نمایش نتایج: از 1 به 23 از 23

موضوع: وسواس فکری من

3435
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2015
    شماره عضویت
    21714
    نوشته ها
    18
    تشکـر
    2
    تشکر شده 7 بار در 6 پست
    میزان امتیاز
    0

    وسواس فکری من

    سلام به همه دوستان عزیز
    من مشکلات زیادی از لحاظ روحی دارم
    افسردگی
    کمرویی
    عدم اعتناد به نفس
    اختلال در تصمیم گیری
    واقعا نمیدونم چیکار کنم
    در مورد یه موضوع نمیتونم تصمیم قاطع بگیرم احساس میکنم همیشه تصمیمم و طرز فکرم اشتباس
    احساس میکنم طرز فکر بقیه خیلی بهتر از منه و منطقی تر
    تو کوچیکترین موضوعات هم وسواس دارم
    یه چند ماهی هست حالت بد و عجیبی چیدا کردم
    مثلا دارم به این فکر میکنم که موقع فکر کردن از کدوم قسمت مغزم استفاده کنم خیلی مشکل بدیه داره منو عذاب میده
    دارم مثل شمع آب میشم ولی کسی خبر نداره
    از دوستان خواهش میکنم راجب این موضوع کمکم کنن
    در ضم اینو بگم خونوادم از بچگی تا الان که 26 سالمه منو بچه فرض کردن و اصلا به نظرات من اهمیت نمیدن و احساس میکنن من هیچی حالیم نیست و هیچ منفعتی ندارم
    میگن تو یه تیکه گوشت متحرکی که بدرد هیچی نمیخوری
    من هیچ شادی تو زندگیم ندارم همش افسردم ینی بهش عادت کردم تو محیطهای شاد اصلا نمیرم چون بهم خوش نمیگذره همش غمگینم
    اینم بگم این موضوع خیلی مهمه :
    من آدم کم هوش و خنگی نیستم
    سوالات فیزیک و ریاضی و مثل اب خوردن حل میکنم
    اما مغزم یه جور خاصیه
    تو هر موقعیت که قرار میگیرم افکارم غذق اون موقعیت میشه و جدا نمیشه
    مثلا وقتی دارم یه مسئله فیزیک حل میکنم دیگه به هیچی فکر نمیکنم تا او مسئله حل بشه اصلا انگار تو یه دنیای دیگه هستم انگار به جز فیزیک و اون مسئله هیچ چیزی وجود نداره
    به هر چی فکر میکنم داخلش غرق میشم و خیلی سخت میام بیرون از این افکار
    نمیدونم چه کنم
    احساس میکنم خیلی با بقیه فرق دارم شاید واقعا یه آدم احمق هستم که هیچ وقت درست نمیشم شایدم نه
    سنم کم نیست 26
    من اصلا نمیتونم ازدواج کنم نه شرایط مادیشو دارم و نه شرایط روحی
    زندگی خیلی برام خسته کننده شده گاهی وقتا میخوام گریه کنم تا آروم بشم اما نمیتونم گریه کنم
    نماز هم میخونم و به دینم اعتقاد دارم
    ولی خیلی عذاب میکشم از لحاظ روحی بخدا منم دوس دارم بخندم و شاد باشم اما نمیتونم بیخ گلومو انگار یکی گرفته تا نفسای آخرمو بکشم
    ازتون میخوام لطفا کمک کنید

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2016
    شماره عضویت
    26895
    نوشته ها
    170
    تشکـر
    55
    تشکر شده 91 بار در 61 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : وسواس فکری من

    نقل قول نوشته اصلی توسط Mohsen94 نمایش پست ها
    سلام به همه دوستان عزیز
    من مشکلات زیادی از لحاظ روحی دارم
    افسردگی
    کمرویی
    عدم اعتناد به نفس
    اختلال در تصمیم گیری
    واقعا نمیدونم چیکار کنم
    در مورد یه موضوع نمیتونم تصمیم قاطع بگیرم احساس میکنم همیشه تصمیمم و طرز فکرم اشتباس
    احساس میکنم طرز فکر بقیه خیلی بهتر از منه و منطقی تر
    تو کوچیکترین موضوعات هم وسواس دارم
    یه چند ماهی هست حالت بد و عجیبی چیدا کردم
    مثلا دارم به این فکر میکنم که موقع فکر کردن از کدوم قسمت مغزم استفاده کنم خیلی مشکل بدیه داره منو عذاب میده
    دارم مثل شمع آب میشم ولی کسی خبر نداره
    از دوستان خواهش میکنم راجب این موضوع کمکم کنن
    در ضم اینو بگم خونوادم از بچگی تا الان که 26 سالمه منو بچه فرض کردن و اصلا به نظرات من اهمیت نمیدن و احساس میکنن من هیچی حالیم نیست و هیچ منفعتی ندارم
    میگن تو یه تیکه گوشت متحرکی که بدرد هیچی نمیخوری
    من هیچ شادی تو زندگیم ندارم همش افسردم ینی بهش عادت کردم تو محیطهای شاد اصلا نمیرم چون بهم خوش نمیگذره همش غمگینم
    اینم بگم این موضوع خیلی مهمه :
    من آدم کم هوش و خنگی نیستم
    سوالات فیزیک و ریاضی و مثل اب خوردن حل میکنم
    اما مغزم یه جور خاصیه
    تو هر موقعیت که قرار میگیرم افکارم غذق اون موقعیت میشه و جدا نمیشه
    مثلا وقتی دارم یه مسئله فیزیک حل میکنم دیگه به هیچی فکر نمیکنم تا او مسئله حل بشه اصلا انگار تو یه دنیای دیگه هستم انگار به جز فیزیک و اون مسئله هیچ چیزی وجود نداره
    به هر چی فکر میکنم داخلش غرق میشم و خیلی سخت میام بیرون از این افکار
    نمیدونم چه کنم
    احساس میکنم خیلی با بقیه فرق دارم شاید واقعا یه آدم احمق هستم که هیچ وقت درست نمیشم شایدم نه
    سنم کم نیست 26
    من اصلا نمیتونم ازدواج کنم نه شرایط مادیشو دارم و نه شرایط روحی
    زندگی خیلی برام خسته کننده شده گاهی وقتا میخوام گریه کنم تا آروم بشم اما نمیتونم گریه کنم
    نماز هم میخونم و به دینم اعتقاد دارم
    ولی خیلی عذاب میکشم از لحاظ روحی بخدا منم دوس دارم بخندم و شاد باشم اما نمیتونم بیخ گلومو انگار یکی گرفته تا نفسای آخرمو بکشم
    ازتون میخوام لطفا کمک کنید

