نمایش نتایج: از 1 به 12 از 12

موضوع: کمکم کنید ،گیج شدم، بچه ی طلاق بودن عیبه ؟

1300
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4397
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    1
    تشکر شده 15 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    Unhappy کمکم کنید ،گیج شدم، بچه ی طلاق بودن عیبه ؟

    سلام
    دلم خیلی گرفته، کمکم کنید
    سال 69 به اجبار مامان بزرگم و با مخالفت شدید بابابزرگم ،ماانم با مردی ازدواج میکنه که قبلاا ازدواج کرده و از همسر قبلیش ،سه فرزند داره. سال 70 من باز پدر و مادری به دنیا اومدم که هیچ علاقه ای بهم نداشتند،با به دنبا اومدن من،مشکلات زندگی ماانم بیشتر میشه و وقتی 4 ساله بودم،مامانم مجبور میشه از پدرم جدا بشه ،من باید تا 9سالگی میرفتم پیش بابام ولی مامانم منو پنهونی پیش خودش نگه داشت ،ما اون 5سال مخفیانه زنگی میکردیم،دیرتر از همه به مدرسه میرفتم و زودتر از همه برمیگشتم،اصلا بیرون نمیرفتیم و شب ها لامپ رئشن نمیکردیم تا کسی نفهمه ما خونه هستم، متاسفانه سال 77 پدربزرگم ،بهترین تکیه گاه زندگیم با سرطان روده از دنیا رفت و منو تنها گذاشت، وقتی 9 سالم شد،خودم انتخاب کردم که با ماانم زندگی کنم،خیلی روز بدی بود، هرگز یادم نمیره ... بع مامانم با خیاطی و بافتنی ،به سختی منو بزرگ کرد؛،منم خیلی زرنگ و درسخون بودم ،تا اینکه سال 84 مامانم مبتلا به سرطان سینه شد ؤ همزمان من تو دبیرستان نمونه دولتی قبول شدم ماامنم شیمی درمانی میشد و تحت درمان بودو چون دیگه نیونست کار کنه و زینه ی درمن هم یلی زیاد بودما تت حمایت بهزیستی قرار رفتیم ک اونا ر سه اه،صد و پنجاه هار تومان پول میدن،سال 88 من رشته ی شیمی دانشگاه تبریز قبول شدم ،ترم 5 بودم که با پسری اشنا شدم که خیلی کمکم کرد ،بهم روحیه می داد و همیشه همرام بود،ا خیلی همدیگه رو دوست داشتیم و خونواده هامون هم در جریان بودن ،تا اینکه سال 92 دکت داروهای ماانم رو قطع کرد و گفت کامل خوب شده ،این خوشحالی خیلی طول نکشید ،کمتر از یک سال بعد مامام مبتلا به سرطان رحم و تخم دان شد ،رفته رفته حالش خیلی بدتر شد،چند ماه پیش مامانم تو بیمارستان شهد قاضی تبریز بستری شد تا شیمی درمانیبشه،همون روزا ،همون پسی که گفت،ا خونوادش اومدند ملاقات مامان ،خونوادش گفته بودند چون من با فقر بزرگ شدم،اید خوسته هایی داشتم که بهشون نرسیدم،و چون من بچه ی طلاق هستم،حتما اخلاقم بده، همون روز نتیجه ی کنکور ارشد اعلام شد و من قبول نشدم ،حالم خیلی بد بود ،الان عشقممنو تنها گذاشته و رفته ،حال مامانم هم خیلی بد،بدنشدیگه به دارو جواب نمیده ،کمکم کنید ،میخوام دوباره همون دختر با روحیه و خندون بشم ،میخوام درس بخونم و موق بشم،میوام به همه ی دنیاثابت کنم بچه ی طلاق بودن عیب نیست ،ولی نمیتونم ،خودم رو باختم ،میخوام فراموش کنم ،تو رو خدا کمکم کنید ،من باید به مامانم روحیه بدم ولی حال خودم خیلی بده .....کمکم کنید

  2. 2 کاربران زیر از سلماء بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2014
    شماره عضویت
    2438
    نوشته ها
    188
    تشکـر
    138
    تشکر شده 101 بار در 68 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : کمکم کنید ،گیج شدم، بچه ی طلاق بودن عیبه ؟

