نمایش نتایج: از 1 به 28 از 28

موضوع: وقت نگاه به مردان ، گریه ام میگیره

2897
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14760
    نوشته ها
    22
    تشکـر
    14
    تشکر شده 6 بار در 6 پست
    میزان امتیاز
    0

    Unhappy وقت نگاه به مردان ، گریه ام میگیره

    بعضی. وقتا یهویی گریه ام میگیره ! در صورتی که قبلش داشتم میخندیدم و جو خوب بوده مثلا وقتی یه سوالی چیزی میپرسم و مردا بهم نگاه میکنن تو چشمام یه جوری بغض و گریه ام میگیره در صورتی که اون لحظه خودمم میدونم هیچ دلیلی واسه این حالتم نیس باید به زور جلو خودمو بگیرم که صدام نلرزه یا اشکم در نیاد و کسی متوجه اون حالم نشه
    گاهی تو خیابون هم که راه میرم حتی موقعی که خیلی خوشحال و اوکی هستم وقتی مردا به چشمام نگاه میکنن بعضی مواقع که از کنارشون رد میشم حس میکنم میخواد گریه ام بگیره دارم از این حالتم روانی میشم چرا اینجوری ام ? چیکااار کنم خواهشا کمکم کنید من هر روز با مردای زیادی در ارتباطم و از صبح تا شب بیرون و کلاسم نمیدونم باید چیکار کنم .

  2. کاربران زیر از shabnammoon بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11159
    نوشته ها
    2,325
    تشکـر
    4,306
    تشکر شده 2,986 بار در 1,492 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وقتی با مردا حرف میزنم یا نگاه میکنم گریه ام میگیره

    خب از خودت بپرس
    چرا اینطوری هستی؟؟؟حتما بی دلیل نیست ولی هیچکسم غیر از خودت نمیتونه دلیلشو بفهمه

  4. 3 کاربران زیر از ملکه شیشه ای بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6383
    نوشته ها
    1,127
    تشکـر
    5,296
    تشکر شده 3,316 بار در 981 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : وقتی با مردا حرف میزنم یا نگاه میکنم گریه ام میگیره

    عجیبه.تا حالا به این مورد برنخورده بودن!
    از کی این حالت براتون پیش میاد؟
    خاطره تلخی دارین با شخصی؟

  6. کاربران زیر از sr1494 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14760
    نوشته ها
    22
    تشکـر
    14
    تشکر شده 6 بار در 6 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وقتی با مردا حرف میزنم یا نگاه میکنم گریه ام میگیره

    چندین بار از خودم پرسیدم که چرا اینجوری ام حتی با خودم گفتم دیگه جلو خودمو بگیرم یه کاری کنم اصلا ذهنمو یه جوری مشغول کنم که این اتفاق نیوفته ولی بازم برام گاهی پیش میاد که خیلی یهووی اینجوری میشم نمیدونم کاش میفهمیدم مشکلم چیه که حداقل حلش کنم وگرنه این وضعیت ادامه دادنش خیلییی برام عذاب اور شده

  8. کاربران زیر از shabnammoon بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14760
    نوشته ها
    22
    تشکـر
    14
    تشکر شده 6 بار در 6 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وقتی با مردا حرف میزنم یا نگاه میکنم گریه ام میگیره

    نقل قول نوشته اصلی توسط sr1494 نمایش پست ها
    عجیبه.تا حالا به این مورد برنخورده بودن!
    از کی این حالت براتون پیش میاد؟
    خاطره تلخی دارین با شخصی؟
    خودمم کلی گشتم یکی با شرایط خودم پیدا کنم که بلکم راه حلی پیدا شه ولی نبود. قبلا خیلیی بهتر بودم یکم معذب میشدم یا اصلا برام مهم نبود ولی حدودایکسالی میشه و بیشتر امسال این مشکلو دارم
    راستش من سال پیش یه چند باری خیلی اذیت شدم در برخورد با یه مرد و خب تا همین امسالم درگیر این موضوع بودم و اساس این درگیری هم احساسات و سو تفاهم ها بود چون نتونسته بودم اون چیزی که واقعا مد نظرم بود به اون شخص منتقل کنم و کلی سو تفاهم پیش اومده بودو من دیگه هر کار کردم نشد کهرابطه رو درست کنم و خب خیلی حسرت میخورم که چرا بعضی حرفا و احساساتمو بهش گفتم
    البته این موضوع دیگه چند وقتی میشه برام کاملا تموم شده ولی هنوزم یکم میترسم که نکنه مردای دور و برم تصور اشتباهی ازم پیدا کنن
    خب کلا امسال یکم به خیلیا بی اعتماد شدم و یکمم افسرده شدم ولی نمیدونم اینکه وسط خوشحالی این حالتو نسبت به غریبه ها هم حتی حس میکنم برای چیه
    چند جا خوندم که ممکنه برای کمبود اعتماد به نفس یا به خاطر افسردی باشه ولی واقعا نمیدونم که منشا اصلیش چیه این موضوع خیلی ازارم میده رسما تو اجتماع نمیتونم راحت باشم همش استرس اینو میگیرم که نکنه دوباره این حالت برام پیش بیاد و فکر ناجوری در موردم بکنن اطرافیان

  10. کاربران زیر از shabnammoon بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6383
    نوشته ها
    1,127
    تشکـر
    5,296
    تشکر شده 3,316 بار در 981 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : وقتی با مردا حرف میزنم یا نگاه میکنم گریه ام میگیره

    نقل قول نوشته اصلی توسط shabnammoon نمایش پست ها
    خودمم کلی گشتم یکی با شرایط خودم پیدا کنم که بلکم راه حلی پیدا شه ولی نبود. قبلا خیلیی بهتر بودم یکم معذب میشدم یا اصلا برام مهم نبود ولی حدودایکسالی میشه و بیشتر امسال این مشکلو دارم
    راستش من سال پیش یه چند باری خیلی اذیت شدم در برخورد با یه مرد و خب تا همین امسالم درگیر این موضوع بودم و اساس این درگیری هم احساسات و سو تفاهم ها بود چون نتونسته بودم اون چیزی که واقعا مد نظرم بود به اون شخص منتقل کنم و کلی سو تفاهم پیش اومده بودو من دیگه هر کار کردم نشد کهرابطه رو درست کنم و خب خیلی حسرت میخورم که چرا بعضی حرفا و احساساتمو بهش گفتم
    البته این موضوع دیگه چند وقتی میشه برام کاملا تموم شده ولی هنوزم یکم میترسم که نکنه مردای دور و برم تصور اشتباهی ازم پیدا کنن
    خب کلا امسال یکم به خیلیا بی اعتماد شدم و یکمم افسرده شدم ولی نمیدونم اینکه وسط خوشحالی این حالتو نسبت به غریبه ها هم حتی حس میکنم برای چیه
    چند جا خوندم که ممکنه برای کمبود اعتماد به نفس یا به خاطر افسردی باشه ولی واقعا نمیدونم که منشا اصلیش چیه این موضوع خیلی ازارم میده رسما تو اجتماع نمیتونم راحت باشم همش استرس اینو میگیرم که نکنه دوباره این حالت برام پیش بیاد و فکر ناجوری در موردم بکنن اطرافیان
    مورد نادریه.
    حتی با پدر.برادر .شوهر خواهر. ..مردایه اطرافتونم اینطوری میشین؟؟

  12. 2 کاربران زیر از sr1494 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14760
    نوشته ها
    22
    تشکـر
    14
    تشکر شده 6 بار در 6 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وقتی با مردا حرف میزنم یا نگاه میکنم گریه ام میگیره

    نقل قول نوشته اصلی توسط sr1494 نمایش پست ها
    مورد نادریه.
    حتی با پدر.برادر .شوهر خواهر. ..مردایه اطرافتونم اینطوری میشین؟؟
    گاهی اوقات اره ! با پدرم نه ولی هب اقوام دور تر تو بعضی شرایط این حالت رو پیدا میکنم و عصبی میشم ولی اکثرا با مردای غریبه تر اینطوریم چون با فامیل احساس راحت تری دارم و میدونم اونا هم براشون سو تفاهم پیش نمیاد و هر چی باشه منظورمو بالاخره درک میکنن

