نوشته اصلی توسط
عسل1
سلام.
23 سالمه با پسری ازدواج کردم که 6 سال باهم دوست بودیم ، یعنی از وقتی خودم و شناختم ایشون تو زندگی من بود من از 16 سالگی متاهل بودم چون از وقتی باهاش آشنا شدم متعهد بودم و بپاش موندم همیشه که همه تنهاش میذاشتن من کنارش بودم ، خونواده ای داره که اصلا بهش اهمیت نمیدن ولی خیلی زبون بازن،
وقتی باهم قرار بله برون گذاشتن خونواده ها ما باهم یک هفته قبل به دلیل دخالت بیش از اندازه ی خونوادش در حال بهم زدن بودیم و من با اینکه خیلی دوستش داشتم ولی خودم گفتم دگ تمومه و دگ برنمیگردم که پدرم باهاش تماس گرفت گفت بیاد منزلمون که صحبت کنیم و من پدری دارم که هیچ زمان تند برخورد نمیکنه بسیار بسیار منطقی هستن ایشون و فقط قصدش از تماس با همسرم این بود مشکل رو رفع کنه با صحبت کردن چون ما دو نفره نتونستیم.
خلاصه مادر ایشون فهمیدن و تماس گرفت گفت پسر ما بی پدر و مادر نیست که تنها بیاد. و با اومدنشون داشتن بدتر همه چیز و خراب میکردن که همسرم مجبور شد با مادرش تند برخورد کنه تا سکوت کنه و اوضاع خراب تر نشه.
همه اینا رو جهت شناخت گفتم.
الان 1 سال گذشته از ازدواج ، همسرم مدام بهم دروغ میگه البته اینم بگم که تو دوران دوستی هم یکی دو مورد دروغ شنیده بودم که قول و قسم که دگ تکرار نمیشه ولی باز تکرار کرد.
دروغ هاشم خیلی بزرگه و من خستم و اینبار دگ نمیتونم ببخشمش.
حتی گاهی روابطش و با مادر ش از من پنهون میکنه یا به مادر ش میگه فلان چیز و بمن نگه ، و بع مادر شوهرم با جاریم در این مورد غیبت من و میکنه اون هم وقتی من حضور دارم.
خستم و متنفر از این خونواده و همسرم.
دوست دارم جدا بشم ولی بخاطر پدرم این کار و نمیکنم دگ شورع به لجبازی کردم.
من همیشه به ایشون متعهد بودم و از همه چیزم گذشتم اما اون نه.
وقتی بهش میگم میگه تو خیلی خوبی من با تو به همه جا رسیدم تورو خدا نرو از زندگیم ولی نمیشه که هربار هرکاری دلش بخواد بکنه بعد بگه ببخشید دگ میترسم چند وقت دگ بره زن بگیره بفهمم بگه ببخشید.
مگه میشه؟
تا کی تحمل کنم هر راهی و بگید پیاده کردم.
با زبون حرف زدم چند ماه بعد فهمیدم دوباره پنهون کاری کرده تند بودم باز هم همینطور.
لطفا راهنماایی کنید.