    سلام سلما جان ، دوست گلم ، اول از همه بهت تبریک می گم که اینقدر دختر با استعداد و باهوشی هستی و توی بهترین دانشگاه و بهترین رشته درس خوندی . و همچنین پایان نوشته هات خودت نوشتی می خوای موفق باشی همیشه و به نظر من همین یه انگیزه کل یه آدمو تشکیل میده ، حالا هر اتفاقی که میخواد بیفته ، ما از هیچی نمی ترسیم. ما یه خدا داریم که همیشه پیشمونه و مراقبمونه و به اونه که توکل می کنیم.
    خوش بحال مادرت که دختر عاقل و با مسئولیتی مثل تو داره سلما جان.
    سلما با اینکه تو مشکلات زیادی از سر گذروندی و اینطور که از نوشته خوندم به خاطر اتفاقات مربوط به خانواده سختی زیادی کشیدی ولی این نشون میده که چقدر توانا هستی و تونستی نسبت به خیلی از آدمای دیگه خوب عمل کنی و مطمئنا باز هم خوب عمل خواهی کرد.
    من به نوبه خودم دعا می کنم که حال مادرت بهتر بشه و تو هم کنارش باش و بهش انرژی و آرامش بده ، درسته که الان به دلیل جدا شدن از دوستت شاید حالت بده ولی گاهی یه مشکل بر مشکل دوم غالب میشه و اهمیتش بیشتر میشه، و اون یکی مشکل اهمیتش رو از دست میده. تو باید کنار مادرت باشی و خودت رو هم پیشش نگران نشون ندی...هرچند خودت بهتر میدونی باید چیکار کنی! فقط میخوام بگم که آرامشت رو از دست نده چون این مسائل مثل جدایی از دوس پسر یا کسی که خیلی وقته باهاش بودیم و محبت کرده بهمون مقطعی هس و بعد از یه مدت می بینی که دیگه احساسی به اون ماجرا نداری و فراموش کردی و ...
    پس با آرامش ذهنی هر برنامه ای داری انجام بده و اثبات کن به همه ی دنیا همونطور که خودت گفتی همون دختری هستی که خوشحال و سرزنده اس و مطمئن باش که می تونی. زندگی همین لحظه س به گذشته یا آینده هی فکر نکن و به خودت افتخار کن. بذار همه بدونن که تو چه دختر با لیاقتی هستی و چه دختر خوبی برای مادرت.
    آؤزوی بهترین ها رو برات دارم عزیزم

  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3884
    نوشته ها
    583
    تشکـر
    61
    تشکر شده 356 بار در 247 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : کمکم کنید ،گیج شدم، بچه ی طلاق بودن عیبه ؟

    سلام سلما جان. من یه دوست دارم که تقریبا شرایطش مثل شما بود و پیش پدربزرگ و مادربزرگش زندگی میکرد و مامانش هم نابینا شده بود و باباش اونا رو ترک کرده بود و با یکی دیگه ازدواج کرد . ولی با همه این مشکلات دوستم رشته زبان انگلیسی دانشگاه اصفهان قبول شد و لیسانسشو گرفت و اون هم به خاطر این شرایط دوست پسرش ترکش کرد ولی الان ازدواج کرده و عاشق شوهرشه و همش میگه خدا را شکر که بااون یکی کات کردم وگرنه الان همش خانواده اش میخواستن بزنن تو سرم . واسه توهم آرزوی خوشبختی میکنم .ایشالا بهترین روزها در انتظارت باشه عزیزم