  14. کاربران زیر از shabnammoon بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14760
    نوشته ها
    22
    تشکـر
    14
    تشکر شده 6 بار در 6 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وقتی با مردا حرف میزنم یا نگاه میکنم گریه ام میگیره

    یکی کمکم کنه

  16. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11159
    نوشته ها
    2,325
    تشکـر
    4,306
    تشکر شده 2,986 بار در 1,492 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وقتی با مردا حرف میزنم یا نگاه میکنم گریه ام میگیره

    نقل قول نوشته اصلی توسط shabnammoon نمایش پست ها
    خودمم کلی گشتم یکی با شرایط خودم پیدا کنم که بلکم راه حلی پیدا شه ولی نبود. قبلا خیلیی بهتر بودم یکم معذب میشدم یا اصلا برام مهم نبود ولی حدودایکسالی میشه و بیشتر امسال این مشکلو دارم
    راستش من سال پیش یه چند باری خیلی اذیت شدم در برخورد با یه مرد و خب تا همین امسالم درگیر این موضوع بودم و اساس این درگیری هم احساسات و سو تفاهم ها بود چون نتونسته بودم اون چیزی که واقعا مد نظرم بود به اون شخص منتقل کنم و کلی سو تفاهم پیش اومده بودو من دیگه هر کار کردم نشد کهرابطه رو درست کنم و خب خیلی حسرت میخورم که چرا بعضی حرفا و احساساتمو بهش گفتم
    البته این موضوع دیگه چند وقتی میشه برام کاملا تموم شده ولی هنوزم یکم میترسم که نکنه مردای دور و برم تصور اشتباهی ازم پیدا کنن
    خب کلا امسال یکم به خیلیا بی اعتماد شدم و یکمم افسرده شدم ولی نمیدونم اینکه وسط خوشحالی این حالتو نسبت به غریبه ها هم حتی حس میکنم برای چیه
    چند جا خوندم که ممکنه برای کمبود اعتماد به نفس یا به خاطر افسردی باشه ولی واقعا نمیدونم که منشا اصلیش چیه این موضوع خیلی ازارم میده رسما تو اجتماع نمیتونم راحت باشم همش استرس اینو میگیرم که نکنه دوباره این حالت برام پیش بیاد و فکر ناجوری در موردم بکنن اطرافیان
    شبنم تو نه افسرده ای نه اعتماد به نفست کمه
    یه مشکل داری که هیچوقت حلش نکردی
    بعضی اتفاقارو نه گذشت زمان حل میکنه نه بیخیالی..
    بلکه باید باهاش روبه رو شی حلش کنی
    هرچقدرم که ازار دهنده و سخت باشه باید همه اتفاقای زندگیتو به عنوان جزیی از خودت قبول کنی و بدونی که اثار کارایی که کردی و گذشته ای که داشتی همیشه باتوهه....
    این واقعیتو بپذیر و باهاش روبه رو شو باید یه بار برای همیشه پرونده اون مردو برای خودت ببندی
    اون اتفاق ازارت داده احساستو جریحه دار کرده ولی اجازه نده بیشتر ازین پیش بره
    برای خودت مرورش کن تا بدونی شجاعتشو داری بعدم باور کن که هیچ ادمی یه اشتباهو دوبار مرتکب نمیشه البته اگه بدونه دلیل اشتباهش چی بوده

  17. 3 کاربران زیر از ملکه شیشه ای بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  18. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14760
    نوشته ها
    22
    تشکـر
    14
    تشکر شده 6 بار در 6 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وقتی با مردا حرف میزنم یا نگاه میکنم گریه ام میگیره

    نقل قول نوشته اصلی توسط ملکه شیشه ای نمایش پست ها
    شبنم تو نه افسرده ای نه اعتماد به نفست کمه
    یه مشکل داری که هیچوقت حلش نکردی
    بعضی اتفاقارو نه گذشت زمان حل میکنه نه بیخیالی..
    بلکه باید باهاش روبه رو شی حلش کنی
    هرچقدرم که ازار دهنده و سخت باشه باید همه اتفاقای زندگیتو به عنوان جزیی از خودت قبول کنی و بدونی که اثار کارایی که کردی و گذشته ای که داشتی همیشه باتوهه....
    این واقعیتو بپذیر و باهاش روبه رو شو باید یه بار برای همیشه پرونده اون مردو برای خودت ببندی
    اون اتفاق ازارت داده احساستو جریحه دار کرده ولی اجازه نده بیشتر ازین پیش بره
    برای خودت مرورش کن تا بدونی شجاعتشو داری بعدم باور کن که هیچ ادمی یه اشتباهو دوبار مرتکب نمیشه البته اگه بدونه دلیل اشتباهش چی بوده
    از این جهت که اون مرد هنوزم پرونده اش تو زندگیم تموم نشده درسته
    من امسال خیلییی بیشتر از اونی که باید درگیرش بودم
    تهدید شدم تحت فشار بودم مسیر و خیلی از اشناهامو عوض کردم که یکم ازش دور باشم اما باز هر روز بیشتر از قبل تو زندگیم بود خودش دوستاش اشناهاش و... و خب قضیه اینطوری بود که این ادم برای همه یه اسطوره از خوبیه و برای من دقیقا بر عکس ولی من نمیتونستم حرفی بزنم یا چیزی بگم نمیخواستم تهش برام گرون تموم بشه
    حتی یه مدت کارامو تحت نظر داشتن اینو چند تا از اشناها هم گفتن بهم
    همین سکوت و حرف نزدنی که مجبور بودم انجام بدم و یه جوری رفتار کنم که انگار نه این شخص رو میشناسم نه چیز بدی ازش دیدم خیلییی خیلیی برام سخت بود من یه جورایی زندگیمو سر این ادم داشتم میباختم اون وقت نظرات و تعریفای بیخود اطرافیانمو گوش بدم و تایید کنم که این ادم چقدر خوب و معرکه اس !! این قضیه واقعا اذیتم میکرد و میشه گفت تازههه دارم یکم باهاش کنار میام
    این پنهان کردن شده عین یه راز تو من همش ترس اینو دارم که کسی نفهمه تو این ماجرا هم من مقصر بودم هم اون اقا ولی خب موقعیت من جوری بود که هر اتفاقی ونظر میتونن برام بدن و قضاوتم کنن ولی برای اون حتی اتفاقی نیوفته و این وسط فقط من خراب میشدم واسه همین در صورتی که میدونستم چقدر ادممزخرفیه باید به حرفا و تعریفای بقیه گوش بدم و سکوت و تایید کنم !
    اره از اون لحاظ حق داری خیلی احساسم جریحه دار شد و هنوزم میترسم نکنه بقیه هم مث این اقا باشن یعنی به هر کی میخوام نزدیک هم بشم تا یه مدت خوبم ولی بعدش که یهو این ترس میاد سراغم باهاش سرد میشم و سعی میکنم ازش دور شم ی

  19. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14760
    نوشته ها
    22
    تشکـر
    14
    تشکر شده 6 بار در 6 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وقتی با مردا حرف میزنم یا نگاه میکنم گریه ام میگیره

