نوشته اصلی توسط
سلماء
سلام
دلم خیلی گرفته، کمکم کنید
سال 69 به اجبار مامان بزرگم و با مخالفت شدید بابابزرگم ،ماانم با مردی ازدواج میکنه که قبلاا ازدواج کرده و از همسر قبلیش ،سه فرزند داره. سال 70 من باز پدر و مادری به دنیا اومدم که هیچ علاقه ای بهم نداشتند،با به دنبا اومدن من،مشکلات زندگی ماانم بیشتر میشه و وقتی 4 ساله بودم،مامانم مجبور میشه از پدرم جدا بشه ،من باید تا 9سالگی میرفتم پیش بابام ولی مامانم منو پنهونی پیش خودش نگه داشت ،ما اون 5سال مخفیانه زنگی میکردیم،دیرتر از همه به مدرسه میرفتم و زودتر از همه برمیگشتم،اصلا بیرون نمیرفتیم و شب ها لامپ رئشن نمیکردیم تا کسی نفهمه ما خونه هستم، متاسفانه سال 77 پدربزرگم ،بهترین تکیه گاه زندگیم با سرطان روده از دنیا رفت و منو تنها گذاشت، وقتی 9 سالم شد،خودم انتخاب کردم که با ماانم زندگی کنم،خیلی روز بدی بود، هرگز یادم نمیره ... بع مامانم با خیاطی و بافتنی ،به سختی منو بزرگ کرد؛،منم خیلی زرنگ و درسخون بودم ،تا اینکه سال 84 مامانم مبتلا به سرطان سینه شد ؤ همزمان من تو دبیرستان نمونه دولتی قبول شدم ماامنم شیمی درمانی میشد و تحت درمان بودو چون دیگه نیونست کار کنه و زینه ی درمن هم یلی زیاد بودما تت حمایت بهزیستی قرار رفتیم ک اونا ر سه اه،صد و پنجاه هار تومان پول میدن،سال 88 من رشته ی شیمی دانشگاه تبریز قبول شدم ،ترم 5 بودم که با پسری اشنا شدم که خیلی کمکم کرد ،بهم روحیه می داد و همیشه همرام بود،ا خیلی همدیگه رو دوست داشتیم و خونواده هامون هم در جریان بودن ،تا اینکه سال 92 دکت داروهای ماانم رو قطع کرد و گفت کامل خوب شده ،این خوشحالی خیلی طول نکشید ،کمتر از یک سال بعد مامام مبتلا به سرطان رحم و تخم دان شد ،رفته رفته حالش خیلی بدتر شد،چند ماه پیش مامانم تو بیمارستان شهد قاضی تبریز بستری شد تا شیمی درمانیبشه،همون روزا ،همون پسی که گفت،ا خونوادش اومدند ملاقات مامان ،خونوادش گفته بودند چون من با فقر بزرگ شدم،اید خوسته هایی داشتم که بهشون نرسیدم،و چون من بچه ی طلاق هستم،حتما اخلاقم بده، همون روز نتیجه ی کنکور ارشد اعلام شد و من قبول نشدم ،حالم خیلی بد بود ،الان عشقممنو تنها گذاشته و رفته ،حال مامانم هم خیلی بد،بدنشدیگه به دارو جواب نمیده ،کمکم کنید ،میخوام دوباره همون دختر با روحیه و خندون بشم ،میخوام درس بخونم و موق بشم،میوام به همه ی دنیاثابت کنم بچه ی طلاق بودن عیب نیست ،ولی نمیتونم ،خودم رو باختم ،میخوام فراموش کنم ،تو رو خدا کمکم کنید ،من باید به مامانم روحیه بدم ولی حال خودم خیلی بده .....کمکم کنید