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : کمکم کنید ،گیج شدم، بچه ی طلاق بودن عیبه ؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط سلماء نمایش پست ها
    سلام
    دلم خیلی گرفته، کمکم کنید
    سال 69 به اجبار مامان بزرگم و با مخالفت شدید بابابزرگم ،ماانم با مردی ازدواج میکنه که قبلاا ازدواج کرده و از همسر قبلیش ،سه فرزند داره. سال 70 من باز پدر و مادری به دنیا اومدم که هیچ علاقه ای بهم نداشتند،با به دنبا اومدن من،مشکلات زندگی ماانم بیشتر میشه و وقتی 4 ساله بودم،مامانم مجبور میشه از پدرم جدا بشه ،من باید تا 9سالگی میرفتم پیش بابام ولی مامانم منو پنهونی پیش خودش نگه داشت ،ما اون 5سال مخفیانه زنگی میکردیم،دیرتر از همه به مدرسه میرفتم و زودتر از همه برمیگشتم،اصلا بیرون نمیرفتیم و شب ها لامپ رئشن نمیکردیم تا کسی نفهمه ما خونه هستم، متاسفانه سال 77 پدربزرگم ،بهترین تکیه گاه زندگیم با سرطان روده از دنیا رفت و منو تنها گذاشت، وقتی 9 سالم شد،خودم انتخاب کردم که با ماانم زندگی کنم،خیلی روز بدی بود، هرگز یادم نمیره ... بع مامانم با خیاطی و بافتنی ،به سختی منو بزرگ کرد؛،منم خیلی زرنگ و درسخون بودم ،تا اینکه سال 84 مامانم مبتلا به سرطان سینه شد ؤ همزمان من تو دبیرستان نمونه دولتی قبول شدم ماامنم شیمی درمانی میشد و تحت درمان بودو چون دیگه نیونست کار کنه و زینه ی درمن هم یلی زیاد بودما تت حمایت بهزیستی قرار رفتیم ک اونا ر سه اه،صد و پنجاه هار تومان پول میدن،سال 88 من رشته ی شیمی دانشگاه تبریز قبول شدم ،ترم 5 بودم که با پسری اشنا شدم که خیلی کمکم کرد ،بهم روحیه می داد و همیشه همرام بود،ا خیلی همدیگه رو دوست داشتیم و خونواده هامون هم در جریان بودن ،تا اینکه سال 92 دکت داروهای ماانم رو قطع کرد و گفت کامل خوب شده ،این خوشحالی خیلی طول نکشید ،کمتر از یک سال بعد مامام مبتلا به سرطان رحم و تخم دان شد ،رفته رفته حالش خیلی بدتر شد،چند ماه پیش مامانم تو بیمارستان شهد قاضی تبریز بستری شد تا شیمی درمانیبشه،همون روزا ،همون پسی که گفت،ا خونوادش اومدند ملاقات مامان ،خونوادش گفته بودند چون من با فقر بزرگ شدم،اید خوسته هایی داشتم که بهشون نرسیدم،و چون من بچه ی طلاق هستم،حتما اخلاقم بده، همون روز نتیجه ی کنکور ارشد اعلام شد و من قبول نشدم ،حالم خیلی بد بود ،الان عشقممنو تنها گذاشته و رفته ،حال مامانم هم خیلی بد،بدنشدیگه به دارو جواب نمیده ،کمکم کنید ،میخوام دوباره همون دختر با روحیه و خندون بشم ،میخوام درس بخونم و موق بشم،میوام به همه ی دنیاثابت کنم بچه ی طلاق بودن عیب نیست ،ولی نمیتونم ،خودم رو باختم ،میخوام فراموش کنم ،تو رو خدا کمکم کنید ،من باید به مامانم روحیه بدم ولی حال خودم خیلی بده .....کمکم کنید

    سلماجان نمیخواییم الکی بهت دلداری بدیم ... ولی تو شخص خودساخته ای هستی و بسیار خوشحالیم که چنین فرد قویی دوست ما شده ...

    خیلی از افراد شاید نتونن اینطور که تو تحمل کردی رو تحمل کنن ...

    بهت میگم که هیچی در این دنیا 100کامل نیست و تو نباید از اینکه بچه طلاق هستی ناراحت باشی ...

    این اتفاق برای هر کسی میتونه بیفته و تو تنها فرد در این عالم نیستی ...

    چیزیکه مهمه اینه که تو فردی قوی هستی و میتونی بازم به اون قله های پیشرفت گذشته برسی ...

    الان بیشتر روحیه رو بخاطر مادرت از دست دادی و انشالله وقتی خوب شدن بازم میتونی ادامه بدی ...

    از فرم نگارشت مشخصه که خیلی عجولی چون خیلی غلط املایی داری پس صبور باش که خدا با صابرین است ...

    پس بهتره با تکیه و توکل بخدا دوباره شروع کنی و از این مرحله خودت رو رها کنی ...