    نقل قول نوشته اصلی توسط ملکه شیشه ای نمایش پست ها
    شبنم تو نه افسرده ای نه اعتماد به نفست کمه
    یه مشکل داری که هیچوقت حلش نکردی
    بعضی اتفاقارو نه گذشت زمان حل میکنه نه بیخیالی..
    بلکه باید باهاش روبه رو شی حلش کنی
    هرچقدرم که ازار دهنده و سخت باشه باید همه اتفاقای زندگیتو به عنوان جزیی از خودت قبول کنی و بدونی که اثار کارایی که کردی و گذشته ای که داشتی همیشه باتوهه....
    این واقعیتو بپذیر و باهاش روبه رو شو باید یه بار برای همیشه پرونده اون مردو برای خودت ببندی
    اون اتفاق ازارت داده احساستو جریحه دار کرده ولی اجازه نده بیشتر ازین پیش بره
    برای خودت مرورش کن تا بدونی شجاعتشو داری بعدم باور کن که هیچ ادمی یه اشتباهو دوبار مرتکب نمیشه البته اگه بدونه دلیل اشتباهش چی بوده
    یه جورایی انگار تو خودم اسیر شدم از خودم متنفر شدم چون تو این ماجرا بودم چون اینقدر اشتباه کردم و ادامه اش دادم تازه دارم باهاش کنار میام ولی بعد یهو میبینم هیچی سر جاش نیست این بغضو گریه ی یهوویی این سرد شدن یهویی این ری اعتمادی و ترسی که دارم نه اینکه نخوام نمیتونم وقتی از درون واقعا دارم میترسم و زجر میکشم نمیتونم اعتماد کنم چون منم اولش به نظرم اون مرد یه اسطوره بود که حتی شاید با بقیه فرق داشت و خیلی بهتر هم بود ولی یهو همه چی صد و هشتاد درجه چرخید یهو شد ادم بده یهو رابطه خراب شد یعنی من به خاطر اعتمادی که بهش کردم خیلیی چیزا رو باختم و بدیش این بود که تموم نمیشد همین طور این اشتباه این باختن ادامه داشت نمیشد از زندگیم کاملا بره بیرون
    من باورامو تو این ماجرا از دست دادم دیگه نمیدونم کی ادم خوبیه کی ادم بدیه ! انگار شدم یه بچه که هیچی نمیفهمه فقط مامانشو میشناسه و از غریبه ها دوری میکنه من واقعا میترسم ولی نمیدونم چرا یهویی چرا وقتی همه چیز هم خوبه یهو اون حالت برام پیش میاد و نمیتونم جلوشو بگیرم

  20. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11159
    نوشته ها
    2,325
    تشکـر
    4,306
    تشکر شده 2,986 بار در 1,492 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وقتی با مردا حرف میزنم یا نگاه میکنم گریه ام میگیره

    نقل قول نوشته اصلی توسط shabnammoon نمایش پست ها
    یه جورایی انگار تو خودم اسیر شدم از خودم متنفر شدم چون تو این ماجرا بودم چون اینقدر اشتباه کردم و ادامه اش دادم تازه دارم باهاش کنار میام ولی بعد یهو میبینم هیچی سر جاش نیست این بغضو گریه ی یهوویی این سرد شدن یهویی این ری اعتمادی و ترسی که دارم نه اینکه نخوام نمیتونم وقتی از درون واقعا دارم میترسم و زجر میکشم نمیتونم اعتماد کنم چون منم اولش به نظرم اون مرد یه اسطوره بود که حتی شاید با بقیه فرق داشت و خیلی بهتر هم بود ولی یهو همه چی صد و هشتاد درجه چرخید یهو شد ادم بده یهو رابطه خراب شد یعنی من به خاطر اعتمادی که بهش کردم خیلیی چیزا رو باختم و بدیش این بود که تموم نمیشد همین طور این اشتباه این باختن ادامه داشت نمیشد از زندگیم کاملا بره بیرون
    من باورامو تو این ماجرا از دست دادم دیگه نمیدونم کی ادم خوبیه کی ادم بدیه ! انگار شدم یه بچه که هیچی نمیفهمه فقط مامانشو میشناسه و از غریبه ها دوری میکنه من واقعا میترسم ولی نمیدونم چرا یهویی چرا وقتی همه چیز هم خوبه یهو اون حالت برام پیش میاد و نمیتونم جلوشو بگیرم
    نگفتن چیزیو درست نمیکنه چون هرکسم ندونه خودت میدونی این اتفاق چقدر تحمل کردنش برات سخت بوده و چقدر اذیتت کرده
    وقتی یه اتفاق خیلی بد میفته باید یه کاری کرد تا بتونی ناراحتی و عصبانیت و همه حسای بدتو خالی کنی اما وقتی یه طوری رفتار میکنی که انگار هیچی نشده معنیش اینه که همه اون حسارو توی خودت
    نگه میداری و به خودت اجازه نمیدی که خالی بشی....

    تو یه اشتباه کردی و پنهانکاریو برای این انتخاب کردی که ابروت نره شایدم بهترین راه بوده نسبت به شرایطت ولی نتونستی با این راهکارت کنار بیای پس باید یه فکر دیگه بکنی....
    شاید یه نفر باشه که بتونی بهش اعتماد کنی و همه چیزو بهش بگی
    به نظر من الان لازم داری که خودتو خالی کنی باید حرف بزنی باید گریه و عصبانیات و همه حسای بدتو خالی کنی....
    یه نفروپیدا کن که بتونه بدون قضاوت کردن بهت گوش کنه حتی شده یه دوست مجازی بعدم همه چیزو بگو و اجازه بده همه ی حسای تلخی که تو این مدت داشتی برات مرور شه
    اونوقت شاید خودتم به این نتیجه برسی که دیگه به اندازه قبل غیر قابل تحمل نیستن و میتونی باهاشون کنار بیای....
    تو یه روح زخمی داری شبنم باید زخماشو خوب کنی بعضی زخما هر چقدرم کهنه بشن تا وقتی به خودت جرئت نگاه کردن بهشو ندادی و حاضر نشده باشی درمانش کنی هیچوقت خوب نمیشن

    درمورد اون مرد و اون رابطه ام دنیا ادمای بد زیاد داره این یه واقعیته کاریشم نمیشه کرد خوبه که میدونی همه قابل اعتماد نیستن و ازین به بعد خوب بودن ادمارو تا خودت نفهمیدی باور نکن اینجوری مجبور نیستی دوباره به خاطر اعتماد اشتباهت تو دردسر بیفتی
    به نظر من هرکسو که میخای بهش نزدیک تر شی خوب بسنج و وقتی خودت به این نتیجه رسیدی که میشه اعتماد کرد پله پله رابطتو بیشتر کن و اینم بدون ما ادما خاکستری ایم همونقدر که میتونیم خوب باشیم میتونیم بدم باشیم پس حتی از نزدیک ترین ادما و قابل اعتماد ترینشونم شاید بدی ببینی و این قابل پیش بینی نیست اصلا.......
    خودتو به خاطر اعتماد اشتباهت ببخش چون اشتباه همیشه هست درعوض ادمارو با کاراشون بشناس و درموردشون تصمیم بگیر هرکسو که لازمه اجازه بده وارد زندگیت شه و هرکسم که لازمه برای همیشه از زندگیت حذف کن
    خوب بودن سخته ادم بدا راستگوایی هستن که میدونن از پس خوب بودن بر نمیان ولی ادم بدایی که ادای خوب بودنو درمیارن یه سری ترسوان که که خودشونم نمیتونن خود واقعیشونو تحمل کنن به خاطر همین ادای کسی که نیستنو در میارن دوست داری بااینا چطوری رفتار کنی؟؟؟؟ازشون بترسی و سعی کنی ازخودش و فکرش و خاطره هاش فرار کنی یا اینکه میخای وقتی که هست شاد باشی و زندگی کنی و بهش بفهمونی یه ترسو مثل اون ارزش غصه خوردنم نداره؟؟؟؟

  21. کاربران زیر از ملکه شیشه ای بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  22. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14760
    نوشته ها
    22
    تشکـر
    14
    تشکر شده 6 بار در 6 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وقتی با مردا حرف میزنم یا نگاه میکنم گریه ام میگیره

    نقل قول نوشته اصلی توسط ملکه شیشه ای نمایش پست ها
    نگفتن چیزیو درست نمیکنه چون هرکسم ندونه خودت میدونی این اتفاق چقدر تحمل کردنش برات سخت بوده و چقدر اذیتت کرده
    وقتی یه اتفاق خیلی بد میفته باید یه کاری کرد تا بتونی ناراحتی و عصبانیت و همه حسای بدتو خالی کنی اما وقتی یه طوری رفتار میکنی که انگار هیچی نشده معنیش اینه که همه اون حسارو توی خودت
    نگه میداری و به خودت اجازه نمیدی که خالی بشی....