    سلام دوست عزیز .این چیزایی که شما میگی همش تلقین هست و احتمالا برمیگرده به دوران کودکی شما که به شما سرکوفت میزدن .شاید اینقد از این حرفا از خوانواده شنیدین که دیگه ملکه ذهنتون شده و خودتونم باورش کردین .
    ولی الان وقتشه که خودی نشون بدین.
    بهتون تبریک میگم .شما ای کیوتون خیلی بالاس .کمتر ادمی پیدا میشه که بتونه روی یک مسئله به این خوبی تمرکز کنه این واقعا یه حسنه.
    ی استاد فیزیک داشتیم که دقیقا همین تمرین رو بهمون میداد واسه تمرکز ...میگفت هر کاری که دارین انجام میدین در اون لحظه فقط بخ همون کار فکر کنید و ذهنتون هیچ حاشیه ای نداشته باشه .مثلا وقتی دارین راه میرین فقط به قدم هاتون توجه کنید .
    شما که بدون انجام این تمرینا اتوماتیک وار رو مسئله به خوبی متمرکز میشی !!!
    وقتشه که از این حالت افسردگی بیرون بیاین .فضای دورتون شده پر از انرژی منفی و شما هم دارین به این فضا با حرفاتون بها میدید .
    شما سنی ندارید که از الان بخواین این بلا رو سر خودتون بیارید .شما الان باید جوان پر شر و شوری باشید که ازش انرژی فوران میکنه.
    اینو همیشه به یاد داشته باشید که فقط خودتون هستید که میتونید خودتونو تغییر بدید و بخواید که یه زندگی پر از شادی داشته باشید .قدم اول رو باید شما بردارید .
    حتما پیش یه مشاوره حضوری برید خیلی میتونه بهتون کمک کنه .کتاب هایی که در مورد اعتماد به نفس هست رو مطالعه کنید.
    حتی با این توصیف های شما .بنظرم خیلی خصوصیات خوبی دارید که میتونید بهشون ببالید و بخاطر داشتنشون خدا رو شکر کنید و سعی کنید که ارتقاشون بدید .
    موفق باشید .زندگیتون سراسر شادی و خنده

  3. کاربران زیر از رها75 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : وسواس فکری من

    نقل قول نوشته اصلی توسط Mohsen94 نمایش پست ها
    سلام به همه دوستان عزیز
    من مشکلات زیادی از لحاظ روحی دارم
    افسردگی
    کمرویی
    عدم اعتناد به نفس
    اختلال در تصمیم گیری
    واقعا نمیدونم چیکار کنم
    در مورد یه موضوع نمیتونم تصمیم قاطع بگیرم احساس میکنم همیشه تصمیمم و طرز فکرم اشتباس
    احساس میکنم طرز فکر بقیه خیلی بهتر از منه و منطقی تر
    تو کوچیکترین موضوعات هم وسواس دارم
    یه چند ماهی هست حالت بد و عجیبی چیدا کردم
    مثلا دارم به این فکر میکنم که موقع فکر کردن از کدوم قسمت مغزم استفاده کنم خیلی مشکل بدیه داره منو عذاب میده
    دارم مثل شمع آب میشم ولی کسی خبر نداره
    از دوستان خواهش میکنم راجب این موضوع کمکم کنن
    در ضم اینو بگم خونوادم از بچگی تا الان که 26 سالمه منو بچه فرض کردن و اصلا به نظرات من اهمیت نمیدن و احساس میکنن من هیچی حالیم نیست و هیچ منفعتی ندارم
    میگن تو یه تیکه گوشت متحرکی که بدرد هیچی نمیخوری
    من هیچ شادی تو زندگیم ندارم همش افسردم ینی بهش عادت کردم تو محیطهای شاد اصلا نمیرم چون بهم خوش نمیگذره همش غمگینم
    اینم بگم این موضوع خیلی مهمه :
    من آدم کم هوش و خنگی نیستم
    سوالات فیزیک و ریاضی و مثل اب خوردن حل میکنم
    اما مغزم یه جور خاصیه
    تو هر موقعیت که قرار میگیرم افکارم غذق اون موقعیت میشه و جدا نمیشه
    مثلا وقتی دارم یه مسئله فیزیک حل میکنم دیگه به هیچی فکر نمیکنم تا او مسئله حل بشه اصلا انگار تو یه دنیای دیگه هستم انگار به جز فیزیک و اون مسئله هیچ چیزی وجود نداره
    به هر چی فکر میکنم داخلش غرق میشم و خیلی سخت میام بیرون از این افکار
    نمیدونم چه کنم
    احساس میکنم خیلی با بقیه فرق دارم شاید واقعا یه آدم احمق هستم که هیچ وقت درست نمیشم شایدم نه
    سنم کم نیست 26
    من اصلا نمیتونم ازدواج کنم نه شرایط مادیشو دارم و نه شرایط روحی
    زندگی خیلی برام خسته کننده شده گاهی وقتا میخوام گریه کنم تا آروم بشم اما نمیتونم گریه کنم
    نماز هم میخونم و به دینم اعتقاد دارم
    ولی خیلی عذاب میکشم از لحاظ روحی بخدا منم دوس دارم بخندم و شاد باشم اما نمیتونم بیخ گلومو انگار یکی گرفته تا نفسای آخرمو بکشم
    ازتون میخوام لطفا کمک کنید


    سلام

    برای درمان چه کرده اید؟؟

    سپاس

    دکتر
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    شماره عضویت
    23059
    نوشته ها
    77
    تشکـر
    5
    تشکر شده 42 بار در 30 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : وسواس فکری من

    دوست عزیز, منم وسواس فکری داشتم و دارم و درکتون میکنم این بیماری واقعا عذاب اوره , ببینید تجربه شخصی خودمو میگم شاید مفید واقع شه, من دکتر رفتم و هالوپریدول و فلوکسامین برام تجویز کرد ,بی نهایت این قرص ها به من ساختن و من هیچ عوارضی نداشتم نه خوابم زیاد شد نه تحرکم کم شد و نه مشکلات جسمی ,واقعا داشتم از زندگی لذت میردم تا اینکه رفتم روی وزنه و دیدم 1 کیلو و 600 گرم چاق شدم,تحقیق کردم متوجه شدم چاق میکنن, ازونجایی که متاسفانه اندامم از روحم مهمتره قطع کردم و بیماری بعد از یه مدت کوتاه برگشت, الان دارم سعی میکنم با ورزش ,یوگا, استخر ,سفر , کتابای روانشناسی و ... کنترلش کنم و تا حدودی موفقم,تا حدودی, حالا شما, اگه اضافه وزن براتون مهم نیست میتونید به یه دکتر خوب مراجعه کنید و با دارو کنترلش کنید اما بدونید قطع کنید برمیگرده ,اگر نه هر چیزی که بهتون روحیه میده تو برنامه روزانتون بگنجونید, به خودتون زمان بدید , و ورزش کنید,موثر هستند