    سلما جان الان وقت ناامیدی و ناراحتی نیست ... پس نذار یه مخالفت تورو از هدف و پیشرفتت بر گردونه ...
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4128
    نوشته ها
    279
    تشکـر
    12
    تشکر شده 175 بار در 127 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : کمکم کنید ،گیج شدم، بچه ی طلاق بودن عیبه ؟

    متاسفانه تقدیر برای شما چیز دیگه رو از اول رقم زد و زندگی به شما روی خوش نشون نداد اما مطمن باشید خداوند عادله و سهم شما رو از این زندگی مانند بقیه یا در این دنیا یا در آخرت خواهد داد .
    شما در این ماجرا تقصیری ندارید و بیگناه در مسیر یک زندگی سخت قرار گرفتید و مشکلات وسختی های زیادی رو مرتکب شدید اما نباید نا امید باشید . من شخصا میگم که شما تونستید راهتون رو در بین این مشکلات پیدا کنید و به موفقعیت برسید . شما انسان بی هدفی مثل بعضی افراد نیستید و هدف هایی مثل تحصیل و گرفتن مدرک در رشته مربوطه و تشکیل زندگی و .. دارید و این خود انگیزه ای خوب برای شماست . اما حالا نباید بزارید که مشکلات شما رو نابود کنه . دیگران در مورد شما بد قضاوت میکنن و از حقیقیت چیزی نمیدونن و به سزای اعمالشون هم خواهند رسید اما شما صبور باشید و سعی کنید با خانواده آن پسر گفتگو ملایمت آمیز و سالمی داشته و همه چیز رو بی پرده بگید و خودتون و گذشتتون رو مطرح کنید و با افتخار بگید که با این همه مشکلات و زندگی سخت بیست و دو سه ساله تونستید یک دختر سالم و صالح و با انگیزه و امید باشید و در تحصیل موفق باشید و همچنین صبر زیادی هم در این مشکلات بخرج دادید . آنان مطلع نیستن اما باید مطلع بشن و قضاوت نابجا نکنن .
    اگر مشکل درست نشد شما نا امید نباشید . متاسفان همین الان دارید امیدتون رو از دست میدید . شما نشون دادید که هدف دارید و موفقعیت های زیادی کسب کردید پس شک نکنید که این راه رو میشه ادامه داد و به هدف رسید پس با امید و توکل بر خداوند که بهترین امیده برای هدفتون تلاش کنید و گذشته رو هم فراموش کنید و بازهم صبوری به خرج دهید .
    خداوند اگر چیزی از زندگی شما گرفت شاید قسمت شما نبوده و فرد بهتری رو برای شما در نظر گرفته . شما پاداش صبرو شکیبایتان را خواهید داد مطمن باشید .
    اما من یک سوال برایم پیش اومده . اینکه شما چگونه به مدت پنج سال با مادرتون زندگی کردید اما نه خبری از دادگاه شد نه خبری از پدر و ... همچین چیزی اگر اتفاق بیافته سریعا توسط قانون کشف میشه و همینطور از طرف شناسنامه شما مدرسه شک میکنه و حتی قانون هم میتونه از طریق همین مدرسه شما رو پیدا کنه
    اما شما چطور پنج سال مخفیانه زندگی کردید ؟
    ویرایش توسط aikido : 06-26-2014 در ساعت 11:18 PM
    امضای ایشان
    "اگر امیدی نداری ... امید بساز "
    "あなた
    望を作る希望しない場合は"
    ..........................................
    "


  7. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4397
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    1
    تشکر شده 15 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : کمکم کنید ،گیج شدم، بچه ی طلاق بودن عیبه ؟

    ممنونم از حرف های خوبی که زدید،حرف های شما و بقیه ی دوستان خیلی ارومم کرده ،دعا کنید شنبه با خبرهای خوبی بیام ،شنبه معلوم میشه بدن مامان به داروی جدید جواب میده و یا بازم بید منتظر معجزه باشم ،دعام کنید ......
    حق با شما هستش ،من و مامان یه جا خدا خیلی بهمون کمک کرد ،شوهر دوست خاله ام ،یکی از قاضی های معروف تهران بود که واسه یه ماموریت اومده بودن سراب ،خاله ام ماجرای ما رو بهش گفت ،اون از دادگاه یه حکم گرفت ،با اون حکم ،مدرسه مسئول بود هیچی به پدرم نگه ،یعنی همه چی باید از پدرم مخفی می موند، اون قاضی یه جورایی واسه ما پارتی بازی کرد ،خدا هم خیلی کمک کرد ،اگه من میرفتم پیش پدرم ،مامانم دق میکرد ،اون موقع مامانم فقط 25 سالش بود ،اون 5 سال زندگی مخفیانه یه جور معجزه بود ،من هرچقدر توضیح بدم،شاید شما قانع نشید ،فقط میتونم بگم یه معجزه بود....

  8. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4128
    نوشته ها
    279
    تشکـر
    12
    تشکر شده 175 بار در 127 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : کمکم کنید ،گیج شدم، بچه ی طلاق بودن عیبه ؟

    امیدتون رو از دست ندید همه ما دعا میکنیم و انشالله شفا پیدا خواهند کرد و باری از دوش شما برداشته خواهد شد . شما در حال کسب تجربه هستید برای ایجاد یک زندگی ایده آل .

    ..........
    صحبت از این مطلب صحبت از دخالت نیست اما تا اونجایی که اطلاع دارم همچین حکمی وجود نداره و بند و مفادی هست که طبق این بند و قوانین حکم از سوی دادگاه رسما صادر میشه و وکیل از خودش نمیتونه حکم درست کنه . چنین حکمی که مخفی بمونه و کسی نفهمه و .. من تا الان نشنیدم
    و اینکه پدر شما اگر یکم زرنگی میکرد میتونست ادعای حضانت کنه . ولی انگار پدر شما اصلا وجود نداشته از اول این جدایی که دنبال این موضوع باشه
    امضای ایشان
    "اگر امیدی نداری ... امید بساز "
    "あなた
    望を作る希望しない場合は"
    ..........................................
    "


  9. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4397
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    1
    تشکر شده 15 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : کمکم کنید ،گیج شدم، بچه ی طلاق بودن عیبه ؟

    نه ،خواهش میکنم،اصلا دخالت نیست ،یه چیزی بگم ؟ من اون موقع فقط 4 ساله ام بوده ،اون 5 سال فقط یادمه هیچ جا نمیرفتیم و خونه می موندیم و شب ها چراغارو روشن نمی کردیم ،زودتر میرفتم به مدرسه و زودتر میومدم ،حرفایی که شما میزنید ،کاملا درسته ولی من دقیق نمیدونم اون موقع چی شده ،منم به شما چیزای رو گفتم که میدونم ،هیچوقت هم درباره ی اون روزها با مامان حرف نزدم ،چون همیشه ناراحت میشه ،من فقط چیزایی رو به شما گفتم که میدونم ،اون مدارک دادگاه رو هم مامان گذاشته توی یه کمد که کلیدش هم فقط پیش خودش هستش،من خیلی تلاش کردم بار کلید رو بردارم و اونارو بخونم،ولی هر بار مامان فهمیده ،حتی یه بار میخواستم اون مدارک رو بردارم و برم پیش یه وکیل و بپرسم که اجازه ی ازدواج من با مامان هستش یا پدرم باید اجازه بده ،مامان فهمید و بدجوری باهام دعوا کرد، با اینکه دادگاه حضانت منو به مامان داده و حق ملاقات به پدرم نداده ،ماما حتی نفقه هم نخواسته ،،ولی من نمیدونم اجازه ی ازدواجم با کی هستش ،مامان میگه با اون حکم دادگاه اجازه ی ازدواجم با مامان هستش....

  10. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4128
    نوشته ها
    279
    تشکـر
    12
    تشکر شده 175 بار در 127 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : کمکم کنید ،گیج شدم، بچه ی طلاق بودن عیبه ؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط سلماء نمایش پست ها
    نه ،خواهش میکنم،اصلا دخالت نیست ،یه چیزی بگم ؟ من اون موقع فقط 4 ساله ام بوده ،اون 5 سال فقط یادمه هیچ جا نمیرفتیم و خونه می موندیم و شب ها چراغارو روشن نمی کردیم ،زودتر میرفتم به مدرسه و زودتر میومدم ،حرفایی که شما میزنید ،کاملا درسته ولی من دقیق نمیدونم اون موقع چی شده ،منم به شما چیزای رو گفتم که میدونم ،هیچوقت هم درباره ی اون روزها با مامان حرف نزدم ،چون همیشه ناراحت میشه ،من فقط چیزایی رو به شما گفتم که میدونم ،اون مدارک دادگاه رو هم مامان گذاشته توی یه کمد که کلیدش هم فقط پیش خودش هستش،من خیلی تلاش کردم بار کلید رو بردارم و اونارو بخونم،ولی هر بار مامان فهمیده ،حتی یه بار میخواستم اون مدارک رو بردارم و برم پیش یه وکیل و بپرسم که اجازه ی ازدواج من با مامان هستش یا پدرم باید اجازه بده ،مامان فهمید و بدجوری باهام دعوا کرد، با اینکه دادگاه حضانت منو به مامان داده و حق ملاقات به پدرم نداده ،ماما حتی نفقه هم نخواسته ،،ولی من نمیدونم اجازه ی ازدواجم با کی هستش ،مامان میگه با اون حکم دادگاه اجازه ی ازدواجم با مامان هستش....
    خب بیشتر وارد جزییات نمیشم اما شما هم بهتره حقیقت پنهان شده توسط مادرتون رو کشف کنید . بالاخره باید یک روز بفهمید که موضوع از چه قرار بوده و شما باید آگاه بشید .
    بهتره هر طور شده مدارک رو بدست بیارید و بفهمید .
    اینو فراموش نکنید که فرار از حقیقت و گذشته چیزی رو حل نمیکنه . بهتره با انها رو در رو بشید تا به موفقعیت برسید . حتی اگر تلخ باشند
    امضای ایشان
    "اگر امیدی نداری ... امید بساز "
    "あなた
    望を作る希望しない場合は"
    ..........................................
    "


