سلام
34 سالمه..هفت ساله ازدواج کردم و دوتا بچه با فاصله دو سال نیم دارم.بزرگه 4 سالشه..دومی یک سال و نیمشه
شوهرم را خیلی خیلی دوست دارم.در واقع عاشقشم .ایده آلم هست.زندگی جمع و جوری خوبی هم دارم.عاشق دوتا بچه هام هستم
اما مشکل من از 5 سال پیش شروع شد.وقتی باردار شدم اول بارداری حادثه ای اتفاق افتاد بعدش سراسر بارداری واسم استرس بود....بعد از به دنیا اومدن دخترم به شدت افسرده بودم تا یک سال..یعنی همش می رفتم توی حمام یا توالت یواشکی گریه می کردم..دلم می خواست بمیرم..نبودن مادرم(که فوت کرده) و اطرافیانمی که دوست ندارم و همدلم نیستند مزید بر علت شد.البته به غیر از شوهرم و خاوهرم
خانواده شوهرم هم راه دور هستند.
کلا بچه داری واسم سخت و پر از استرس بود.همش نگران بودم که مادر کاملی نباشم و بچه ام دچار مشکل بشه.
در کنار اینها خانه هم خریدیم از بدو تولد بچه ام و حسابی دچار گیر و گرفتاری مالی شدیم..به طوریکه برخی وقتها پول پوشک بچه را هم نداشتیم..
بچه ام که دو سالش شد و منم بهتر شده بودم دوباره باردار شدم..بارداری بدی بود همش درد و استفراغ و گر گرفتگی
دوماه قبل از تولدش هم اومدیم روستای محل کار شوهرم
اینجا تنهام به خاطر شرایط محیط حتی تو حیاط هم نمی تونم برم..بیرون از منزل هم که دیگه بماند..برخی اوقات به خاطر برف و راهبندان شاید تا یک ماه هم نمی تونیم بریم شهر خودمون
از طرفی حالا ماشینمون را بهتر کردیم..شهریه دانشگاه شوهرم هم هست و دوباره یک ساله بدجور گرفتاری مالی داریم
بچه دومم هم اصلا بچه سازگاری نیست
نق نقوی گریون واسه هرچی نق می زنه...دندون در اوردنش عاشوراست
خلاصه
می دونم همه اینها موقتیه..و سال دیگه که برگردیم و دومی هم دوسالش بشه تموم میشه
اما من حالم خوب نیست..دیگه تحمل ندارم استانه صبرم پایینه
مرتب به شوهرم غر می زنم..دنبال دعوا می گردم..به خاطر بچه ها و خوابشون که نزدیکی هم خیلی خیلی کم داریم
بچه ها همش اویزون من هستد
با تمام عشق زیادی که به شوهرم و زندگیم و بچه هام دارم
دلم می خواد تموم بشه...این زندگی..خسته شدم
روزی صدبار می گم غلط کردم باید بعد از فوت مادرم خودمو می کشتم
حالا با این همه وابستگی عاطفی قوی به بچه ها و شوهرم نمیشه دست کشید از زندگی
چیکار کنم؟