  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : وسواس فکری من

    نقل قول نوشته اصلی توسط Butterf نمایش پست ها
    دوست عزیز, منم وسواس فکری داشتم و دارم و درکتون میکنم این بیماری واقعا عذاب اوره , ببینید تجربه شخصی خودمو میگم شاید مفید واقع شه, من دکتر رفتم و هالوپریدول و فلوکسامین برام تجویز کرد ,بی نهایت این قرص ها به من ساختن و من هیچ عوارضی نداشتم نه خوابم زیاد شد نه تحرکم کم شد و نه مشکلات جسمی ,واقعا داشتم از زندگی لذت میردم تا اینکه رفتم روی وزنه و دیدم 1 کیلو و 600 گرم چاق شدم,تحقیق کردم متوجه شدم چاق میکنن, ازونجایی که متاسفانه اندامم از روحم مهمتره قطع کردم و بیماری بعد از یه مدت کوتاه برگشت, الان دارم سعی میکنم با ورزش ,یوگا, استخر ,سفر , کتابای روانشناسی و ... کنترلش کنم و تا حدودی موفقم,تا حدودی, حالا شما, اگه اضافه وزن براتون مهم نیست میتونید به یه دکتر خوب مراجعه کنید و با دارو کنترلش کنید اما بدونید قطع کنید برمیگرده ,اگر نه هر چیزی که بهتون روحیه میده تو برنامه روزانتون بگنجونید, به خودتون زمان بدید , و ورزش کنید,موثر هستند
    دوست خوبم تا جایی که من اطلاع دارم این قرص ها باعث چاقی نمیشن

    مگر به یک علت... اونم اینکه چون فکر فرد آروم میشه و کمتر استرس داره با خیال راحت تری غذا میخوره

    که خب هممون میدونیم وقتی فرد با آرامش و ذهن راحت غذا بخوره بیشتر بهش میچسبه و شاید تعداد دفعات خوردنش هم بیشتر بشه

    و در واقع این خوردن رو خود فرد باید کنترلش کنه ، نه اینکه بگیم قرص ها اشتها آور باشن یا باعث چاقی بشن

    شما هم میتونید در کنار ورزش های که گفتید هم قرصتون رو بخورید هم اینکه وزنتون رو کنترل کنید

    البته دکترها هم خودشون بعد از یه مدت دوز قرص رو پایین میارن که تا متابولیسم بدن به این روند خو بگیره و دیگه نیازی به قرص نباشه

  7. کاربران زیر از رزمریم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    شماره عضویت
    23059
    نوشته ها
    77
    تشکـر
    5
    تشکر شده 42 بار در 30 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : وسواس فکری من

    نقل قول نوشته اصلی توسط رزمریم نمایش پست ها
    دوست خوبم تا جایی که من اطلاع دارم این قرص ها باعث چاقی نمیشن

    مگر به یک علت... اونم اینکه چون فکر فرد آروم میشه و کمتر استرس داره با خیال راحت تری غذا میخوره
    که خب هممون میدونیم وقتی فرد با آرامش و ذهن راحت غذا بخوره بیشتر بهش میچسبه و شاید تعداد دفعات خوردنش هم بیشتر بشه

    و در واقع این خوردن رو خود فرد باید کنترلش کنه ، نه اینکه بگیم قرص ها اشتها آور باشن یا باعث چاقی بشن

    شما هم میتونید در کنار ورزش های که گفتید هم قرصتون رو بخورید هم اینکه وزنتون رو کنترل کنید

    البته دکترها هم خودشون بعد از یه مدت دوز قرص رو پایین میارن که تا متابولیسم بدن به این روند خو بگیره و دیگه نیازی به قرص نباشه
    بله درسته اما چیزی که هست (من راجع به همه قرص ها نظر نمیدم این دوتایی که من خوردم و تاثیرش روی بدن من) انچنان اشتهای کاذبی به وجود اورد که نمبتونستم جلوشو بگیرم ,من معمولا شام نمیخورم یا خیلی چیزارو رعایت میکنم امااینارو میخوردم نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم و اصلا متوجه نبودم تا وقتی که روی وزنه رفتم بعد یادم افتاد که تو مطب دکتر بالای 80 درصد افرادی که دیدم چاقی مزمن داشتن و تحقیق کردم و فهمیدم که باعث چاقی میشن حالا دلیلش احتمالا اشتهای کاذبه , اما اشتهایی که واقعا قابل کنترل نیست,تاکید میکنم که روی بدن من این جواب و داد شاید دوست عزیز دیگه ای تجربه متفاوتی داشته باشه

  9. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    25359
    نوشته ها
    674
    تشکـر
    636
    تشکر شده 434 بار در 239 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وسواس فکری من

    نقل قول نوشته اصلی توسط Mohsen94 نمایش پست ها
    سلام به همه دوستان عزیز
    من مشکلات زیادی از لحاظ روحی دارم
    افسردگی
    کمرویی
    عدم اعتناد به نفس
    اختلال در تصمیم گیری
    واقعا نمیدونم چیکار کنم
    در مورد یه موضوع نمیتونم تصمیم قاطع بگیرم احساس میکنم همیشه تصمیمم و طرز فکرم اشتباس
    احساس میکنم طرز فکر بقیه خیلی بهتر از منه و منطقی تر
    تو کوچیکترین موضوعات هم وسواس دارم
    یه چند ماهی هست حالت بد و عجیبی چیدا کردم
    مثلا دارم به این فکر میکنم که موقع فکر کردن از کدوم قسمت مغزم استفاده کنم خیلی مشکل بدیه داره منو عذاب میده
    دارم مثل شمع آب میشم ولی کسی خبر نداره
    از دوستان خواهش میکنم راجب این موضوع کمکم کنن
    در ضم اینو بگم خونوادم از بچگی تا الان که 26 سالمه منو بچه فرض کردن و اصلا به نظرات من اهمیت نمیدن و احساس میکنن من هیچی حالیم نیست و هیچ منفعتی ندارم
    میگن تو یه تیکه گوشت متحرکی که بدرد هیچی نمیخوری
    من هیچ شادی تو زندگیم ندارم همش افسردم ینی بهش عادت کردم تو محیطهای شاد اصلا نمیرم چون بهم خوش نمیگذره همش غمگینم
    اینم بگم این موضوع خیلی مهمه :
    من آدم کم هوش و خنگی نیستم
    سوالات فیزیک و ریاضی و مثل اب خوردن حل میکنم
    اما مغزم یه جور خاصیه
    تو هر موقعیت که قرار میگیرم افکارم غذق اون موقعیت میشه و جدا نمیشه
    مثلا وقتی دارم یه مسئله فیزیک حل میکنم دیگه به هیچی فکر نمیکنم تا او مسئله حل بشه اصلا انگار تو یه دنیای دیگه هستم انگار به جز فیزیک و اون مسئله هیچ چیزی وجود نداره
    به هر چی فکر میکنم داخلش غرق میشم و خیلی سخت میام بیرون از این افکار
    نمیدونم چه کنم
    احساس میکنم خیلی با بقیه فرق دارم شاید واقعا یه آدم احمق هستم که هیچ وقت درست نمیشم شایدم نه
    سنم کم نیست 26
    من اصلا نمیتونم ازدواج کنم نه شرایط مادیشو دارم و نه شرایط روحی
    زندگی خیلی برام خسته کننده شده گاهی وقتا میخوام گریه کنم تا آروم بشم اما نمیتونم گریه کنم
    نماز هم میخونم و به دینم اعتقاد دارم
    ولی خیلی عذاب میکشم از لحاظ روحی بخدا منم دوس دارم بخندم و شاد باشم اما نمیتونم بیخ گلومو انگار یکی گرفته تا نفسای آخرمو بکشم
    ازتون میخوام لطفا کمک کنید
    منم وسواس فکری داشتم. اما خوب شدم. مثل تو پر درد شایدم بدتر.

    خوب خانوادت باهات شوخی می کنن. هیچ پدر مادری از بچشون بدشون نمیاد و اگه تو این طور فکر نمی کنی خوب بخاطر وسواسته.

    وسواس فکره.

    فکر راحت تغییر پیدا می کنه. مثلا تشنته تصمیم می گیری آب می خوری بعد گرسنت میشه فکر می کنی که الآن باید غذا بخوری.

    تو وقتی فکرای مسخره (خودت هم همینو بگو. بی ادبی نمی کنم ولی منم به فکرای خودم هنگام بیمار بودنم میگفتم مسخره) میاد تو ذهنت یا زیاد غرق در یک فک میشی در همون هنگام ناراحت میشی می گی که چرا نمی تونم در اون غرق نشم و ادامه میدی به غرق شدنت. این ینی تلقین منفی. وسواس تلقین منفیه. تو میتونی خیلی راحت در اون غرق نشی اما خودتو الکی ناراحت می کنی و تلقین می کنی که نمی تونم. اگه تا اینجا رو درست گفتم بهم بگو ادامشو بگم تا درمان بشی. اگه هم نه خوب درستشو بگو چه حالتی بهت دست میده.

    تو تلقین می کنی به اینکه نمی تونی شاد باشی. نمی تونی فکر نکنی. البته در مورد مسئله خوبه که فکرت به مسئله میره اما نه در مورد هر چیزی. اول از همه نباید از غرق شدنت ناراحت باشی. نباید بگی من وسواس دارم ناراحتم. وسواس یه اسم مزخرفه واسه حالات مزخرف. تو باید بهش بخندی. تو راحت می تونی فکر نکنی. غرق نشی... اما ناراحتی نمیذاره. تلقین نمیذاره.

  10. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    شماره عضویت
    23059
    نوشته ها
    77
    تشکـر
    5
    تشکر شده 42 بار در 30 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : وسواس فکری من

    نقل قول نوشته اصلی توسط ashkan1 نمایش پست ها
    منم وسواس فکری داشتم. اما خوب شدم. مثل تو پر درد شایدم بدتر.

    خوب خانوادت باهات شوخی می کنن. هیچ پدر مادری از بچشون بدشون نمیاد و اگه تو این طور فکر نمی کنی خوب بخاطر وسواسته.

    وسواس فکره.

    فکر راحت تغییر پیدا می کنه. مثلا تشنته تصمیم می گیری آب می خوری بعد گرسنت میشه فکر می کنی که الآن باید غذا بخوری.

    تو وقتی فکرای مسخره (خودت هم همینو بگو. بی ادبی نمی کنم ولی منم به فکرای خودم هنگام بیمار بودنم میگفتم مسخره) میاد تو ذهنت یا زیاد غرق در یک فک میشی در همون هنگام ناراحت میشی می گی که چرا نمی تونم در اون غرق نشم و ادامه میدی به غرق شدنت. این ینی تلقین منفی. وسواس تلقین منفیه. تو میتونی خیلی راحت در اون غرق نشی اما خودتو الکی ناراحت می کنی و تلقین می کنی که نمی تونم. اگه تا اینجا رو درست گفتم بهم بگو ادامشو بگم تا درمان بشی. اگه هم نه خوب درستشو بگو چه حالتی بهت دست میده.

    تو تلقین می کنی به اینکه نمی تونی شاد باشی. نمی تونی فکر نکنی. البته در مورد مسئله خوبه که فکرت به مسئله میره اما نه در مورد هر چیزی. اول از همه نباید از غرق شدنت ناراحت باشی. نباید بگی من وسواس دارم ناراحتم. وسواس یه اسم مزخرفه واسه حالات مزخرف. تو باید بهش بخندی. تو راحت می تونی فکر نکنی. غرق نشی... اما ناراحتی نمیذاره. تلقین نمیذاره.
    میتونم بپرسم چطور وسواستون درمان شد؟

  11. کاربران زیر از Butterf بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  12. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    25359
    نوشته ها
    674
    تشکـر
    636
    تشکر شده 434 بار در 239 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وسواس فکری من

    نقل قول نوشته اصلی توسط Butterf نمایش پست ها
    میتونم بپرسم چطور وسواستون درمان شد؟
    با تلقین نکردن. شرمنده. من الآن بیمارم تب دارم نمی تونم جواب بدم. خوب شدم میام توضیح میدم. فقط یادم بنداز

  13. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    شماره عضویت
    23059
    نوشته ها
    77
    تشکـر
    5
    تشکر شده 42 بار در 30 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : وسواس فکری من

    نقل قول نوشته اصلی توسط ashkan1 نمایش پست ها
    با تلقین نکردن. شرمنده. من الآن بیمارم تب دارم نمی تونم جواب بدم. خوب شدم میام توضیح میدم. فقط یادم بنداز
    امیدوارم هرچه سریعتر بهبود پیدا کنید.

  14. کاربران زیر از Butterf بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    25359
    نوشته ها
    674
    تشکـر
    636
    تشکر شده 434 بار در 239 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وسواس فکری من

    نقل قول نوشته اصلی توسط Butterf نمایش پست ها
    امیدوارم هرچه سریعتر بهبود پیدا کنید.
    از کی افسرده شدی و از کی به افسردیگت پی بردی و فهمیدی افسرده ای؟ مثلا امکان داره یکی یه ماه قبل افسرده شده باشه و افسردگیش شروع شده باشه ولی امروز بفهمه که افسرده است و بعد فک کنه و بفهمه که از یه ماه قبل افسردگی شروع شده.

    چی شد که باعث شد تو پی ببری که افسرده هستی؟

    چطور شروع شد؟

    منم فلووکسامین و بوسپانکس بوسپیرون می خورم.
    ویرایش توسط ashkan1 : 05-25-2016 در ساعت 03:43 PM

  16. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    شماره عضویت
    23059
    نوشته ها
    77
    تشکـر
    5
    تشکر شده 42 بار در 30 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : وسواس فکری من

    نقل قول نوشته اصلی توسط ashkan1 نمایش پست ها
    از کی افسرده شدی و از کی به افسردیگت پی بردی و فهمیدی افسرده ای؟ مثلا امکان داره یکی یه ماه قبل افسرده شده باشه و افسردگیش شروع شده باشه ولی امروز بفهمه که افسرده است و بعد فک کنه و بفهمه که از یه ماه قبل افسردگی شروع شده.

    چی شد که باعث شد تو پی ببری که افسرده هستی؟

    چطور شروع شد؟

    منم فلووکسامین و بوسپانکس بوسپیرون می خورم.
    راستش مشکل من افسردگی نیست, برای افسردگی هم پیش دکتر نرفتم , مشکلم وسواس فکری و فکرای ازاردهنست , یه جورایی خودازاری و بدبینی ,که با قرص ها کامل برطرف شد ولی بعد از قطعش برگشت الان هم با ورزش و کتابای مرتبط و ... بهترم ولی چون شما فرمودید که وسواستونو کامل درمان کردید کنجکاو شدم که بدونم به چه روشی بوده
    الان هم قرص میخورید؟ وزن اضافه نکردید؟ من از ترس اضافه وزن قطع کردم

  17. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    25359
    نوشته ها
    674
    تشکـر
    636
    تشکر شده 434 بار در 239 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وسواس فکری من

    نقل قول نوشته اصلی توسط Butterf نمایش پست ها
    راستش مشکل من افسردگی نیست, برای افسردگی هم پیش دکتر نرفتم , مشکلم وسواس فکری و فکرای ازاردهنست , یه جورایی خودازاری و بدبینی ,که با قرص ها کامل برطرف شد ولی بعد از قطعش برگشت الان هم با ورزش و کتابای مرتبط و ... بهترم ولی چون شما فرمودید که وسواستونو کامل درمان کردید کنجکاو شدم که بدونم به چه روشی بوده
    الان هم قرص میخورید؟ وزن اضافه نکردید؟ من از ترس اضافه وزن قطع کردم
    باید بیخیال بود. اگه همین الآن بگی من بیخیالم درمان شدید

  18. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2015
    شماره عضویت
    21714
    نوشته ها
    18
    تشکـر
    2
    تشکر شده 7 بار در 6 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وسواس فکری من

    ممنون از همگی بابت دلداریهاتون
    این فکرای لعنتی ولم نمیکنه
    هر روز فکرای تکراری
    فکر اینکه نکنه تو جمع خجالت بکشم یا اینکه نکنه آینده هیچ کاری گیرم نیاد مجبور شم گدایی کنم
    همش افکار منفی
    جو خونه هم مثبت نیست مصیبتامون زیاده خیلی مشکل داریم
    میگید از یه جا شروع کن
    ولی من هرجا برم به عنوان یه آدم افسرده بهم نگاه میکنن مثل یه بیمار روانی باهام برخورد میکنن
    همین باعث میشه نتونم تحمل کنم فضاب اونجارو زود برگردم خونه
    وقتی برمیگردم خونه دوباره همون اش و همون کاسه
    نماز هم میخونم و از خدا کمک میخوام انگیزه پیدا میکنم
    اما همینکه تو موقعیت قرار میگیرم دست و پام میلرزه و با یه چهره عبوس و افسرده برخورد میکنم

  19. کاربران زیر از Mohsen94 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  20. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    25359
    نوشته ها
    674
    تشکـر
    636
    تشکر شده 434 بار در 239 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وسواس فکری من

    نقل قول نوشته اصلی توسط Mohsen94 نمایش پست ها
    ممنون از همگی بابت دلداریهاتون
    این فکرای لعنتی ولم نمیکنه
    هر روز فکرای تکراری
    فکر اینکه نکنه تو جمع خجالت بکشم یا اینکه نکنه آینده هیچ کاری گیرم نیاد مجبور شم گدایی کنم
    همش افکار منفی
    جو خونه هم مثبت نیست مصیبتامون زیاده خیلی مشکل داریم
    میگید از یه جا شروع کن
    ولی من هرجا برم به عنوان یه آدم افسرده بهم نگاه میکنن مثل یه بیمار روانی باهام برخورد میکنن
    همین باعث میشه نتونم تحمل کنم فضاب اونجارو زود برگردم خونه
    وقتی برمیگردم خونه دوباره همون اش و همون کاسه
    نماز هم میخونم و از خدا کمک میخوام انگیزه پیدا میکنم
    اما همینکه تو موقعیت قرار میگیرم دست و پام میلرزه و با یه چهره عبوس و افسرده برخورد میکنم
    دوست عزیز. شما بهتره به یک روانشپزشک و یک روانشناس خوب هم مراجعه کنید.

    واسه وسواس فکری باید واقع بینانه نگاه کرد.

    هدف چیه؟ رفع وسواس

    چرا؟ چون فکر مزخرفیه. آدم رو اذیت می کنه. همش دروغه. خوب نیست. با آدم سازگار نیست. اگه سازگار نباشه آدم رو اذیت می کنه.واقع بینانه: مزخرفن. نباید واسشون وقت گذاشت.

    آیا کاملا فراموش میشه؟ نه. خود وسواس فراموش نمیشه اما انقدر بی اهمیت میشه که دیگه به طور غیر ارادی به فکرت چیزی نمیاد

    واسه درمانش باید چی کار کرد؟ باید نسبت به اون فکرا بی تفاوت بود و اهمیتی نداشته باشن

    چطور اهمیتی نداشته باشن؟ وقتی که انسان بخواد واسش مهم نباشه... مهم نمیشه. بهشون بگه بیخیال. حال و حوصله و وقت فک کردن بهشون رو ندارم و اگه خیلی غرقه با دارو و تلقین منفی نکردن تقویت میشه. یه سری مطالب و راهکار رو بنویسه تا بعدا اگه فراموش شد بخونه. باید برنامه بریزه. هدف دیگه ای داشته باشه. هدف دیگه ای غیر از درمان و فراموش بیماری. باید دغدغه اش اون هدف بشه واسه اون هدف برنامه بریزه.

    اما اگه بعد یه مدت ناامید شد چی؟ این ناامیدی ناراحتش کرد چی؟ خوب این همون عامل وسواسه. به ناامید و ناراحتی حاصل از اون نباید اهمیت بده.

    دیگه نباید سوال پرسید. باید خوشحال بود مثل گذشته و اهمیت نداد.

    باز هم:

    اعوذ بالله من همزات الشیاطین

    بسم الله الرحمن الرحیم

  21. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2015
    شماره عضویت
    21714
    نوشته ها
    18
    تشکـر
    2
    تشکر شده 7 بار در 6 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وسواس فکری من

    ممنون
    خیلی احساس تنهایی میکنم بغض گلومو گرفته میخوام بمیرم
    احساس میکنم دیگه هیچ وقت خوب نمیشم
    من هیچ دوست و رفیقی ندارم ینی قبلا هم نداشتم احساس میکنم دارم تاوان نداشتن دوست و رفیق رو الان پس میدم
    میگن برای فرار از این افکار نباید تنها باشید
    به نظرتون برای فرار از تنهایی تابستون کجا برم؟
    26 سالمه

  22. کاربران زیر از Mohsen94 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  23. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    25359
    نوشته ها
    674
    تشکـر
    636
    تشکر شده 434 بار در 239 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وسواس فکری من

    نقل قول نوشته اصلی توسط Mohsen94 نمایش پست ها
    ممنون
    خیلی احساس تنهایی میکنم بغض گلومو گرفته میخوام بمیرم
    احساس میکنم دیگه هیچ وقت خوب نمیشم
    من هیچ دوست و رفیقی ندارم ینی قبلا هم نداشتم احساس میکنم دارم تاوان نداشتن دوست و رفیق رو الان پس میدم
    میگن برای فرار از این افکار نباید تنها باشید
    به نظرتون برای فرار از تنهایی تابستون کجا برم؟
    26 سالمه
    فک کردم بهت میگم

  24. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    25359
    نوشته ها
    674
    تشکـر
    636
    تشکر شده 434 بار در 239 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وسواس فکری من

    بنظرم باید یه کاری کرد... اینجا دردت درمون نمیشه... برو تو چت باکس با بچه ها صحبت کن

  25. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28832
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وسواس فکری من

    باسلام من جوان متاهل سی وپنج ساله ام وسواس فکری دارم می ترسم پنج سال دیگه بمیرم این یه فکرمنفی روکل زندگیم تاثیر گذاشته البته من شغل پراسترسی دارم وچندین ساله که تحت فشارم اماپنج سال پیش که برادر زنم فوت کرداین فکر بیشترتوذهنم میپلکه دوبارم به صورت دوره ای تحت درمان روانپزشک بودم امابعدیه مدت دوباره همه چیزازنوشروع شده دیگه دارم دیونه میشم کمکم کنید

  26. کاربران زیر از داور بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  27. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2016
    شماره عضویت
    27477
    نوشته ها
    40
    تشکـر
    8
    تشکر شده 31 بار در 19 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وسواس فکری من

    نقل قول نوشته اصلی توسط داور نمایش پست ها
    باسلام من جوان متاهل سی وپنج ساله ام وسواس فکری دارم می ترسم پنج سال دیگه بمیرم این یه فکرمنفی روکل زندگیم تاثیر گذاشته البته من شغل پراسترسی دارم وچندین ساله که تحت فشارم اماپنج سال پیش که برادر زنم فوت کرداین فکر بیشترتوذهنم میپلکه دوبارم به صورت دوره ای تحت درمان روانپزشک بودم امابعدیه مدت دوباره همه چیزازنوشروع شده دیگه دارم دیونه میشم کمکم کنید
    با سلام خدمت شما
    شما ابتدا به یک مشاور خوب و متخصص مراجعه کنید، اگر مشاور نیاز دید شما رو به روانپزشک ارجاع خواهد داد.
    این نکته رو توجه داشته باشید که برخی بیماری ها باید همراه با مصرف قرص و دارو، جلسات مشاوره و روان درمانی هم باید باشد تا نتیجه بهتری بگیرید.
    موفق باشید

  28. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2016
    شماره عضویت
    27477
    نوشته ها
    40
    تشکـر
    8
    تشکر شده 31 بار در 19 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وسواس فکری من

    نقل قول نوشته اصلی توسط Mohsen94 نمایش پست ها
    ممنون از همگی بابت دلداریهاتون
    این فکرای لعنتی ولم نمیکنه
    هر روز فکرای تکراری
    فکر اینکه نکنه تو جمع خجالت بکشم یا اینکه نکنه آینده هیچ کاری گیرم نیاد مجبور شم گدایی کنم
    همش افکار منفی
    جو خونه هم مثبت نیست مصیبتامون زیاده خیلی مشکل داریم
    میگید از یه جا شروع کن
    ولی من هرجا برم به عنوان یه آدم افسرده بهم نگاه میکنن مثل یه بیمار روانی باهام برخورد میکنن
    همین باعث میشه نتونم تحمل کنم فضاب اونجارو زود برگردم خونه
    وقتی برمیگردم خونه دوباره همون اش و همون کاسه
    نماز هم میخونم و از خدا کمک میخوام انگیزه پیدا میکنم
    اما همینکه تو موقعیت قرار میگیرم دست و پام میلرزه و با یه چهره عبوس و افسرده برخورد میکنم
    با سلام خدمت دوست عزیز
    شما برای درمان چه اقدامی کرده اید؟
    ابتدا به یه مشاور خوب و متخصص مراجعه کنید، اگر تشخیص وسواس دادند برای درمان اقدام کنید.
    اگر مشکل شما وسواس باشه قابلیت حل شدن و درمان رو داره. جای نگرانی نیست.بنده این مطلب رو به جهت اطلاع داشتن از نزدیک دارم میگم نه اینکه از شخصی شنیده باشم.

