سلام.من نیلوفرم 24 سالمه.از 4.5 پیش با پسری دوست شدم که از همون اول علاقه و وابستگی زیادی بهش داشتم.اون هم به من علاقش بیشتر شد و واقعا هم تا این اواخر که مدام دعوا کنیم خیلی دوسم داشت و چیزی کم نذاشت و قرار بود دیگه بیان خواستگاری.اما خودشم میگه که تعادل نداره.تا اینکه کم کم هی گفت رفتارای من اذیتش میکنه.بعضی رفتارام واقعا خب اذیت میکنه ولی نه در این حد که باهام بدترین رفتارا رو داشته باشه.میدونم هرچی بیشتر سمت کسی بری ازت دور میشه ولی من راهی نداشتم.بهش اصرار کردم باهام بمونه من واقعا بدون اون نمیتونم حتی نفس بکشم.همه جا و همه چیز واسم خاطرست و یاد اونه.بهم اخرین فرصت را داد اما فقط واسه اینکه عذاب وجدان نداشته باشه.اما مسئله اصلی اینجاست که من حتی اگه بتونم کنار بیام با نبودن اون من باهاش رابطه داشتم.و دیگه نمیتونم ازدواج کنم هیچوقت.فقط چون فکر میکردم قراره باهام بمونه وگرنه اولین و آخرین آدمه تو زندگیم بود من دختر بدی نیستم به خدا.اگر هم باهام بمونه (که نمیمونه.دنبال بهونست که بره)این چه زندگی ای میشه که هر کاری دوست داشته باشه میکنه و من هیچ ارزشی تو این زندگی ندارم.میدونم خیلی بده ولی من دارم به خودکشی هم فکر میکنم.منی که زحمت کشیدم درس خوندم.کار خوبی دارم.خیلی ها از دور حسرت موقعیت ظاهری ام را میخورن ولی من الان دیگه هیچ راهی واسه ادامه زندگی ندارم باید چیکار کنم؟لطفا کمکم کنید مرسی