    تو یه اشتباه کردی و پنهانکاریو برای این انتخاب کردی که ابروت نره شایدم بهترین راه بوده نسبت به شرایطت ولی نتونستی با این راهکارت کنار بیای پس باید یه فکر دیگه بکنی....
    شاید یه نفر باشه که بتونی بهش اعتماد کنی و همه چیزو بهش بگی
    به نظر من الان لازم داری که خودتو خالی کنی باید حرف بزنی باید گریه و عصبانیات و همه حسای بدتو خالی کنی....
    یه نفروپیدا کن که بتونه بدون قضاوت کردن بهت گوش کنه حتی شده یه دوست مجازی بعدم همه چیزو بگو و اجازه بده همه ی حسای تلخی که تو این مدت داشتی برات مرور شه
    اونوقت شاید خودتم به این نتیجه برسی که دیگه به اندازه قبل غیر قابل تحمل نیستن و میتونی باهاشون کنار بیای....
    تو یه روح زخمی داری شبنم باید زخماشو خوب کنی بعضی زخما هر چقدرم کهنه بشن تا وقتی به خودت جرئت نگاه کردن بهشو ندادی و حاضر نشده باشی درمانش کنی هیچوقت خوب نمیشن

    درمورد اون مرد و اون رابطه ام دنیا ادمای بد زیاد داره این یه واقعیته کاریشم نمیشه کرد خوبه که میدونی همه قابل اعتماد نیستن و ازین به بعد خوب بودن ادمارو تا خودت نفهمیدی باور نکن اینجوری مجبور نیستی دوباره به خاطر اعتماد اشتباهت تو دردسر بیفتی
    به نظر من هرکسو که میخای بهش نزدیک تر شی خوب بسنج و وقتی خودت به این نتیجه رسیدی که میشه اعتماد کرد پله پله رابطتو بیشتر کن و اینم بدون ما ادما خاکستری ایم همونقدر که میتونیم خوب باشیم میتونیم بدم باشیم پس حتی از نزدیک ترین ادما و قابل اعتماد ترینشونم شاید بدی ببینی و این قابل پیش بینی نیست اصلا.......
    خودتو به خاطر اعتماد اشتباهت ببخش چون اشتباه همیشه هست درعوض ادمارو با کاراشون بشناس و درموردشون تصمیم بگیر هرکسو که لازمه اجازه بده وارد زندگیت شه و هرکسم که لازمه برای همیشه از زندگیت حذف کن
    خوب بودن سخته ادم بدا راستگوایی هستن که میدونن از پس خوب بودن بر نمیان ولی ادم بدایی که ادای خوب بودنو درمیارن یه سری ترسوان که که خودشونم نمیتونن خود واقعیشونو تحمل کنن به خاطر همین ادای کسی که نیستنو در میارن دوست داری بااینا چطوری رفتار کنی؟؟؟؟ازشون بترسی و سعی کنی ازخودش و فکرش و خاطره هاش فرار کنی یا اینکه میخای وقتی که هست شاد باشی و زندگی کنی و بهش بفهمونی یه ترسو مثل اون ارزش غصه خوردنم نداره؟؟؟؟
    حق داری درست میگی این که اون باعث نابود شدن زندگیه من بشه و خودش خوش و خرم به کثافت کاریاش ادامه بده و کسی نفمه و مثل همیشه ادم خوبه به نظر بیاد کاملا اشتباهه
    ولی خب واقعا عاقلانه ترین راه برام سکوت بود اون هم تهدیدم کرده بود که حرفی نزنم هم اینکه اگه حرفی میزدم کی باور میکرد که همچون ادمی که برای همه اسطوره اس همچین ادمی باشه ! هیچ نقطه ی مثبتی برای من نبود !
    خیلی خواستم تمومش کنم اما تلاش بیهوده بود اما چند وقتیه خودمم حس کردم دیگه تموم شده دیگه راحت شدم ازش مسله هم همینجاست من نمیخوام اثرای بدی که اون رو زندگیمو گذشته ام گذاشت باهام بمونه نمیخوام که یه زخم خورده باشم که غرق تو گذشته اش همش میترسه و نمیتونه حرکت کنه ترس از تکرار همه این اتفاقات خیلی سخته

    من حتی از کسی اگه بدی هم نمیبینم ته دلم ترسه خیلی شدید میترسم نزدیک شم شاید واقعا هم حق داشته باشم
    من میخوام همه ی بدی های گذشته رو درسته قبول کردم اما تمومشون کنم دیگه عذابشو نکشم و به زندگیم ادامه بدم راهمو برم درمونده و له شده باقی نمونم ولی یه سری موقع ها یه سری احساسا مثل همین که یهو گریه ام میگیره و اذیت میشم منو میترسونه که شاید هیچ وقت این حالتا تموم نشه و نتونم زندگیمو نرمال کنم من واقعا میخوام که زندگی کنم اما هیچی مث قبلش نیست نمیدونم چه جوری جلو این حسمو بگیرم مسلما حالت عادی ای نیست که یهو گریه ام میگیره اونم وقتی اون زمان قبلش و بعدش خوشحالم ولی وقتی بهم نزدیک میشن یا حس میکنم میخوان باهام ارتباطی داشته باشن یا تو بعضی مواقع دیگه این حالتو پیدا میکنم

  23. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11159
    نوشته ها
    2,325
    تشکـر
    4,306
    تشکر شده 2,986 بار در 1,492 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وقتی با مردا حرف میزنم یا نگاه میکنم گریه ام میگیره

    نقل قول نوشته اصلی توسط shabnammoon نمایش پست ها
    حق داری درست میگی این که اون باعث نابود شدن زندگیه من بشه و خودش خوش و خرم به کثافت کاریاش ادامه بده و کسی نفمه و مثل همیشه ادم خوبه به نظر بیاد کاملا اشتباهه
    ولی خب واقعا عاقلانه ترین راه برام سکوت بود اون هم تهدیدم کرده بود که حرفی نزنم هم اینکه اگه حرفی میزدم کی باور میکرد که همچون ادمی که برای همه اسطوره اس همچین ادمی باشه ! هیچ نقطه ی مثبتی برای من نبود !
    خیلی خواستم تمومش کنم اما تلاش بیهوده بود اما چند وقتیه خودمم حس کردم دیگه تموم شده دیگه راحت شدم ازش مسله هم همینجاست من نمیخوام اثرای بدی که اون رو زندگیمو گذشته ام گذاشت باهام بمونه نمیخوام که یه زخم خورده باشم که غرق تو گذشته اش همش میترسه و نمیتونه حرکت کنه ترس از تکرار همه این اتفاقات خیلی سخته

    من حتی از کسی اگه بدی هم نمیبینم ته دلم ترسه خیلی شدید میترسم نزدیک شم شاید واقعا هم حق داشته باشم
    من میخوام همه ی بدی های گذشته رو درسته قبول کردم اما تمومشون کنم دیگه عذابشو نکشم و به زندگیم ادامه بدم راهمو برم درمونده و له شده باقی نمونم ولی یه سری موقع ها یه سری احساسا مثل همین که یهو گریه ام میگیره و اذیت میشم منو میترسونه که شاید هیچ وقت این حالتا تموم نشه و نتونم زندگیمو نرمال کنم من واقعا میخوام که زندگی کنم اما هیچی مث قبلش نیست نمیدونم چه جوری جلو این حسمو بگیرم مسلما حالت عادی ای نیست که یهو گریه ام میگیره اونم وقتی اون زمان قبلش و بعدش خوشحالم ولی وقتی بهم نزدیک میشن یا حس میکنم میخوان باهام ارتباطی داشته باشن یا تو بعضی مواقع دیگه این حالتو پیدا میکنم
    من نمیدونم اینکه بذاری اون به کاراش ادامه بده درسته یا نه نمیدونمم اگه بقیه بفهممن واسه تو چقدر بد میشه ولی اگه برات ضرری نداشته باشه و مدرک داشته باشی بتونی به بقیه ثابت کنی چطور ادمیه بد نیست چون هم باعث میشه اروم بشی هم اینکه دیگه کسی مثل تو گول ظاهر غلط اندازشو نمیخوره بخصوص دخترایی مثل خودت بگذریم...
    تا حالا شده درموردش باکسی حرف بزنی یا همه جزئیاتو بنویسی؟؟؟؟
    تا حالا امتحان کردی ببینی ارومت میکنه یا نه؟
    راسی اون قضیه تموم شده یا هنوزم اذیتت میکنه؟

  24. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14760
    نوشته ها
    22
    تشکـر
    14
    تشکر شده 6 بار در 6 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وقتی با مردا حرف میزنم یا نگاه میکنم گریه ام میگیره

    نقل قول نوشته اصلی توسط ملکه شیشه ای نمایش پست ها
    من نمیدونم اینکه بذاری اون به کاراش ادامه بده درسته یا نه نمیدونمم اگه بقیه بفهممن واسه تو چقدر بد میشه ولی اگه برات ضرری نداشته باشه و مدرک داشته باشی بتونی به بقیه ثابت کنی چطور ادمیه بد نیست چون هم باعث میشه اروم بشی هم اینکه دیگه کسی مثل تو گول ظاهر غلط اندازشو نمیخوره بخصوص دخترایی مثل خودت بگذریم...
    تا حالا شده درموردش باکسی حرف بزنی یا همه جزئیاتو بنویسی؟؟؟؟
    تا حالا امتحان کردی ببینی ارومت میکنه یا نه؟
    راسی اون قضیه تموم شده یا هنوزم اذیتت میکنه؟
    راستش قضیه خیلییی بزرگتر و وحشتناک تر از این حرفاس من روزی که اولین بار فهمیدم چه جور ادمیه تا یه هفته کاملا شوکه بودم ! دلیل و مدرک داشتنمم حتی به دردم نمیخوره اینقدر قدرت داره که با اینکه حتی یه بار دستگیرشم کرده بودن و حکمش اعدام بود خلاص شده !!!

    من نمیخوام فدایی بشم چون میدونی اون بازیگر خوبیه ! دخترای این زمونه هم مث خودم اصلا فکرشو نمیتونن بکنن که همچین ادمی باشه بهشون حق میدم منم یه روزی مث اونا بودم مسخره اس اما گاهی میگم کاش همونجوری هم باقی میموندم و هیچ وقت چیزی نمیدونستم و این مرد و کاراشو نمیدیدم
    اما خب خدا عالمه شاید همین باعث اتفاقای مثبتی تو زندگیم بشه خوبیش اینه که الان خودمم متوجه ام خیلی راحت تر ادما رو میشناسم و البته ادمایی مثل اونو
    من یه نفره هیچ کاری ازم بر نمیاد البته اینقدر درگیر ماجراشون شدم که با چند نفر که میخواستن دستشو رو کنن و مدرک بیشتری داشتن هم اشنا شدم بهم گفتن که کمکم میکنن و برم باهاشون اما من از طرف این ادم تهدید شده بودم تمام رفقاش دور و برم بودن چند نفر تو جاهای مختلف امارمو بهش داده بودن و هیچ کس طرف من نبود ! اون یه ادم پر از قدرت و مقام و پول و پارتی این طرف من و چند تا زخمی تر از خودم از قانونم کمکی اصلا بر نمیومد خود طرف حقوق خونده بود چند تا رفیق قاضی و همه دوستاش حقوق خونده و خودشم مقامش تو کشور اوکیه پول و رشوه ام که راحته همون جور که قبلا خلاص شده بازم میشه و باز تنها کسی که ضربشو میخوره ادم بی قدرتی مثل منه !
    در افتادن با اون و رفقاش اشتباه محضه حتی همین که از ماجرا خبرم داشته باشی اشتباهه چه برسه کاری ام بکنی !
    الان یکم راحتت تر باهاش کنار میام چون میدونم کار چندانی ازم بر نمیاد و خب تا اوضاع و قدرت اینجوریه وضع همینه که هست و کارم برای خودم عاقلانه ترینه
    اره با دو سه تا از دوستام در موردش حرف زدم در واقع یکیشون خیلی کمکم کرد اونم همون اوایل واسه کمک به من وارد جریان شد و واقعا اگر نبود خیلییی زود میباختم و شاید همه چی رو از دست میدادم اون موقع خیلیییی تحت فشار بودم و عاصی شده بودم ولی الان هر دومون بهتریم و با موضوع کنار اومدیم در واقع دیگه نمیخوام بهش فکر کنم چه ماجرا ادامه داشته باشه چه نه چه ادم خوبی باشه در نظر بقیه یا نه دیگه اون ادم برام مهم نیست تنها چیزی که مهمه برام اینه که از زندگیم کاملا بره ریرون یه جورایی یعنی کلاه خودمو باد نبره بقیه پیشکش وقتی برا خودم کمکی نمیتونم بکنم دیگه برای بقیه چیکار کنم والا
    فعلا دارم اسه میرم اسه میام تا گربه شاخم نزنه !!! خیلی وقتا باور کن سکوت کردن به نفع خیلیاس حتی کسی که بهش ظلم شده من الان تو وضعی ام که واقعا نه میخوام دیگه چیزی از بقیه بدونم نه نزدیک کسی بشم فقط میخوام زندگیمو برای خودم بکنم همین
    کاش که بشه !

  25. کاربران زیر از shabnammoon بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  26. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11159
    نوشته ها
    2,325
    تشکـر
    4,306
    تشکر شده 2,986 بار در 1,492 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وقت نگاه به مردان ، گریه ام میگیره

    خب پس الان مشکلت فقط روبه رو شدن با مرداست و تاثیری که اون اتفاق روی روحیت گذاشته درسته؟؟؟؟
    به نظر من الان خیلی باید مراقب خودت باشی نباید خودتو رها کنی تا این حسای منفی بازم پیش بره
    سعی کن هر طوری که میشه حلش کنی چه بخای چه نخای نصف ادمای شهرت مردن پس باید بتونی باهاشون معاشرت کنی باید با ترست روبه روشی پیشنهاد من اینه که خودت سعی کنی رابطتو با مردای اطرافت گرم تر کنی و باهاشون صمیمی تر شی نه اینکه ازشون دور شی یا حتی کسایی که به نظرت ادمای نرمالین خودت باهاشون سر حرفو باز کن نظرت چیه؟؟حتما اولشم سخته حتی شاید زیاد طول بکشه تا بتونی مثل بقیه برخورد کنی ولی باید صبور باشی و مرحله به مرحله پیش بری...
    تو گفتی توی برخوردای معمولی و مثلا حرف زدنای عادی گریت میگیره منم منظورم رابطه های عادیته ، رابطه های معمولیتو با مردا بیشتر کن.......
    ادمای خوب تو این دنیا زیادن اگه یه نفر هرچقدرم بد باشه دلیل نمیشه همه مثل اون باشن یا دیگه کسی خوب نباشه البته تا وقتی چشم بسته اعتماد کنی حتی ادم خوبام تحریک میشن تا سواستفاده کنن...
    ادمای خوب همه جا و همیشه هستن اینو خودتم میدونی حتی اگه هزارباردیگه ام با ادمای ناجور برخوردداشتی بازم باورتو ازدست نده چون اینطوری شاید خودت شانستو برای یه زندگی خوب خراب کنی و تا ابد اون اتفاق زندگیتو تحت کنترل بگیره
    درضمن اگه اون ادم تو زندگیت هست سعی نکن ازش فرار کنی یا نادیده بگیریش این ترسوترت میکنه و همش مجبور میشی فرار کنی اگه هست و نمیتونی حذفش کنی باهاش روبه روشو تا اولا اون زیادی ترسو فرضت نکنه دوما خودت بدونی که گاهی میشه جلوش وایساد
    تو به اعتماد به نفسی که این موضوع بهت میده احتیاج داری


  27. کاربران زیر از ملکه شیشه ای بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  28. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14634
    نوشته ها
    80
    تشکـر
    15
    تشکر شده 65 بار در 42 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : وقت نگاه به مردان ، گریه ام میگیره

    شما فقط باید با خودتون یکم فکر کنید...مثلا تو خیابون خودتونو از چشم یه مرد دیگه ببینید..میبیند که شما برای اون فقط رهگذرید نه بیشتر..یا تو جمع اونا فقط دارن به شما گوش میدن..اصلا چیز خاصی نیس...اگرم فک میکنید بخاطر ظاهرتونه..اگه فک میکنید باعث جلب توجه میشه یکم مراعات کنید...در مورد خاطرات گذشتتونم باید بگم که قسمت نبوده...شما هم خاطرات بدو shift+delete کنید..گذشته ها گذشته..اگه الانم فکر گذشته باشید پس ایندتون چی میشه...خودتونو اذیت نکنید..لحظه ها میگذره..سعی کنید ازشون لذت ببرید و زندگی رو اسون بگیرید

  29. 2 کاربران زیر از MAHDI-ALONE بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  30. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14760
    نوشته ها
    22
    تشکـر
    14
    تشکر شده 6 بار در 6 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وقت نگاه به مردان ، گریه ام میگیره

    نقل قول نوشته اصلی توسط MAHDI-ALONE نمایش پست ها
    شما فقط باید با خودتون یکم فکر کنید...مثلا تو خیابون خودتونو از چشم یه مرد دیگه ببینید..میبیند که شما برای اون فقط رهگذرید نه بیشتر..یا تو جمع اونا فقط دارن به شما گوش میدن..اصلا چیز خاصی نیس...اگرم فک میکنید بخاطر ظاهرتونه..اگه فک میکنید باعث جلب توجه میشه یکم مراعات کنید...در مورد خاطرات گذشتتونم باید بگم که قسمت نبوده...شما هم خاطرات بدو shift+delete کنید..گذشته ها گذشته..اگه الانم فکر گذشته باشید پس ایندتون چی میشه...خودتونو اذیت نکنید..لحظه ها میگذره..سعی کنید ازشون لذت ببرید و زندگی رو اسون بگیرید
    اینکه از چشم یه مرد دیگه به خودم نگاه کنم وحشتناک تره که از لحاظ صحبت کردن و اینکه فقط به حرفام گوش میده و اینا اره ولی خب وقتی حس میکنم فقط به حرفام گوش نمیکنه چی ? :-[ میگم که گاهی خودمم میفهمم مشکلم الکیه و نگرانی و اینا بیخوده ولی خب چه جوری جلوشو بگیرم منظورم اینه که من وقتی این حالتو تو ررخوردای معمولی که میدونم مشکلی نیس حس میکنم وحشتناکه برام یعنی بابا خودمم میدونم اون طرف اون لحظه فقط داره حرفامو میشنوه ولی بازم اینجوری میشم و نمیتونم جلوشو بگیرم خیلی یهوییه این حالتم یه حالت ترس و استرس میگیرم یهو !(~>__<~)

  31. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14760
    نوشته ها
    22
    تشکـر
    14
    تشکر شده 6 بار در 6 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وقت نگاه به مردان ، گریه ام میگیره

    [ quote=ملکه شیشه ای;76005]خب پس الان مشکلت فقط روبه رو شدن با مرداست و تاثیری که اون اتفاق روی روحیت گذاشته درسته؟؟؟؟
    به نظر من الان خیلی باید مراقب خودت باشی نباید خودتو رها کنی تا این حسای منفی بازم پیش بره
    سعی کن هر طوری که میشه حلش کنی چه بخای چه نخای نصف ادمای شهرت مردن پس باید بتونی باهاشون معاشرت کنی باید با ترست روبه روشی پیشنهاد من اینه که خودت سعی کنی رابطتو با مردای اطرافت گرم تر کنی و باهاشون صمیمی تر شی نه اینکه ازشون دور شی یا حتی کسایی که به نظرت ادمای نرمالین خودت باهاشون سر حرفو باز کن نظرت چیه؟؟حتما اولشم سخته حتی شاید زیاد طول بکشه تا بتونی مثل بقیه برخورد کنی ولی باید صبور باشی و مرحله به مرحله پیش بری...
    تو گفتی توی برخوردای معمولی و مثلا حرف زدنای عادی گریت میگیره منم منظورم رابطه های عادیته ، رابطه های معمولیتو با مردا بیشتر کن.......
    ادمای خوب تو این دنیا زیادن اگه یه نفر هرچقدرم بد باشه دلیل نمیشه همه مثل اون باشن یا دیگه کسی خوب نباشه البته تا وقتی چشم بسته اعتماد کنی حتی ادم خوبام تحریک میشن تا سواستفاده کنن...
    ادمای خوب همه جا و همیشه هستن اینو خودتم میدونی حتی اگه هزارباردیگه ام با ادمای ناجور برخوردداشتی بازم باورتو ازدست نده چون اینطوری شاید خودت شانستو برای یه زندگی خوب خراب کنی و تا ابد اون اتفاق زندگیتو تحت کنترل بگیره
    درضمن اگه اون ادم تو زندگیت هست سعی نکن ازش فرار کنی یا نادیده بگیریش این ترسوترت میکنه و همش مجبور میشی فرار کنی اگه هست و نمیتونی حذفش کنی باهاش روبه روشو تا اولا اون زیادی ترسو فرضت نکنه دوما خودت بدونی که گاهی میشه جلوش وایساد
    تو به اعتماد به نفسی که این موضوع بهت میده احتیاج داری

    [/quote]

    حالا کاری که من دارم میکنم دقیقا بر عکسه اینه یعنی ارم روابطمو کم کم از همه مردای دورم کم میکنم و اینکه تصمیم گرفتم تا سه سال هیچ رابطه ی نزدیکی و یا احساسی ای با مردی برقرار نکنم حس میکردم به این فاصله زمانی و یه مدت برای خودم بودن احتیاج دارم
    حتی چند بار تو همین مدت با چند نفر رابطه ام خیلی خوب پیش رفت و میتونست ادامه پیدا کنه اما چون حس کردم دارم وابسته ی اون فرد میشم خودمو مجبور کردم ازش دور شم با اینکه برام یکم سخت بود یعنی در واقع دارم تمام حس نزدیک و یا هرگونه ارتباط احساسی و یا زیادمو قطع میکنم برخورد معمولی خب میگم که از صبح تا شب بیرونم بخوام نخوام مجبورم ارتباط داشته باشم ولی سختمه ! اگه انتخاب خودم بود واقعا نمیخواستم هیچ مردی رو تا یه مدت طولانی دور و ورم ببینم !!!! ولی خب نمیشه که

  32. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14760
    نوشته ها
    22
    تشکـر
    14
    تشکر شده 6 بار در 6 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وقت نگاه به مردان ، گریه ام میگیره

    نقل قول نوشته اصلی توسط ملکه شیشه ای نمایش پست ها
    خب پس الان مشکلت فقط روبه رو شدن با مرداست و تاثیری که اون اتفاق روی روحیت گذاشته درسته؟؟؟؟
    به نظر من الان خیلی باید مراقب خودت باشی نباید خودتو رها کنی تا این حسای منفی بازم پیش بره
    سعی کن هر طوری که میشه حلش کنی چه بخای چه نخای نصف ادمای شهرت مردن پس باید بتونی باهاشون معاشرت کنی باید با ترست روبه روشی پیشنهاد من اینه که خودت سعی کنی رابطتو با مردای اطرافت گرم تر کنی و باهاشون صمیمی تر شی نه اینکه ازشون دور شی یا حتی کسایی که به نظرت ادمای نرمالین خودت باهاشون سر حرفو باز کن نظرت چیه؟؟حتما اولشم سخته حتی شاید زیاد طول بکشه تا بتونی مثل بقیه برخورد کنی ولی باید صبور باشی و مرحله به مرحله پیش بری...
    تو گفتی توی برخوردای معمولی و مثلا حرف زدنای عادی گریت میگیره منم منظورم رابطه های عادیته ، رابطه های معمولیتو با مردا بیشتر کن.......
    ادمای خوب تو این دنیا زیادن اگه یه نفر هرچقدرم بد باشه دلیل نمیشه همه مثل اون باشن یا دیگه کسی خوب نباشه البته تا وقتی چشم بسته اعتماد کنی حتی ادم خوبام تحریک میشن تا سواستفاده کنن...
    ادمای خوب همه جا و همیشه هستن اینو خودتم میدونی حتی اگه هزارباردیگه ام با ادمای ناجور برخوردداشتی بازم باورتو ازدست نده چون اینطوری شاید خودت شانستو برای یه زندگی خوب خراب کنی و تا ابد اون اتفاق زندگیتو تحت کنترل بگیره
    درضمن اگه اون ادم تو زندگیت هست سعی نکن ازش فرار کنی یا نادیده بگیریش این ترسوترت میکنه و همش مجبور میشی فرار کنی اگه هست و نمیتونی حذفش کنی باهاش روبه روشو تا اولا اون زیادی ترسو فرضت نکنه دوما خودت بدونی که گاهی میشه جلوش وایساد
    تو به اعتماد به نفسی که این موضوع بهت میده احتیاج داری

    در ضمن من خیلییییی میترسم باهاش روبرو شم واقعا هم ریسکه نمیدونم چیکار میکنه اگه مطمن بودم کاری نمیکنه میرفتم جلوش اما خب چند بارم خواستم اینکارو کنم ولی همش ترسیدم و نرفتم میترسم وضع بدتر شه من فقط میخوام پاکش کنم نمیخوام یهو اوضاع بدتر شه تو این مدت باهاش حرف زدم ولی هیچ وقت اونجوری رفتار نکرد که اعتماد کنم بهش نمیتونم جلو بقیه برم جلوش واقعا میترسم

  33. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11159
    نوشته ها
    2,325
    تشکـر
    4,306
    تشکر شده 2,986 بار در 1,492 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وقت نگاه به مردان ، گریه ام میگیره

    نقل قول نوشته اصلی توسط shabnammoon نمایش پست ها
    در ضمن من خیلییییی میترسم باهاش روبرو شم واقعا هم ریسکه نمیدونم چیکار میکنه اگه مطمن بودم کاری نمیکنه میرفتم جلوش اما خب چند بارم خواستم اینکارو کنم ولی همش ترسیدم و نرفتم میترسم وضع بدتر شه من فقط میخوام پاکش کنم نمیخوام یهو اوضاع بدتر شه تو این مدت باهاش حرف زدم ولی هیچ وقت اونجوری رفتار نکرد که اعتماد کنم بهش نمیتونم جلو بقیه برم جلوش واقعا میترسم
    یعنی تا خودتون نخاین مجبور نیسین ببینینش؟
    مثلا تو خونتون رفت و امد نداره یا جاهایی که شما هستین مثل دانشگاه یا محل کار که عمومیه اونم هست؟

  34. کاربران زیر از ملکه شیشه ای بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  35. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14760
    نوشته ها
    22
    تشکـر
    14
    تشکر شده 6 بار در 6 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وقت نگاه به مردان ، گریه ام میگیره

    در ضمن به نظر شما حالتای من به خاطر ماجرام با این مرده? من امسال چندین بار خواستم به خاطر سردرگمیم و ترس و استرس و گذشته ام و این ماجرا که درگیرش بودمو نمیدونستم چه رفتاری باید انجام بدم برم پیش روانشناس یا روانپزشک اما حتی از اینکه ماجرا رو برای اونا بگم میترسیدم که شاید اوضاع خراب تر شه ولی الان که فک میکنم میبینم کاش همون ماه های اول میرفتم واقعا کاش میرفتم حداقل جلو اشتباهای بعدیم شایددد گرفته میشد

  36. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14760
    نوشته ها
    22
    تشکـر
    14
    تشکر شده 6 بار در 6 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وقت نگاه به مردان ، گریه ام میگیره

    نقل قول نوشته اصلی توسط ملکه شیشه ای نمایش پست ها
    یعنی تا خودتون نخاین مجبور نیسین ببینینش؟
    مثلا تو خونتون رفت و امد نداره یا جاهایی که شما هستین مثل دانشگاه یا محل کار که عمومیه اونم هست؟
    چرا رفت و امد داره اتفاقا با تمام اشناهام و کسایی که دور و برمن هست ولی گفتم که من خیلی از مسیرا و کلاسامو به خاطر اینکه نبینمش عوض کردم حتی همیشه گاهی مجبور میشدم بعضی جاها نرم یا زمانی برم که مطمن باشم اون فرد دیگه اونجا نیست در واقع از ترسم همش کاری کردم که نبینمش حالا یه مدته موقعیت یه جور شده که احتمال دیدنش هم برام کمتر شده چون جاهایی که میره درگه من اونجا ها نمیرم یا کاری ندارم و البته که این خیلیییییی خیالمو راحت تر کرده اونجوری دیدنش انتخاب من نبود و انگار مجبور بودم که بخوام نخوام تو اون محیط باشم ولی الان اوضاع و تکلیفم بهتره به هر حال میخوام ماجرای اون مرد از زندگیم کاملا تموم شه هر جور که میشه

  37. بالا | پست 24

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11159
    نوشته ها
    2,325
    تشکـر
    4,306
    تشکر شده 2,986 بار در 1,492 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وقت نگاه به مردان ، گریه ام میگیره

    نقل قول نوشته اصلی توسط shabnammoon نمایش پست ها
    در ضمن به نظر شما حالتای من به خاطر ماجرام با این مرده? من امسال چندین بار خواستم به خاطر سردرگمیم و ترس و استرس و گذشته ام و این ماجرا که درگیرش بودمو نمیدونستم چه رفتاری باید انجام بدم برم پیش روانشناس یا روانپزشک اما حتی از اینکه ماجرا رو برای اونا بگم میترسیدم که شاید اوضاع خراب تر شه ولی الان که فک میکنم میبینم کاش همون ماه های اول میرفتم واقعا کاش میرفتم حداقل جلو اشتباهای بعدیم شایددد گرفته میشد
    به نظر خودتون دلیل دیگه ایم میتونه باشه؟؟؟خودتون بهتر میدونید شاید خیلی چیزا دست به دست هم داده باشه مثلا این که چرا اعتماد کردین؟این که چرا بعدش نتونستین باهاش کنار بیاین؟اینکه چه شرایطی باعث این اتفاقاست؟
    جوابای این سوالا و چیزای دیگه ای که خودتون میدونید میتونه کمک کنه که بفهمین دلیل این رفتاراتون چیه......
    به نظر من یه مشاور دلسوز که هم بتونه جرفاتونو گوش بده تا شما هم خالی بشین هم جواب سوالایی که نمیدونیدو با کمک اون بفهمید خیلی تو بهتر شدن روابط اجتماعیتون کمک میکنه


    نقل قول نوشته اصلی توسط shabnammoon نمایش پست ها
    چرا رفت و امد داره اتفاقا با تمام اشناهام و کسایی که دور و برمن هست ولی گفتم که من خیلی از مسیرا و کلاسامو به خاطر اینکه نبینمش عوض کردم حتی همیشه گاهی مجبور میشدم بعضی جاها نرم یا زمانی برم که مطمن باشم اون فرد دیگه اونجا نیست در واقع از ترسم همش کاری کردم که نبینمش حالا یه مدته موقعیت یه جور شده که احتمال دیدنش هم برام کمتر شده چون جاهایی که میره درگه من اونجا ها نمیرم یا کاری ندارم و البته که این خیلیییییی خیالمو راحت تر کرده اونجوری دیدنش انتخاب من نبود و انگار مجبور بودم که بخوام نخوام تو اون محیط باشم ولی الان اوضاع و تکلیفم بهتره به هر حال میخوام ماجرای اون مرد از زندگیم کاملا تموم شه هر جور که میشه
    به نظر من این که ازش فرار کنی اشتباهه ما دخترا گاهی زیادی ترسو میشیم که این ترس اعتماد به نفسمونو ازمون میگیره درضمن اون اقام وقتی بفهمه ازش میترسین اگه بخاد میتونه از ترست مثل یه نقطه ضعف استفاده کنه
    من فکر میکنم تو فقط وقتی میتونی بگی اون ماجرا برام تموم شده که کنارش راه بری و تو چشماش نگاه کنی اما هیچ حسی جز بی اعتنایی نداشته باشه هیچ حسی نه حسرت نه ترس نه نفرت نه هیچ چیز دیگه....
    تا وقتی حتی موقع انتخاب مسیرت به این فکر میکنی که اونو میبینی یا نه فکر نکنم بتونی راحت اون اتفاقا رو فراموش کنی چون هرروز دارن تو ذهنت تکرار میشن و نسبت به اونا تصمیم میگیری.....
    اگه انقدری برات خطر نداشته باشه و زیاد دردسر درست نمیشه به نظر من روبه رو شدن باهاش میتونه برات یه چالش مثبت باشه شاید یه راهی باشه که بتونه خوب شدنتو سریع تر بکنه دلیل همه نفرتا و ترسا اونه پس وقتی ازون نترسی راحت تر میتونی از بقیه ام نترسی لازمم نیست حرفی بزنی فقط بذار بدونی که حتی اگه نزدیکتم باشه دیگه یه خاطره دوره که فراموشش کردی....
    درمورد تصمیمتم که میخای 3سال تنها بمونی به نظر من این اعتماد به نفستو میگیره اگه قراره خودتو درمان کنی باید کنار همین مردایی که دلیل اون حالتن این کارو بکنی نه تو تنهایی
    اینا نظر شخصی منه من بقیه ی کاربرارو دعوت میکنم به تایپیکتون تا اگه نظر بهتری داشتن بهتون بگن

  38. بالا | پست 25

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14571
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    18
    تشکر شده 13 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وقتی با مردا حرف میزنم یا نگاه میکنم گریه ام میگیره

    سلام
    شنیدی میگن ادما شبیه اسمشون میشن؟؟؟؟؟؟؟گمونم چون شبیه اسمت هستی اینجوریه...شبنــم....

    ولی جدای از شوخی این از احساسات زیاده شماست...خوبه هااااااا..اما اگه کنترولش نکنی خودت اذیت میشی...مخصوصا اگه تودارم باشی ...
    من یه مدت پیش رمان زیاد میخوندم ..رمان های احساساتی...در معنای واقعی نزده میرقصیدم...همینجوری تو حرفای عادی روزانه اشکام میریخت ..الان که کامنتتو خوندم یاد خودم افتادم...بد کتابارو جمع کردم ...رفتم باشگاه ..دیه هم تصمیم گرفتم فکر نکنم به شخصیتا و دلم نسوزه واسه اتفاقات خیالی...سر ده روز شدم همون شبنمی که باید باشم...
    شما هم بهتره فک کنی این همه احساسات از کجاس ...بدش خودت راهشو پیدا میکنی که چجوری حلش کنی

  39. کاربران زیر از shab بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  40. بالا | پست 26

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14571
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    18
    تشکر شده 13 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وقتی با مردا حرف میزنم یا نگاه میکنم گریه ام میگیره

    یادم رف بگم اگه درست مطلب و گرفته باشم فقط با نیگاه کردن به اقایون گریت نمیگیره..کلا هر چی پیش بیاد ممکنه باعثش بشه....

  41. کاربران زیر از shab بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  42. بالا | پست 27

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14760
    نوشته ها
    22
    تشکـر
    14
    تشکر شده 6 بار در 6 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وقتی با مردا حرف میزنم یا نگاه میکنم گریه ام میگیره

    نقل قول نوشته اصلی توسط shab نمایش پست ها
    یادم رف بگم اگه درست مطلب و گرفته باشم فقط با نیگاه کردن به اقایون گریت نمیگیره..کلا هر چی پیش بیاد ممکنه باعثش بشه....
    کلا یه مقدار احساساتی هستم ولی خب بعضی وقتا بی دلیل و یهویی احساسم زیادی میشه و بغضم میگیره اونم نمیدونم چرا !
    بیشتر هم وقتی دارم با یه مرد دیگه صحبت میکنم یا ارتباط دارم یهو اینجوری میشم اونم نه همیشه ها بعضی وقتا یهویی انگار کنترل این حالت دست خودم نیس هر وقت بخواد میاد هر وقت بخواد هم نه !
    منم قبلناااا رمان زیاد میخوندم البته همون زمانم سعی میکردم جلو اشک و گریه مو بگیرم کلا از بچگی همین بودم حتی یادمه کلا تو مدرسه تو کل بچیم دو بار گریه کردم تازه اونم خودم همون موقع از دست خودم عصبانی بودم زیاد دوس ندارم اشک و گریه مو کسی ببینه کلا یه جورایی احساساتم تو حریم شخصیه خودم فقط جا دارن نمیخوام کسی دیگه ازشون خبر دار باشه بعد فککن منی که همچین ادمی ام یهو وسط خیابون بی دلیل اشک دراد و به زووور مجبور باشم خودمو جمع و جور کنم !

  43. بالا | پست 28

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14760
    نوشته ها
    22
    تشکـر
    14
    تشکر شده 6 بار در 6 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وقتی با مردا حرف میزنم یا نگاه میکنم گریه ام میگیره

    نقل قول نوشته اصلی توسط shab نمایش پست ها
    یادم رف بگم اگه درست مطلب و گرفته باشم فقط با نیگاه کردن به اقایون گریت نمیگیره..کلا هر چی پیش بیاد ممکنه باعثش بشه....
    گفتی رمان دلم خون شد خیلی وقته دلم میخواد یه کتاب غیر درسی بخونم حالا هر چی باشه اما اینقدر درگیرم وقتش نیست (( کتاب خوندن رو کنار نزار ولی رمانای احساسیو چرا ولشون کن اونا انگار ابشار نیاگارا رو بستن توش هیچکدوم عین زندگی واقعی خودمون نمیشن ولی حتما رمان و داستان کوتاه و کتابای دیگه رو اگه وقت داری بخون که وقتی زمانت پر شد مثل من بعدا حسرتشو نخوری من اولین وقت خالی ای که پیدا کنم در اینده حتمااا بخش مهمیشو میزارم واسه مطالعه خیلی بیشتر از اونی که فکر میکنی به ادم یه کتاب خوب ارامش میده

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. سرد شدن از کار و بی انگیزگی
    توسط minab در انجمن مشاوره شغلی
    پاسخ: 5
    آخرين نوشته: 05-06-2015, 05:29 PM
  2. بی انگیزگی بعد از شکست عاطفی
    توسط amin.t در انجمن مخالفت دختر با ازدواج
    پاسخ: 4
    آخرين نوشته: 11-07-2014, 02:22 AM
  3. عشق پادشاه و کنیزک
    توسط Artin در انجمن اس ام اس و نوشته های زیبا
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 02-26-2014, 11:55 PM
  4. برای ایجاد انگیزه و عشق در زندگی چه کنم؟
    توسط hnoor در انجمن افسردگی
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 10-28-2013, 03:58 AM
  5. چگونه درباره ی چیزهای عجیب بیندیشیم
    توسط R e z a در انجمن معرفی کتب روانشناسی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 09-27-2013, 09:38 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد