سلام
من یه دختر١٩سالم.حدود یك سال پیش بایه پسرآشناشدم ك الان٢٩سالشه.اولش ی دوستیه ساده و معمولی و بدون هدف بود،ولی كمی بعدش رابطمون عمیق ترشدودوتامون به هم علاقه مندشدیم،هرروز صبح ك میخاست بره سركاربهم پیام صبح بخیرمیداد،بعدازظهرا باهام تماس میگرفت.شب ها هم كارش ك تموم میشد و میخاست بره خونه بهم زنگ میزد یا پیام میداد.چت كردنامون و حرف زدنامون خیلی بیشتربود،بیشتر حواسش بهم بود،ولی چندوقته ك حواسش بهم نیست،شبا اونم بعضی وقتابهم پیام میده فقط ك منم خابم،تامن زنگ نزنم ازش زنگ نمیزنه،میزنه و خیلییییییی كم،مثله قبل بهم توجه نمیكنه،همش درگیرفضای مجازی و بیتاك و واتس آپو تلگرامه،شباتادیروقت آنلاینه،وقتی میبینم آنلاینه میشینم گریه میكنم،چون هیچ كاره دیگه ای از دستم برنمیاد،چندبارم باهاش حرف زدم ولی انگار نه انگار،تاحرف میزنم میگه من ب تو فسقلی اعتمادكامل دارم ولی تو به من اعتماد نداری،بخدا بهش اعتماد دارم ولی دوس ندارم باكسی چت كنه،من خیلی حسودو حساسم و خودشم اینو خوب میدونه،ولی بازم كاره خودشو میكنه،پسرخوبیه،دوسم داره،دوسش دارم ولی بعضی كاراش اذیتم میكنه،الان یك ماهه ك ندیدمش و خودم فكر میكنم واسه همینه ك یكم رابطمون سرد شده،اوایل خیلی حواسش بهم بود،منم عاشق اینم ك یكی بهم توجه كنه،ولی حالا اونجوری نیست،من دخترحساسی ام،كمبود محبت ندارم ولی خب ی نیازه ك همه دارن،الان من چیكاركنم؟دارم دیوونه میشم،كافیه ببینم آنلاینه یا جواب زنگمونمیده سركاریایه دخترتو اینستاگرام لایكش كرده،چنان گریه میكنم انگارعزیزترین كسم مرده،دست خودمم نیست،من مغرورم،خیلی مغرورم ولی بااین وجود بتزم بعضی وقتاكوتاه میام ومن پیش قدم میشم توزنگ زدن،كاراشام تااونجا كه بتونم به روش نمیارمومیریزم توخودم،دیگه دارم میمیرم توروخدا كمكم كنین،بعضی وقتاهم حس میكنم خدااصلن منودوست نداره و بهم توجه نمیكنه،نمیخام از چشش بیفتم و غرورم له شه پیشش،میخام همه چی مثل قبل خوب باشه،بهم بگیدچیكاركنم لطفا...