  29. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28529
    نوشته ها
    239
    تشکـر
    456
    تشکر شده 307 بار در 227 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وسواس فکری من

    نقل قول نوشته اصلی توسط داور نمایش پست ها
    باسلام من جوان متاهل سی وپنج ساله ام وسواس فکری دارم می ترسم پنج سال دیگه بمیرم این یه فکرمنفی روکل زندگیم تاثیر گذاشته البته من شغل پراسترسی دارم وچندین ساله که تحت فشارم اماپنج سال پیش که برادر زنم فوت کرداین فکر بیشترتوذهنم میپلکه دوبارم به صورت دوره ای تحت درمان روانپزشک بودم امابعدیه مدت دوباره همه چیزازنوشروع شده دیگه دارم دیونه میشم کمکم کنید
    سلام.

    اشکان هستم دارای تجربه.

    شما یه تاییک جدا بزنید.

    وسواس ینی فکر شیطانی و...

    فکری که مدام تکرار میشه... حالا واسه چی مدام تکرار میشه؟... چون خود انسان از تکرارش خوشش نمیاد.... وقتی تکرار میشه ناراحت میشه و هی میخواد از تکرارش فرار کنه.. از ناراحتی حاصل از تکرارش فرار کنه اما این فرار همینطور الکی نیست و باعث میشه بیشتر و بیشتر به فکرتون بیاد.

    ببینید شما اگه ریشه یابی کنید می بینید استرس (استرس حتما اون حالتی که سر امتحان به ادم ست میده نیست انواعی از استرس داریم) و ناراحتی بیخودی (حالا معلوم نیست در مورد چه موضوعی بوده و خودتون باید پیداش کنید یا توضیح بیشتری بدید و ما بتونیم حدسایی بزنیم) باعث شده که روی بعضی از نقاط ناراحت کننده ی زندگی، مثل مرگ زودرس، متمرکز بشید. ینی شما به دلیل مثلا فشار کاری زیاد و ترس و ناراحتی از اینکه که به کاراتون نرسید و ... کم کم منفی گرا شدید و روحیه ی منفی بهتون داده که به بیخودی به چیزای منفی فکر می کنید و افکار منفی و حواس منفی و بیخود و الکی و مزخرفی که خودتون هم می دونید مزخرفه رو الکی پر رنگ کرده. ینی شما تلقین منفی می کنید. تلقین الکی. تلقین بیخودی.

    حالا راه های از بین بردن تلقین منفی چیه؟

    شما باید وقتی این افکار به ذهنتون میاد در کمال آرامش مطمئن باشی که یه سری فکر مزخرف و وسواسه که اومده تو ذهنت و بهش بخندی و اصلا ناراحت نباشی ازین که این فکرا اومد تو ذهنت. اصلا ناراحت نباش.

    شما در راه از بین بردن تلقین منفی کارهایی انجام میدید و مثلا دستوراتی رو از مشاور می گیرید و ... هر کاری که انجام دادید و باعث کنترل ناراحتی شما شد و اینکه باعث شد شما خشحال باشید و باعث شد تلقین منفی نکنید... خلاصه اینکه خوب از پس فکرای منفیتون بر بیایید یه کنار گوشه ای یاد داشت کنید تا بعدا اگه یه وقت راهکارها از یادتون رفت با خوندنشون یادتون بیاد و اونا رو انجام بدید و این مبارزه با تلقین منفی تکمیل بشه.

    برای از بین بردن تلقین منفی جملات مثبت بنویسید و محکم و پشت سر هم (خیلی مهمه) هی اون جملات مثبت رو تکرار کنید.

    مثلا بنویسید:

    من دارم فکر مزخرف می کنم... فکر مزخرف مخ من رو کار گرفته.. فکر مزخرف غلط می کنه مخ من رو کار می گیره....من نمی میرم... من تا هزار سال دیگه زنده می مونم... مرگ واسه بیماری... مرگ واسه وسواسه... مرگ واسه تلقین منفیه... تلقین منفی برو گمشو... افکار شیطانی برین بمیرین... اینا همه فکر مزخرفه و بهانه است که مخ منو کار گرفته.. برید گمشید من گول شما رو نمی خورم و .... به افکار منفی فکر نمی کنم... گفتن این حرفا اصلا سخت نیست. فکر نکردن اصلا اصلا سخت نیست. محمود تونست من هم می تونم و ...

    حالا هر جمله ای که رو شما تاثیر بیشتری میذاره.

    گفتم محکم و پشت هم چون در بار اول که این جملات رو می خونید هنوز اراده و حس مبارزه و حس شادی و شور و شعف حاصل از اونا رو ندارید و پشتوانه مثبت فکری و قلبی در وجودتون حس نمی کنید اما با تکرار مداوم و محکم و پشت هم این جملات.... هنگامی که افکار منفی می خواد بیاد سراغتون... به راحتی شما رو از اون افکار دور می کنه.

    از نظر دینی عمر زیاد انکار نشده... مقل عمر زیاد حضرت نوح .. عمر زیاد حضرت عیسی که هنوز زنده است و عمر زیاد امام زمان و ...

    پس داشتن عمر زیاد چیزی نیست که ممکن نباشه...

    سعی کنید به مرگ بخندید و مطالعه مثبت در موردش داشته باشید.. مطالعاتی که امید به زندگیتون رو زیاد می کنه... البته این چیزا زیاد نیاز نیست چون مشکل شما این نیست... مشکل شما وسواس و فکر مزخرف کردنه...

    اگه می بینید میگم مزخرف و ... قصد بی احترامی ندارم.. شما هم باید بگید مزخرف.. تا وقتی این افکار واستون مزخرف نشن و روی وسواس اسم مزخرف رو نذارین خوب شدنتون سخته و باید در درجه اول ناراحتی و اندوهگین شدن نسبت به افکاری که تکرار میشن و میان تو ذهنت از بین بره تا بتونی دیگه فکر نکنی بهشون. اصلا همین ناراحت شدن باعث میشه که دوباره بیاد تو ذهنتون. چون هر کسی دوس نداره ناراحت بشه و شما می دونید که این افکار ناراحتتون می کنه و میگید نکنه بیاد تو ذهنم و ناراحت بشم.. ینی از اومدن این افککار به ذهنتون می ترسید و خوب باید ترسید و ترس رو از بین ببرید و ...

  30. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26507
    نوشته ها
    77
    تشکـر
    0
    تشکر شده 21 بار در 18 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : وسواس فکری من

    با سلام خدمت شما
    مواردی که به آن اشاره کرده اید می تواند ناشی از عزت نفس کم و مهارت های اجتماعی پایین باشد که هر دو مثل یک چرخه یکدیگر را تایید می کنند و شما را به یک دور باطل می کشانند و شما بیش از بیش دید منفی پیدا می کنید و در نهایت احساس افسردگی می کنید.تنها کسی که می تواند به شما کمک کند خود شما هستید به این امید نباشید که کسی شرایط شما بفهمد زیرا شما احتمالا بروز و رفتارهای خارجی ندارید . بنابراین می توانید از کلاس های مهارت ها ی زندگی یا مهارت اجتماعی کمک بگیرید یا از کتابهای در این زمینه یاری بگیرید مهارت در تصمیم گیری حل مسئله و ... دقیقا جزء مهارتهای زندگی هستند.
    مهارت‌های زندگی توانایی‌هایی هستند که با تمرین مداوم پرورش می‌یابند و شخص را برای روبه‌رو شدن با مسایل روزانه زندگی، افزایش توانایی‌های روانی، اجتماعی و بهداشتی آماده می‌کنند. سازمان جهانی بهداشت مهارتهای زندگی را چنين تعریف نموده است: توانایی انجام رفتار سازگارانه و مثبت به گونه ای که فرد بتواند با چالشها و ضروریات زندگی روزمره خود کنار بياید.[۱] در تعریف دیگر می توان مهارت های زندگی را مجموعه ای از مهارت ها و شایستگی های فردی و گروهی دانست که افراد برای زیستن در هزاره جدید به آن نیازمند می باشند. همزمان با یادگیری تسلط و استقرار در این مهارت ها قرد علاوه بر رسیده به آرامش و تعادل در زندگی فردی و اجتماعی به ایفای نقش در زندگی خود می پردازد.[۲]
    محتویات

    [نهفتن]



    تعریف[[replacer_a]]

    بطور کلی مهارتهای زندگی عبارتند از توانایی هایی که منجر به ارتقای بهداشت روانی افراد جامعه، غنای روابط انسانی ، افزایش سلامت و رفتارهای سلامتی در سطح جامعه می گردند. مهارتهای زندگی هم به صورت یک راهکار ارتقای سلامت روانی و هم به صورت ابزاری در پيشگيری از آسيب های روانی – اجتماعی مبتلا به جامعه نظير اعتياد ، خشونت های خانگی و اجتماعی ، آزار کودکان ، خودکشی ، ایدز و موارد مشابه قابل استفاده است به طور کلی مهارتهای زندگی ابزاری قوی در دست متوليان سلامت روانی جامعه در جهت توانمندسازی جوانان در ابعاد روانی – اجتماعی است. این مهارتها به افرادکمک می کنند تا مثبت عمل کرده، هم خودشان و هم جامعه را از آسيب های روانی – اجتماعی حفظ کرده و سطح بهداشت روانی خویش و جامعه را ارتقاء بخشند.
    مدل‌های آموزش مهارت‌های زندگی[[replacer_a]]

    در حال حاضر دو شیوه برای آموزش مهارت های زندگی وجود دارد که عبارتند از مدل مهارتهای ده گانه و مدل 4-H
    مدل ده‌گانه[[replacer_a]]

    تقسیم ده‌گانه مهارتهای زندگی از سوی سازمان جهانی بهداشت انجام شده و اغلب شامل مهارت‌های زیر می‌شود:ویرایش


    مدل 4-H[[replacer_a]]

    در ایالات متحده 4-H، سازمانی مربوط به امور جوانان است که بنیاد ملی غذا و کشاورزی و وزارت کشاورزی ایالات متحده (USDA) آن را اداره می‌کنند، و رسالت آن «به کارگیری جوانان به منظور رسیدن به نهایت استعداد آنان و همچنین پیشبرد حوزه‌ی توسعه‌ی جوانان است.» نام 4-H نمایانگر چهار حوزه‌ی توسعه فردی مورد توجه این سازمان است: سر، قلب، دست‌ها و سلامت. این سازمان در ایالات متحده بیش از 6.5 میلیون در 90000 هزار کانون، عضو دارد که سن آنها بین 5 تا 21 سال است.
    هدف 4-H این است که شهروندی، رهبری، مسئولیت و مهارت‌های زندگی جوانان را از طریق برنامه‌های آموزش تجربی و رهیافتی مثبت به رشد جوانان، پرورش دهد. گرچه به خاطر تاریخی که 4-H دارد، تصور بر این است که این سازمان، بر کشاورزی تمرکز دارد، اما امروزه 4-H به طرح‌های مربوط به شهروندی، زندگی سالم، علم، مهندسی و تکنولوژی توجه می‌کند.
    مدل 4-H
    امروزه، 4-H و برنامه‌های مرتبط با آن در بیش از 80 کشور در سراسر جهان وجود دارند؛ این سازمان و اداره‌کنندگان آن در هر کشوری متفاوت است. هر یک از این برنامه‌ها به طور مستقل اما به کمک تبادلات بین‌المللی، برنامه‌های آموزشی جهانی و ارتباطات جهانی اجرا می‌شوند.
    شعار 4-H «بهترین را ساختن» است در حالیکه آرم آنها «آموزش از طریق عمل کردن» است (که گاهی به صورت: یاد گرفتن چگونه انجام دادن از طریق به انجام رساندن» نوشته می‌شود.) چنانچه نیاز به راهنمایی بیشتر داشتید روانشناسان کانون مشاوران ایران می توانند کمکتان کنند 88422495

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ترس و وسواس
    توسط a2sa در انجمن روانشناسی فردی
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 01-16-2015, 09:13 PM
  2. وسواس فکری
    توسط shahla88 در انجمن وسواس فکری - عملی
    پاسخ: 9
    آخرين نوشته: 01-09-2015, 03:27 PM
  3. وسواس شدید دارم
    توسط نفس2 در انجمن وسواس فکری - عملی
    پاسخ: 6
    آخرين نوشته: 11-02-2014, 01:45 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد