دوست شده که از 8 سال بزرگتره!اونم هم اسمه خودم!
    من بالای صدبار با سبا تو خونه تنها بودم ولی دست به تنش نزدم..چون میدونستم دختره پاکیه
    اما بعده چند ماه فهمیدم با هم رابطه ام دارن واصلا از 2 سال قبل دوستیمون باکرگیشو از دست داده بوده
    اینارو از همون فامیل مشترکمون شنیدم که حالا با سبا رفیق جون جونی شدن!
    من مونمو یه دنیا نا باوری...اعتیاد به قرصای آرام بخش...موادایی مثل حشیش و ماری...
    منی که هیچوقت طعمه دودو نکشیده بودم الان روزی دو پاکت سیگار میکشم!
    خیلی سخته هیچکسو باور نداشته باشی...هیچکی پیشت نباشه...
    واقعا دارم کم میارم!
    از وقتی تموم کردیم با هیچکس در این مورد حرف نزدم...دارم دیوونه میشم دیگه
    ویرایش توسط ARim : 06-20-2016 در ساعت 04:59 PM

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    20096
    نوشته ها
    182
    تشکـر
    345
    تشکر شده 132 بار در 83 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : زندگی یعنی باور...باورم فرو ریخت!

    سلام متاسفم برای مادر و خانوادت
    نه برای اون دختر ( چون رابطه دوست دختر دوست پسری هیچ تعهدی توش نیست)
    اگر می خواهی به کشیدن دود کردن ادامه بدی و روی زمین بمونی که هیچ هزارنفرم که بگن نمیتونی بلندشی اگر خودت نخوای
    اگرم اومدی اینجا که واقعا کمک بگیری بلند شی بنظرم بلندشو از رو زمین تو نباید تاوان کارهای ناپسند خانوادت پس بدی
    اینکه معتاد بشی بگی دلیلم اینه که خانوادم اینکارو کردن قانع کننده نیست
    همه ادمهای دورت بد بودن ؟فکر میکنی خودت انسان خوبی هستی؟
    پس بلند شو برو سرکار ورزش کن
    برو مشاوره و سرخودت رو گرم کن

    هرچه زودتر

    وگرنه روزبه روز زندگیت بدتر میشه

  3. 2 کاربران زیر از یاسمین بانو بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17322
    نوشته ها
    3,619
    تشکـر
    3,638
    تشکر شده 6,747 بار در 2,688 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : زندگی یعنی باور...باورم فرو ریخت!

    متنتون دوبار تکرار شده ویرایش کنید قسمت های تکراری رو حذف کنید .
    امضای ایشان
    خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق

    خراش های وجودت بیشتر باشد

    خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد

    خدایا دردهایم دلنشین می شود

    وقتی درمانم " تویی "

  5. کاربران زیر از ستیلا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17322
    نوشته ها
    3,619
    تشکـر
    3,638
    تشکر شده 6,747 بار در 2,688 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : زندگی یعنی باور...باورم فرو ریخت!

    ببینید از این خیانت ها ودروغ ها اطراف همه انسان ها وجود داره دلیل نداره که همه خودشون رو ببازند .

    در مورد مقدس ترین فرد زندگیتون اول نظر میدم .

    مادرتون اولا که ایشون صیغه اون شخص بوده وگناهی مرتکب نشده که شما دیدت نسبت بهش عوض بشه

    مادرتون نیاز به یک همدم داشته شاید نیاز روحی وعاطفی شاید هم نیاز جنسی ویا مالی باعث شده که صیغه اون آقا باشه

    خواهرتون هم که کارش رو تایید نمیکنم ولی به هر حال پشیمون شده وبه زندگی برگشته

    شما مسوول زندگی واشتباهات خانم متاهل ودوستتون نیستید که اینقدر براتون مهمه

    در مورد انتخاب سبا ولی اشتباه عمل کردید .

    ببینید کسی که به راحتی با شما دوست شده وبا جنس مخالف دوست شده واز اون مهم تر تنها بوده با شما در یک خونه به درد زندگی نمیخوره .

    باید فکر میکردید کسی که به راحتی با شما تنها میمونه حتما قبل از شما هم با دیگری بوده وممکنه به شما هم خیانت کنه .

    از این پس هم لازم نیست تمام جزییات زندگی خانوادگی رو در اختیار دوست ویا نامزد وهمسرتون قرار بدید .

    شما نیاز به مشاوره فوری دارید ..

    اعتیاد به سیگار وماری جوانا رو هم زودتر ترک کنید .

    ببینید شما هم سن پسر من هستید .

    دوست دارم با کمک مشاوره وکاربرای عزیز اینجا اعتیادت رو ترک کنی .

    پس اولین قدم برای شما مشاوره است .
    امضای ایشان
    خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق

    خراش های وجودت بیشتر باشد

    خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد

    خدایا دردهایم دلنشین می شود

    وقتی درمانم " تویی "

  7. 4 کاربران زیر از ستیلا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  8. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28860
    نوشته ها
    199
    تشکـر
    135
    تشکر شده 155 بار در 105 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : زندگی یعنی باور...باورم فرو ریخت!

    شرایطی که توشی خیلی سخته٬حق داری اینجوری به هم بریزی. من نمیتونم بگم دقیقا چیکار کنی چون جای تو نیستم موقعیت و شرایططم نمیدونم. اما چیزی که خودم از زندگی و بالا پاییناش یاد گرفتم این بوده که وقتی به جایی میرسی که میبینی دیگه نمیتونی ادامه بدی دو تا راه بیشتر نداری اول اینکه تا میتونی بزنی به در ناامیدی و خودتو توی منجلابی که هستی که انقدر فرو ببری تا غرق شی دوم اینکه همه زورتو بزنی تا این اتفاقاتو بپذیری و از جات پاشی و زندگی کردنو از نو شروع کنی. اگه غرق شی سرنوشتت میره به ناکجا آباد اما اگه تلاشتو بکنی که سر پا شی کم کم روزنه های روشنی تو زندگیت میبینی .مطمئنا آسون نیست ولی باید سعیتو بکنی تا بتونی حداقل از عذابی که میکشی کم کنی..به نظر من اگه یه کم از قضاوت کردن کم کنی ومنطقی و خوشبینانه تر به این اتفاقا نگاه کنی هضمش واست راحت تر میشه. در مورد خواهرت که گفتی خدا رو شکر زود عقلش اومده سر جاش٬تازه قبلشم تو نمیدونی چی بین اون و پسرخالت بوده ٬ شاید واقعا موضوع مهمی بینشون نبوده. در مورد مادرتم به نظر من اصلا نباید هیچ قضاوتی بکنی. اولا مادر تو یه زن تنها بوده گناه نکرده توی یه رابطه حلال خواسته تنها نباشه پس هیچ خیانتیم نکرده. در مورد دوست دخترتم همون طور که دوستمون گفت توی دوستی هیچ تعهدی نیست و آدم نباید از همه چی مطمئن باشه.

  9. 3 کاربران زیر از asemun بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  10. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28938
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    4
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : زندگی یعنی باور...باورم فرو ریخت!

    ویرایش شد.ممنون

  11. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28938
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    4
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : زندگی یعنی باور...باورم فرو ریخت!

    گاهی اوقات ادم نمیدونه چجوری بلند شه...دلیلی براش نمیبینه...

  12. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28938
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    4
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : زندگی یعنی باور...باورم فرو ریخت!

    من کلا آدم معتقدی نیستم که بگم حالا با یه صیغه محرمه و گناه نیست...
    این کار درست نبوده...اونم با کسی که دقیقه نصف سنشو داشته!
    واقعا نمیتونم باهاش کنار بیام...در مورده مشاوره ام دوست ندارم کسی بفهمه که میرم مشاوره..مشاورام موما با خونواده همه چیو در میون میزارن...اینکه تنهایی بخوام برمم وضعه مالیه خوبی نداریم که پول بگیرم و برم پیش مشاور.
    سخته به هیچکس نتونی اعتماد کنیو دیگه هیچکسیو قبول نداشته باشی...

  13. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28860
    نوشته ها
    199
    تشکـر
    135
    تشکر شده 155 بار در 105 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : زندگی یعنی باور...باورم فرو ریخت!

    نقل قول نوشته اصلی توسط ARim نمایش پست ها
    گاهی اوقات ادم نمیدونه چجوری بلند شه...دلیلی براش نمیبینه...
    دلیلت واسه بلند شدن زمین نخوردنت باشه. من میتونم هزار تا دلیل بیارم اما تو الان تو شرایط پذیرفتنش نیستی و فک میکنی دارم شعار ی حرف میزنم. به این فک کن که اگه به خودت نیای عاقبتت چه چیز وحشتناکی میشه و تو چه جهنمی باید دست و پا بزنی. دلیلت خودت باش. تو حق زندگی داری٬ نباید اجازه بدی مشکلات این حقو ازت بگیرن. آدم تا وقتی جوونه قدر جوونیشو نمیدونه٬ نزار ده سال دیگه وقتی پشت سرتو نگاه میکنی حسرت وجودتو بسوزونه. آدم توی ۲۵ سالگی میگه ای کاش ۲۰ سالگیم فلان کارو میکردم! همینو برو تا تهش..

  14. کاربران زیر از asemun بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28938
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    4
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : زندگی یعنی باور...باورم فرو ریخت!

    متوجه حرفاتون هستم دوست عزیز...
    ولی اینکه آدم از عاقبتش بترسه نیاز به دلیل داره...
    من بعده این اتفاقا عشق به مادرو از دست دادم...برای یه پسر غیرت خیلی مهمخ...همه زندگیشه
    من دیگه کسی نیست که دوسش داشته باشم تا بخاطرش زندگیمو درست کنم!
    مشکل من اینه...نمیدونم چیکار کنم واقعا!

  16. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28860
    نوشته ها
    199
    تشکـر
    135
    تشکر شده 155 بار در 105 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : زندگی یعنی باور...باورم فرو ریخت!

    تجربه امروز آتیش دل آدمو که از ناراحتی دیروز شعله ور شده خاموش میکنه. اگه حرفای من یا دیگران روت تاثیری نذاره با این حرفایی که میزنی فقط گذر زمان میتونه دیدتو عوض کنه و آرومت کنه. از ۱۹ سالگی من چیز زیادی نگذشته٬همین الان که دارم باهات حرف میزنم واسه خیلی از غصه های اون روزام خودمو ملامت میکنم.

  17. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,740 بار در 6,988 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : زندگی یعنی باور...باورم فرو ریخت!

    دلم گرفت ;( فقط یه چیز بگم داداش گلم هرکی هراشتباهی کنه. مقصر تو نیستی تو خودت و نباز با سیگار کشیدن فقط خودتو مریض میکنی

    حداقل اینا رو کن درس عبرت خودت تو اینده اشتباه نکن
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  18. کاربران زیر از پریماه. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : زندگی یعنی باور...باورم فرو ریخت!

    نقل قول نوشته اصلی توسط ARim نمایش پست ها
    یه وقتایی آدم نمیدونه از کجا شروع کنه یا چی بگه...9 سالم بود که پدرم فوت کرد و با کلی مشکل اعم از مشکلات مالی،تونتیم بگذرونیم و تا الان که 19 سالمه،با همه کم وکاستیا ساختم.مشکل من فقط عشق نیست.پس لطفا کامل بخونید.این حرفارو نمیدونستم به کی یا چجوری بگم.
    1 سال و نیم پیش توسط یه آش با دختری دوست شدم به اسم سبا...مه دنیام شده بود.اون موقع خواهرم عقد کرده بود تازه.مادرمم همچنان مجرد مونده بود و کار میکرد...کلا آدم مذهبی ایه و تو شرکت قرآنی هم کار میکنه.یروز که بیرون از خونه بودم،چشام چرخید و یه ماشین آشنا با دو تا آدم آشنا دیدم!خواهر من که 4 ماهه دیگه عروسیش بود،با پسرخالم دست تو دست هم با ماشین از جلو چشام رد شدن!خواهر پاک و معصوم و متاهل من...واقعا برام تراژدی بود.رفتم خونه و بهش زنگ زدم و هرچی فحش از دهنم در اومد به جفتشون گفتم...تا دم خودکشی رفتم اما بخاطره بودن سبا دست برداشتم.بعده یه ساعت اومد خونه و باهام دعوا کرد...که تو زندگیش دخالت نکنم...که به خودش مربوطه...گفت اگه یه نفر از این داستان بویی ببره همه داستانای منو سبارو به خونوادش میگه و آبروشو جلو خونوادش میبره...میترسیدم...میترسیدم عشقم اذیت شه...همه میدونستن!خفه شدم و هیچ حرفی نزدم...
    الان که دارم مینویسم دوباره پاکت سیگارم تموم شد و دستام شروع کرد به لرزیدن...دوباره تیکای عصبیم شروع شدن!
    دیگه خواهرم برام مثل غریبه ها بود...فقط تو یه خونه زندگی میکردیم...گذشت و عروسی کرد و فهمیدم دیگه سره عقل اومده...خوشجال بودم تازه...ولی هنوز درگیرش بودم.حالا که میدونستم سره عقل اومده همه داستانو به سبا گفتم.توقع داشتم بهم تیکه بندازه...چمیدونم یدفعه طرفه آبجیمو بگیره...خلاصه کاری کنه که نمیخوام.
    ولی فقط همدردی کرد...درکم کرد...اونقدر خوب باهام صحبت کرد که کلا فراموش کرده بودم!واقع عاشقش شده بودم
    بعده یه مدت منو سبا فهمیدیم همون فامیل مشترکی که دلیل آشنایی ما دوتا شده بود،علاوه بر شوهرش با بهترین رفیق من رابطه جنسی داره!درسته قضیه خواهرم حل شده بود...ولی باورایی که از من ریخته شده بود هیچوقت بر نمیگشت...حالام باورام به رفیقم ریخته بود!کسی که مثل داداشم بود...قیدشو زدم و دیگه طرفش نرفتم.همونطوری که با سبا طرف ان فامیل مشترک دیگه نرفتیم!
    خب یه پاکت دیگه خریدم!الان 2 ساعته دارم اینارو تایپ میکنم و بعده هر 30 دقیقه،چند نخ سیگار میکشم وبرای نوشتن ادامه،یه رول ماریجوانا استفاده کردم.
    من خیلی پسره ساده و معصومی بودم،ولی دیگه نیستم!
    بگذریم
    یروز ماه رمضون بود که با مادرم خونه بودیم.یدفعه از حال رفت و من از ترس تا دمه سکته رفتم.تقریبا 11 ماه پیش.آمبولانس اومد و بردیمش بیمارستان و گفتن بخاطره فشار عصبی بهش حمله دست داده.اون روز همه فامیل و آشنا میگفتن تقصیر توئه انقدر حرصش میدی...همش تقصیر توئه.
    بخدا من هیچ کاری نکردم...من همیشه اونی بودم که میخواست!بعده 2 روز خوب شد و اومد خونه.چند روز بعد،گوشیش دستم بود تا تلگرامشو درست کنم.
    (10 نخ از این پاکتم مونده )
    یه پی ام توجهمو جلب کرد.بازش کردم.
    پسری به اسم علی،همکار مامانم بود که از خواهرم فقط 3 سال بزرگتر بود!
    مامانم صیغش بود.فهمیده طرف با یکی دیگه بوده و به هم ریخته...چه روزی؟ دقیقا همون روزی که من تا دمه سکته رفتم!
    بهش پی ام داده بود آره امروز بیمارستانی شدم از کارت...حقت همون کسیه..حیف شبایی که با تو میخوابیدم و هزار تا از این حرفا
    دیگه زمین خوردم...دیگه نمیتونستم پا شم...دیگه هیچکس نبود قبولش داشته باشم به جز سبا...از رو بیچارگی بهش اینم گفتم...اولش دلداریم داد...اما خیلی سرد تر از قبل
    بعد از 4 ماه بهم گفت من نمیتونم با کسی باشم که همچین خونواده ای داره.با کسی که خیانت دورش پره.با کسی که همه خونوادش بی بند و بارن!
    منو مثله یه آشغال از زندگیش انداخت بیرون.آخرم فهمیدم از 2 هفته قبل تموم کردنمون با یه پسر دیگه دوست شده که از 8 سال بزرگتره!اونم هم اسمه خودم!
    من بالای صدبار با سبا تو خونه تنها بودم ولی دست به تنش نزدم..چون میدونستم دختره پاکیه
    اما بعده چند ماه فهمیدم با هم رابطه ام دارن واصلا از 2 سال قبل دوستیمون باکرگیشو از دست داده بوده
    اینارو از همون فامیل مشترکمون شنیدم که حالا با سبا رفیق جون جونی شدن!
    من مونمو یه دنیا نا باوری...اعتیاد به قرصای آرام بخش...موادایی مثل حشیش و ماری...
    منی که هیچوقت طعمه دودو نکشیده بودم الان روزی دو پاکت سیگار میکشم!
    خیلی سخته هیچکسو باور نداشته باشی...هیچکی پیشت نباشه...
    واقعا دارم کم میارم!
    از وقتی تموم کردیم با هیچکس در این مورد حرف نزدم...دارم دیوونه میشم دیگه
    نقل قول نوشته اصلی توسط ARim نمایش پست ها
    من کلا آدم معتقدی نیستم که بگم حالا با یه صیغه محرمه و گناه نیست...
    این کار درست نبوده...اونم با کسی که دقیقه نصف سنشو داشته!
    واقعا نمیتونم باهاش کنار بیام...در مورده مشاوره ام دوست ندارم کسی بفهمه که میرم مشاوره..مشاورام موما با خونواده همه چیو در میون میزارن...اینکه تنهایی بخوام برمم وضعه مالیه خوبی نداریم که پول بگیرم و برم پیش مشاور.
    سخته به هیچکس نتونی اعتماد کنیو دیگه هیچکسیو قبول نداشته باشی...
    نقل قول نوشته اصلی توسط ARim نمایش پست ها
    متوجه حرفاتون هستم دوست عزیز...
    ولی اینکه آدم از عاقبتش بترسه نیاز به دلیل داره...
    من بعده این اتفاقا عشق به مادرو از دست دادم...برای یه پسر غیرت خیلی مهمخ...همه زندگیشه
    من دیگه کسی نیست که دوسش داشته باشم تا بخاطرش زندگیمو درست کنم!
    مشکل من اینه...نمیدونم چیکار کنم واقعا!
    سلام

    عزیز اولا متاسفم از آنچه که خواندم ولی گلم خیلی خیلی دنیا رو سخت گرفتی!!!!!>؟؟

    خیلی متاسفم از فوت پدر اونم تو سن 9 سالگی تو که حتما بدترین سن بوده و ضربه شدیدی خوردی و میبینی پایه دنیا بر اساس زور و ظلمه!!!!!

    یا توجه به اینکه 2/3 حیوانات برای بقا مجبورند یکدیگر رو بخورند!!!!!!

    ولی عزیز باید جنگید مثل یک مبارز در رینگ بوکس, هیچ کس برای اونیکه ضربه فنی میشه در اولین مشتی که میخوره,دست نمیزنه و تشویق نمیکنه!

    قرار بوده مرد باشی و ستون نه یک کودک و بچه!!!!!؟؟؟

    اگر خواهر خطایی کرده راهنمایش کنی و کمکش و محرم رازش شاید اصلا عاشق پسر خاله بوده نه نامزدش و......!!!!!!!

    اگر مادر صیغه دیگری شدند بخاطر بینش غلط مردم و شاید ترس از شما و........ بوده!! و نیازهایی که داشته اند!

    حالا شما برای خودت چه کرده ای!!!؟؟ چرا همش باید دیگری باشد تا شما زنده باشی و فعال!!!؟؟؟ جایگاه خودت برای خودت کجاست!!!

    سیگار - دارو- مواد - افسردگی- بدبختی..........!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟

    درس و تحصیلات و کار رو چه کرده ای!!!!؟؟؟؟؟

    پاشو مرد ! یزرگ شو! دست به زانوت بزن و همت کن و بجنگ و زندگی کن


    با ارزوی بهترینها برای تو

    سپاس

    دکتر
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  20. 5 کاربران زیر از شهرام2014 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  21. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : زندگی یعنی باور...باورم فرو ریخت!

    دوست عزیز سلام
    من واقعا ناراحت شدم حرفایی که گفته بودین مو رو به تن آدم سیخ می کنه...دید من شاید زیادی احساسیه،
    ولی خب همیشه بهتره که از دید منقطی به قضایا نگاه کنیم تا همش احساسی
    درسته این اتفاقات واقعا سنگینه برای یه پسر تو سن شما
    اما به نظرم انقدری که به فکر این هستید برای بقیه زندگی کنید یه خورده هم به خودتون فکر کنید قرار نیست آدم فقط به خاطر بقیه زندگی کنه، به نظرم درستش اینه که اول به خاطر خودت زندگی کنی بعد هم بقیه، آدم تا وقتی عاشق خودش نباشه تا وقتی خودشو دوست نداشته باشه نباید این احساسات رو در مرود بقیه داشته باشه این رو من تجربه کردم تو زندگیم، به هر حال خداوند اون دنیا حداقل میپرسه برای خودت چه کردی، بهتره از الان به فکر باشیم...
    من نمیتونم کامل درکتون کنم ولی خب میفهمم درد یعنی چی، معنی تنهایی رو درک می کنم ،اکثر آدما تو زندگیشون مشکل دارن ولی جنس درد ها با هم فرق می کنه، مثلا اینکه مادر شما همچین رابطه ای رو برقرار کردن درسته میگن ت از نظر شرعی حلاله و مشکلی نداره ولی من که دخترم واقعا هنوز نتونستم این قضیه رو بپذیرم، هضمش واسم سخته خداوند تو قرآن همچین چیزی رو گفته! البته با تفسیرایی که شده...به نظرم کنار اومدن باهاش آسون نیست، چون مگه چند سال قراره زنده بمونیم ابدی که نیست اگه مسیرمون درست باشه تو هر دو تا دنیا موفق هستیم و اگه خدایی نکرده غلط باشه برعکس، تا حدودی درک می کنم یه زن یا یه مرد تنها سختی هایی رو تحمل می کنن ولی واقعا بودن کسایی که تو همچین روابطی نبودن درسته سخت بوده ولی خب در عوض تونستن نفسشون و خودشونو حفظ کنن... شاید چون از دید خودم میگم، با این حال همه این ها به کنار، من و شما با کفشای مادرتون راه نرفتیم که قضاوتشون کنیم به هر حال هر آدمی یه سری نیاز داره واسه یه زن تنها بالاخره خیلی سختی وجود داره، البته به نظرم خداروشکر کن بازم رابطه حلال بوده و ایشون هم دلایل خودشون رو داشتن...
    درمورد دوستتون صبا هم زیاد تعجب نکنید دختری که با یه پسر دوست میشه و از اون بدتر بارها باهاش تنها میشه جای تعجب نیست که با کسی دیگه نبوده یا در آینده نباشه پس زیاد خودتونو درگیر این قضیه نکنید..
    اما مهمتر از همه سلامتی شماست ضربه های زندگی گاها خیلی زیاده ولی میشه کنترل کرد و سمت مواد مخدر واسه آروم شدن نرفت سخته اما میشه، اتفاقاتی که گفتید خیلی منو ناراحت کرد ولی در مورد سیگار و مواد مخدر واقعا من بهم ریختم، زندگی یه جوون تو این سن به این آسونی به این سمت بره خیلی دردناکه، من که بغض کردم...
    این رو بدونید هر مشکلی بالاخره راهی داره و میشه یه جوری باهاش کنار اومد اما این مسیر مواد مخدر به خدا خیلی گرون تموم میشه واسه آدم این تسکین های گذرا آدم رو به نابودی میکشونه، مطمئن باشید ضربه ای که مواد مخدر به شما میزنه از ضربه های مادر ، خواهر و دوستتون و بقیه واسه تون گرونتر تموم میشه!
    اگه واقعا میخواید به خودتون کمک کنید اول از همه این مواد مخدر لعنتی رو بذارید کنار، نمیگم صبح تا شب برید باشگاه ولی خب اگه شده هفته ای چند ساعت ورزش کنید، با پسرای هم سن و سالتون دوست بشید ولی قرار هم نیست همه رازهای زندگیتونو بهش بگید اینکه تا حدودی احساس تنهایی نکنید کافیه، برید بیرون، قدم بزنید به چیزایی که خدا در کنار مشکلات بهتون داده فکر کنید و بشناسیدشون و ازشون استفاده کنید و سعی کنید هر چی زودتر و سریعتر از این منجلاب دور بشید آخه حیف نیست؟
    به اینده تون فکر کنید، تحصیل ، کار، شما چند سال دیگه قراره تکیه گاه شریک زندگیتون بشید،
    به خدا توکل کنید باورتون به اون رو که از دست ندادید مطمئنن خدا تنهاتون نمیذاره، شمام سعی کنید تو مسیر خداوندی باشید که بتونید بر مشکلات پیروز بشید...
    امیدوارم هر چی زودتر حالتون بهبود پیدا کنه.

  22. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28938
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    4
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : زندگی یعنی باور...باورم فرو ریخت!

    یلدا خانوم، دوست عزیزم
    از اینکه میگین درک کردین کاملا متشکرم.
    منتها یه سری چیزا هستن که گفتنشون راحته
    من هنوز نتونستم از هیچکدوم از این قضیه هابگذرم
    وقتی تمام باورا و اعتمادام فرو ریخت، دیگه نتونستم اعتماد کنم
    نتونستم با هیچ دخرت یا پسری حتی یه دوستیه یه روزه داشته باشم
    هرکسیو میبینم به چشمیه آدمی نگاه میکنمش که قراره یه ساعت دیگه خیانت کنه!
    من نمیدونم چجوری میتونم یروز بازم کسیو به عنوان دوست قبول داشته باشم.
    اما باز هم به کمک گفته شما و بقیه دوستان تو این سایت،
    الان ۳ روزه کلا سمت مواد یا قرص نرفتم
    سخته ...خیلیم سخته
    ولی فقط سیگارمو نگه داشتم.
    من ۱ ماهه دیگه کنکور دارم...همه این اتفاقا تو بدترین زمان ممکن افتادن و همه آینده و زندگیمو به خطر انداختن...اینکهتا کی بتونم اینطوری آدم بمونمو فقط خدا میدونه!

  23. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28938
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    4
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : زندگی یعنی باور...باورم فرو ریخت!

    نقل قول نوشته اصلی توسط asemun نمایش پست ها
    تجربه امروز آتیش دل آدمو که از ناراحتی دیروز شعله ور شده خاموش میکنه. اگه حرفای من یا دیگران روت تاثیری نذاره با این حرفایی که میزنی فقط گذر زمان میتونه دیدتو عوض کنه و آرومت کنه. از ۱۹ سالگی من چیز زیادی نگذشته٬همین الان که دارم باهات حرف میزنم واسه خیلی از غصه های اون روزام خودمو ملامت میکنم.
    من ار خیلی چیرا راحت گذشتم...اینا چیزای راحتی نیستن.
    کیه که خودش دوست داشته باشه جوونیشو الکی حروم کنه...اونم مهمترین سالهای زندگیشو!
    امیدوارم گذره زمان اثر کنه...فعلا که ۱ سال و نیمه اثر نکرده

  24. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2016
    شماره عضویت
    27657
    نوشته ها
    52
    تشکـر
    8
    تشکر شده 32 بار در 20 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : زندگی یعنی باور...باورم فرو ریخت!

    اگر باورات فرو ریخته دوباره بسازش ،کاری که همه حتما تو زندگیشون کردن، فقط تو باورای جدیدت این چیزا رو هم بگنجون که راحت بپذیریشون و ازشون رد بشی راحت ،نه اینکه غرقشون شی

  25. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : زندگی یعنی باور...باورم فرو ریخت!

    خواهش می کنم
    واقعا خوشحالم که سه روزه سمت مواد مخدر نرفتین، این نشون میده که شما میخواید زندگیتونو بهتر کنید و خودتونو نجات بدید اراده تونم خیلی خوبه، تا جایی که این اراده رو داشته باشید زندگیتون روز به روز بهتر میشه، ان شاالله که سیگار رو هم خیلی زود بتونید حذف کنید از زندگیتون و اون موقع درست بشینین فکر کنین به گذشته، خودتون ،زندگی و آینده تون..
    درک میکنم شما حق دارید این احساس رو داشته باشید، چون اون خیانت ها رو دیدین بالاخره آدم دیدش تغییر می کنه ولی در حال حاضر و برای همیشه کسی که هیچوقت به آدم خیانت نمیکنه و همیشه پشتشه خداوند هست، اما به شرطی که ما تو مسیر خداوندی باشیم مطمئنن اونم کمکشو ازمون دریغ نمیکنه، پس فعلا به این فکر کنین که کسی هست قدرت مطلق دستشه و از شما به رگ گردنتونم نزدیکتره و اهل خیانتم نیست، پس آیا خدا کافی نیست؟ درسته آدم اجتماعی خلق شده و نیاز داره به جز خداوند با آدم های اطرافش ارتباط برقرار کنه ولی خب نه با هر کسی، در این بین گاهی تنهایی هم بد نیست، مطمئنن آرامشی که خدا بهتون میده خیلی بهتر از آرامشیه که قرص ها و مواد مخدر و پوک های سیگار بهتون دست میده...
    بعد مدتی تو شرایطی که دیدین مناسبه با افراد خوبی که ازشون شناخت پیدا کردین ارتباط برقرار کنید

    اگه ممکنه بعدش برید به یه روانشناس مراجعه کنید اگه هم نشد همین جا هستن مشاورانی که تلفنی مشاوره میدن و یا توی انجمن سعی کنید یکی از این روش ها رو پیگیری کنید که زیر نظر روانشناس بتونید این تلخی ها رو واسه خودتون حل کنید و بعدش بهتون کمک کنن خودتونو پیدا کنید و به فکر زندگی و آینده تون باشید در یه مسیر درست و خوب،
    توی انجمن هم هر موقع هر سوال و کمکی لازم داشتید مطرح کنید، اینطور که گفتید کنکوری هم هستید رشته تون رو نگفتید ولی اگه مقدور باشه شاید بشه تو مسائل درسی هم روی ما حساب کنید، خیلی خوبه که تا دیر نشده واسه رفع مشکلاتتون اقدام کردید و معلومه که خودتون میخواید پس به خدا توکل کنید، اراده کنید و جلو برید، اونوقته که خوبی ها هم واسه تون نمایان میشن، امیدوارم در این لحظه های عزیز روز به روز حالتون بهتر بشه.
    براتون بهترین ها رو آرزو می کنم.

  26. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : زندگی یعنی باور...باورم فرو ریخت!

    نامه ای از طرف خدا به همه انسان ها:

    سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من ، نه تو را رها کرده‌ام و نه ، با تو دشمنی کرده‌ام(ضحی ?-?)

    افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را که مرا به سخره گرفتی. (یس??)

    و هیچ پیامی از پیام هایم به تو نرسید مگر از آن روی گردانیدی.(انعام ?)

    و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام(انبیا ??)

    و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان متوهم شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری. (یونس ??)
    و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری (حج ??)

    پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشم هایت از وحشت فرو رفتند وتمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم می کنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی .( احزاب ??)

    تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربان ترینم در بازگشتن. (توبه ???)

    وقتی در تاریکی ها مرا به زاری خواندی که اگر تو را برهانم با من می‌مانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی.(انعام ??-??)

    این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هروقت سختی به تو رسید از من ناامید شده‌ای. (اسرا ??)

    آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت؟ (سوره شرح ?-?)

    غیر از من خدایی که برایت خدایی کرده است ؟ (اعراف ??)

    پس کجا می روی؟ (تکویر??)

  27. کاربران زیر از یلدا 25 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  28. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28938
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    4
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : زندگی یعنی باور...باورم فرو ریخت!

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    نامه ای از طرف خدا به همه انسان ها:

    سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من ، نه تو را رها کرده‌ام و نه ، با تو دشمنی کرده‌ام(ضحی ?-?)

    افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را که مرا به سخره گرفتی. (یس??)

    و هیچ پیامی از پیام هایم به تو نرسید مگر از آن روی گردانیدی.(انعام ?)

    و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام(انبیا ??)

    و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان متوهم شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری. (یونس ??)
    و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری (حج ??)

    پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشم هایت از وحشت فرو رفتند وتمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم می کنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی .( احزاب ??)

    تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربان ترینم در بازگشتن. (توبه ???)

    وقتی در تاریکی ها مرا به زاری خواندی که اگر تو را برهانم با من می‌مانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی.(انعام ??-??)

    این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هروقت سختی به تو رسید از من ناامید شده‌ای. (اسرا ??)

    آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت؟ (سوره شرح ?-?)

    غیر از من خدایی که برایت خدایی کرده است ؟ (اعراف ??)

    پس کجا می روی؟ (تکویر??)
    هیچوقت نمیتونستم وجود کسی به نام خدارو قبول کن...
    اما با این چیزایی که الان فرستادید،ناگهان منغلب شدم
    اصلا نمیفهمم چجوری شد،ولی الان فهمیدم خدا همون چیزیه که میخوام
    شاید محتاج این بودم که بفهمم کسی دوستم داره و الان میدوونم که خدا داره...
    یه حسیه آرامش درونی...خیلی عجیبه
    حالا سعی میکنم توقعمو از بقیه بیارم پایین.اینطوری چیزی انقدر اذیتم نمیکنه
    توی تصمیم به ترکم همچنان مصمم میمونم.
    یه مدت دیگه - ترجیحا بعده کنکورم - سیگارم کم کم کنار میزارم.
    واقعا ازت ممنونم یلدا خانوم...
    اینا چیزایی بودن که میخواستم بشنوم...
    واقعا ممنونم

  29. کاربران زیر از ARim بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  30. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28938
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    4
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : زندگی یعنی باور...باورم فرو ریخت!

    رشتمم ریاضی فیزیکه.
    تو این سال همش درگیره این داستانا بودم.خیلی عقب موندم...من تا پارسال المپیاد شیمی و فقزیک شرکت میکردم.فکر نمیکردم یروز انقدر کم بیارم
    1 ماه هنوز وقت دارمو سعی میکنم تا حدودی خودمو برسونم ... باز بهتر از هیچیه!
    بازم ممنونم از همه کسایی که با حرفاشون سعی در کمک به من داشتن...
    نمیدونم چرا ولی حس میکنم با پیدا کردن خدا حالم بهتره...شایدم فقط یه حسه موقته
    اما اگه تا 2 3 روز همینطوری آروم بمونم یعنی همه مشکلام یجور فراموش شدن...همشون!

  31. کاربران زیر از ARim بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  32. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    20203
    نوشته ها
    768
    تشکـر
    429
    تشکر شده 847 بار در 477 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : زندگی یعنی باور...باورم فرو ریخت!

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    نامه ای از طرف خدا به همه انسان ها:

    سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من ، نه تو را رها کرده‌ام و نه ، با تو دشمنی کرده‌ام(ضحی ?-?)

    افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را که مرا به سخره گرفتی. (یس??)

    و هیچ پیامی از پیام هایم به تو نرسید مگر از آن روی گردانیدی.(انعام ?)

    و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام(انبیا ??)

    و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان متوهم شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری. (یونس ??)
    و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری (حج ??)

    پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشم هایت از وحشت فرو رفتند وتمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم می کنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی .( احزاب ??)

    تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربان ترینم در بازگشتن. (توبه ???)

    وقتی در تاریکی ها مرا به زاری خواندی که اگر تو را برهانم با من می‌مانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی.(انعام ??-??)

    این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هروقت سختی به تو رسید از من ناامید شده‌ای. (اسرا ??)

    آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت؟ (سوره شرح ?-?)

    غیر از من خدایی که برایت خدایی کرده است ؟ (اعراف ??)

    پس کجا می روی؟ (تکویر??)

  33. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    20203
    نوشته ها
    768
    تشکـر
    429
    تشکر شده 847 بار در 477 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : زندگی یعنی باور...باورم فرو ریخت!

    نقل قول نوشته اصلی توسط ARim نمایش پست ها
    رشتمم ریاضی فیزیکه.
    تو این سال همش درگیره این داستانا بودم.خیلی عقب موندم...من تا پارسال المپیاد شیمی و فقزیک شرکت میکردم.فکر نمیکردم یروز انقدر کم بیارم
    1 ماه هنوز وقت دارمو سعی میکنم تا حدودی خودمو برسونم ... باز بهتر از هیچیه!
    بازم ممنونم از همه کسایی که با حرفاشون سعی در کمک به من داشتن...
    نمیدونم چرا ولی حس میکنم با پیدا کردن خدا حالم بهتره...شایدم فقط یه حسه موقته
    اما اگه تا 2 3 روز همینطوری آروم بمونم یعنی همه مشکلام یجور فراموش شدن...همشون!
    واسه نابغه ها یه ماهم کافیه واسه طوفان به پا کردن
    من یکی مطمئنم نتیجه کنکورت عالی میشه
    اینو پزشک اینده میگه بهت...
    موفق باشی مهندس
    ویرایش توسط yasamanH : 06-22-2016 در ساعت 08:29 PM

  34. بالا | پست 24

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28860
    نوشته ها
    199
    تشکـر
    135
    تشکر شده 155 بار در 105 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : زندگی یعنی باور...باورم فرو ریخت!

    خدا رو شکر که تاثیر گرفتی و حالت بهتره. بهت قول میدم با این اراده و ایمانی که داری روز به روز بهترم میشی داداشم.

  35. کاربران زیر از asemun بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  36. بالا | پست 25

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : زندگی یعنی باور...باورم فرو ریخت!

    خواهش می کنم دوست عزیز
    خیلی خوشحالم که حالتون بهترهو اینکه سیگار رو هم تصمیم گرفتین به زودی بذاریدش کنار خیلی عالیه، اراده تون عالیه ماشالله تبریک می گم،
    دقیقا همینطوره وقتی خدا رو تو زندگیمون پیدا کنیم ، بهش نزدیکتر بشیم و بتونیم بهش اعتماد کنیم خیلی از مشکلات واسمون هضمشون آسونتر میشه، این احساس که یه قدرت مطلق همیشه در کنارته به آدم یه صبر و تحمل بی نظیر میده و اگه آدم هم بتونه همیشه این احساس و دید روداشته باشه عالی تر میشه...
    هر آدمی تو این دنیا حق درست زندگی کردن داره ،درسته رفتار و اعمال خونواده و اطرافیان مهمه اما خب این درست نیست شما به خاطر اشتباهات و خیانت های دیگران این حق رو از خودتون بگیرید در عوض باید سعی کنید یه جوری حلش کنید و به زندگی خودتون برسید، این حق شماست، مطئنن دوست همیشگی هم تنهاتون نخواهد گذاشت، این تجربه شخصی زندگی خودمه وقتی احساس تنهایی رو تجربه کردم خداوند رو با تمام وجودم حس کردم و اونجا بود که ایمانم بهش خیلی بیشتر شد...
    احساس کردم تو این وضعیت شما هم این رو نیاز به یادآوری دارین خوشحالم که تونستین بپذیرینش، خداوند خودش میگه اگه کسی با من باشه همه عالم هم علیه اش باشن من پیروزش می کنم..
    این نکته هم که تصمیم گرفتین از بقیه انتظارتون کمتر بشه خیلی عالیه و خیلی تاثیر گذار ، درستشم همینه همیشه بقیه اونی که ما میخوایم نیستن و ما نباید به خاطر این موضوع خیلی ناراحت باشیم، توی مشکلاتی که واسه شما پیش اومده شما مقصر نیستید پس درست هم نیست خودتون و زندگیتونو فدای این مسائل کنید، همچنین ما بهتره سعی کنیم از دنیا و آدماش زیاد انتظار نداشته باشیم بعدش میبینیم زندگی خیلی برامون بهتر و گواراتر میشه، به هر حال ماها با وجود مشکلاتی که هممون حالا به هر نحوی تو زندگیامون داریم باید اینطوری فکر کنیم که این مسائل امتحانای خداوند هستن برای شناخت ما..امیدوارم بتونیم هممون سربلند ازشون بیرون بیایم تو این چند صباح زندگی که این چند سال عمر هم با وجود زیاد بودنش عین برق و باد داره میگذره..
    سوره 29 آيه 2
    آيا مردم پنداشتند كه تا گفتند ايمان آورديم رها مى‏شوند و مورد آزمايش قرار نمى‏گيرند

    و البته شما را مى‏آزماييم تا مجاهدان و شكيبايان شما را باز شناسانيم و گزارشهاى [مربوط به] شما را رسيدگى كنيم.( سوره 47 آيه 31)

    سوره 27 آيه 11
    ليكن كسى كه ستم كرده سپس بعد از بدى نيكى را جايگزين [آن] گردانيده [بداند] كه من آمرزنده مهربانم

    پس میبینیم خداوند خیلی مهربونه و خیر ما رو میخواد...



    این هم مهمه هیچوقت برای برگشتن به سمت خداوند دیر نیست خیلی خوشحالم که تونستید با خداوند رابطه تون رو بهتر برقرار کنید واقعا خداروشکر...
    راجع به رشته تون هم من هم پایه ریاضی بودم ولی مثل شما المپیادی نبودم، با این حال اگه سوالی داشتید میتونید بپرسید، اگه بلد باشم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم،
    خیلی هم عالیه سطح درسیتون پس، بهتون اولا تبریک می گم ان شاالله با استعداد و پشتکار و اراده ای که دارید بتونید از این فرصت بهترین استفاده رو داشته باشید، شما توانایی و لیاقتش رو دارید خیلی هم عالیه که سعیتونو میکنید،
    در مورد احساس خوبی هم که با جود حس خداوند پیدا کردین ان شاالله موقتی نیست و پایدار میمونه برای همیشه، تا وقتی که شما بخواید همینطوری هست...
    شب های قدر هم نزدیکه میگن خداوند سرنوشت آدم ها رو تو این شبای عزیز رقم میزنه، امیدوارم برای همه بهترین ها رو رقم بزنه و همچنین شما
    شاد و موفق باشید.

  37. بالا | پست 26

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : زندگی یعنی باور...باورم فرو ریخت!

    به ما گفتند باید بازی کنید
    گفتیم با کی ؟؟
    گفتند با تیم دنیا
    تا خواستیم بپرسیم بازی چی ؟
    سوت آغاز بازی رو زدن . فقط فهمیدیم خدا تو تیم ماست
    بازی شروع شد و دنیا پشت سر هم به ما گل میزد
    ولی نمیدونم چرا هر وقت به نتیجه نگاه میکردم امتیاز ها برابر بود
    تو همین فکر بودم که خدا زد پشتم و خندید و گفت :
    نگران نباش تو وقت اضافه میبریم حالا بازی کن
    گفتم آخه چطوری ؟؟؟
    بازم خندید و گفت : خیلی ساده . فقط پاس بده به من
    باقیش با من .....

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. یعنی داره بهم خیانت میکنه؟
    توسط تینا 21 در انجمن مشاوره طلاق
    پاسخ: 10
    آخرين نوشته: 10-22-2015, 12:09 AM
  2. شیعه در روایات اهل سنّت (۲)‌ شیعه از زبان پیامبر
    توسط @RY@ در انجمن دینی، مذهبی و پند آموز
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 06-12-2015, 04:41 PM
  3. شیعه در روایات اهل سنت (۱) معنای لغوی شیعه
    توسط @RY@ در انجمن دینی، مذهبی و پند آموز
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 06-12-2015, 04:39 PM
  4. اندر احوال شایعه های وایبری...
    توسط setareh67 در انجمن گپ خودمانی
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 05-13-2015, 12:55 PM
  5. عشق یعنی چی ؟ عاشق یعنی کی؟
    توسط farimah در انجمن اس ام اس و نوشته های زیبا
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 04-16-2014, 01:03 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد