رابطه عاطفی با جنس مخالف از دو حالت نمیتونه خارج باشه٬ یا دوستیه یا ازدواج.
جدایی و دوری هم چه با قلبی شکسته و چه با خیالی آسوده توی همین دو نوع رابطه معنای جدایی میگیره و گاهی ممکنه این سوال رو هم در پی خودش داشته باشه که چطور انقد راحت الان دست یکی دیگه تو دستشه؟؟
رابطه دوستی که اگه هیچ وقت نباشه بهتره چون آدم آرامش بیشتری داره و تکلیفش با خودش معلومه اما اونیم که دوست میشه به نظر من هیچ وقت نباید به ابراز علاقه های طرفش دل ببنده٬ چون توی مسیری قرار گرفته که تهش مجهوله.
اونایی که دروغ میگن تکلیفشون روشنه٬ بعد یه مدت جدا میشن و بعدش این سوال که چرا اینقد راحت دست یکی دیگه رو گرفته جوابش معلومه.
اما بعضیاشونم ممکنه جنس دوس داشتنشون قاطی نداشته باشه و واقعا همو دوس داشته باشن .
که ممکنه به دلایلی که خودشون میدونن که حتما هم به دلیل علاقشون باید دلیلشون منطقی باشه تا بتونن از هم دل بکنن٬ جدا میشن. که در این صورت جواب این سوال که چرا راحت دست یکی دیگه رو گرفته میشه این که قطعا اون نمیتونه تا آخر عمرش تنها باشه.
توی ازدواجم به نظر من اگر چه خیانت هیچ توجبهی نداره اما اگه یه روز یکی ببینه همسرش بهش خیانت کرده باید دقت کنه که چه عاملی باعث شده که طرفش چنین اشتباهی کنه.
در این جا هم اون شخص جواب این سوال رو باید با کنکاش در زندگیش پیدا کنه.
یا اینکه دو طرف از هم طلاق میگیرن و بعدش چون طاقت تنهایی رو ندارن دوباره وارد رابطه میشن.
کلا به نظر من جدایی توی رابطه عاطفی با جنس مخالف از این چهار حالت خارج نیست.
اما یه نوع دیگه از جدایی هم هست...
چیزی که یه وقتایی خودمم درگیرش میشم...
گاهی از خودم میپرسم اگه یه روز زبونم لال خدا مرد زندگیمو از من بگیره ممکنه بعدش همین سوالو از خودش بپرسه که چطور تونست؟؟؟
یعنی من میتونم به مرد دیگه ای نگاه کنم؟
منی که انقد عاشقشم اگه یه روز نباشه همینقد عاشقش میمونم؟؟؟
هیچ وقت نخواستم با غرور و با اطمینان در مورد رفتاری که در آینده در قبال اتفاقی انجام میدم حرف بزنم٬ چون اعتقاد دارم خدا از همین طریق بندشو امتحان میکنه و ممکنه درس سنگینی به بندش بده که تو اونی هستی و اونی میشی که من اراده میکنم پس از من بخواه.
واسه همین همیشه ازش میخوام اگه عشقمو برد پیش خودش و منو تنها گذاشت٬ هیچ وقت هیچ وقت قلبم جز واسه عشقم که حتی با نبودنش بازم عشقمه نتپه.
هیچ قدرتی٬ قدرت یک لحظه نگاهشو واسم نداشته باشه