  11. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4397
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    1
    تشکر شده 15 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : کمکم کنید ،گیج شدم، بچه ی طلاق بودن عیبه ؟

    من از گذشته فرار نمیکنم ولی نمیخوام چیزی رو بفهمم که مادرم رو ناراحت میکنه ،هرچی بوده،تموم شده ،الان من بهترین مادر دنیا رو دارم و خیلی دوسش دارم و بزرگترین ارزوی زندکیم،جبران زحمات مادرم هستش ،مامانم هم چیزی رو از من مخفی نمیکنه ،اگه هم چیزی بهم نمیگه ،مطمئنم بخاطر این هستش که نمیخواد منو ناراحت کنه ،بازم ازتون ممنونم ،من خودم یه کوچولو کنجکاوم و دوست دارم شیطونی کنم
    اگه بتونم ،حتما اون مدارک رو میخونم

  12. کاربران زیر از سلماء بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4128
    نوشته ها
    279
    تشکـر
    12
    تشکر شده 175 بار در 127 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : کمکم کنید ،گیج شدم، بچه ی طلاق بودن عیبه ؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط سلماء نمایش پست ها
    من از گذشته فرار نمیکنم ولی نمیخوام چیزی رو بفهمم که مادرم رو ناراحت میکنه ،هرچی بوده،تموم شده ،الان من بهترین مادر دنیا رو دارم و خیلی دوسش دارم و بزرگترین ارزوی زندکیم،جبران زحمات مادرم هستش ،مامانم هم چیزی رو از من مخفی نمیکنه ،اگه هم چیزی بهم نمیگه ،مطمئنم بخاطر این هستش که نمیخواد منو ناراحت کنه ،بازم ازتون ممنونم ،من خودم یه کوچولو کنجکاوم و دوست دارم شیطونی کنم
    اگه بتونم ،حتما اون مدارک رو میخونم
    پس قدر مادرتون رو بدونید و برای خشنودی این مادر سعی کنید در تحصیل و زندگی و .. موفق باشید و در آینده زندگی خوب داشته باشید
    من نسبت به اینده شما و زندگیتون خوش بین هستم و بزودی پس از این همه سختی خوشبتختی فرا میرسه
    موفق باشید
    امضای ایشان
    "اگر امیدی نداری ... امید بساز "
    "あなた
    望を作る希望しない場合は"
    ..........................................
    "


  14. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4397
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    1
    تشکر شده 15 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : کمکم کنید ،گیج شدم، بچه ی طلاق بودن عیبه ؟

    ممنونم از اینکه حرفام رو بادقت خوندید و نظرتون رو گفتید و راهنماییم کردید ،ازتون تشکر میکنم ،بازم خوشحال میشم راهنماییم کنید، ممنون

  15. 2 کاربران زیر از سلماء بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. سرماخوردگی کودکان در ایام عید
    توسط Artin در انجمن سایر
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 03-18-2014, 08:11 PM
  2. شب عیدی خوش با همسرتان داشته باشید!
    توسط Artin در انجمن دوست داشتن همسر
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 03-16-2014, 10:59 PM
  3. دید و بازدیدهای عید و کاهش مشکلات قلبی
    توسط Artin در انجمن رویکـردها و درمان های روانشناسی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 03-05-2014, 12:31 PM
  4. تشدید اختلافات خانوادگی قبل از عید!
    توسط Artin در انجمن روانشناسی ازدواج
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 02-26-2014, 10:56 AM
  5. معیارهای یک منزل مناسب برای سالمندان
    توسط R e z a در انجمن روانشناسی میانسالی و سالمندان
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 09-12-2013, 02:53 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد