سلام
دوست دارم کمکم کنید چون نیاز دارم ب کمکتون
من و دوستم از سال دوم دبیرستان باهم اشنا و کم کم صمیمی شدیم تا الان که 6 سال میگذره از دوستیمون
خیلی وابسته و صمیمی شدیم
به حدی که همه میگن شما از زن و شوهر هم نزدیکترین
طوری وابستگیمون شده که نسبت به هم حسادت میکردیم حتی به چیزهای کوچیک
حسادت مون ب حدی بود که حتی با خواهر خودمون هم نمیتونستیم حرف بزنیم یا برای رفتن بیرون حتی با خونواده هم باید اجازه میگرفتیم از هم
دائما در حال اس ددن بهم بودیم حتی اب هم میخوردیم اس میدادیم
خلاصه وابستگی مون هرچی فکر کنید بوده
برای جفتمون خواستگاراومد اما بخاطر هم رد میکردیم
اما این دقعه برای دوستم خواستگار اومده و خونوادش و هم خودش گفتن پسر خوبی هست و میخوان جواب مثبت بدن
من از وقتی این خبرو شنیدم به مرز خودکشی هم رسیدم .بخودم حق میدم چون ما هم رو واسه هم میخاستیم
اما الا وقتی فکر میکنم دوستم قراره بایکی دیگه بره بیاد یا جای منو یکی دیگه بگیره .الان 3 روزه این اتفاق افتاده کار من شده گریه و عذاب کشیدن
ما که از صبح تا شب درحال اس دادن باشیم چطور من طاقت بیارم
ماکه تو این 6 سال همش خاطره شده برامون هر لحظه فکر کردن بهش هم منو دیونه میکنه
اره اون میره دنبال زندگیش ..یکی و پیدا میکنه تیکه گاهی برای خودش
اما من چی خیلی سخته برام تو این مدت اول که بخوام بعدش عادت کنم
میخوام کمکم کنید که من الان چیکار باید بکنم
چه واکنشی نشون بدم
چه رفتاری باهاش داشته باشم.
حرف خیلی دارم اما لطفا کمکم کنید و درک کنید .
منتظر جوابم..ممنون