نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3

موضوع: خسته از زندگی بعد از 1 سال

1293
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4477
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    7
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    خسته از زندگی بعد از 1 سال

    سلام.
    23 سالمه با پسری ازدواج کردم که 6 سال باهم دوست بودیم ، یعنی از وقتی خودم و شناختم ایشون تو زندگی من بود من از 16 سالگی متاهل بودم چون از وقتی باهاش آشنا شدم متعهد بودم و بپاش موندم همیشه که همه تنهاش میذاشتن من کنارش بودم ، خونواده ای داره که اصلا بهش اهمیت نمیدن ولی خیلی زبون بازن،
    وقتی باهم قرار بله برون گذاشتن خونواده ها ما باهم یک هفته قبل به دلیل دخالت بیش از اندازه ی خونوادش در حال بهم زدن بودیم و من با اینکه خیلی دوستش داشتم ولی خودم گفتم دگ تمومه و دگ برنمیگردم که پدرم باهاش تماس گرفت گفت بیاد منزلمون که صحبت کنیم و من پدری دارم که هیچ زمان تند برخورد نمیکنه بسیار بسیار منطقی هستن ایشون و فقط قصدش از تماس با همسرم این بود مشکل رو رفع کنه با صحبت کردن چون ما دو نفره نتونستیم.
    خلاصه مادر ایشون فهمیدن و تماس گرفت گفت پسر ما بی پدر و مادر نیست که تنها بیاد. و با اومدنشون داشتن بدتر همه چیز و خراب میکردن که همسرم مجبور شد با مادرش تند برخورد کنه تا سکوت کنه و اوضاع خراب تر نشه.
    همه اینا رو جهت شناخت گفتم.
    الان 1 سال گذشته از ازدواج ، همسرم مدام بهم دروغ میگه البته اینم بگم که تو دوران دوستی هم یکی دو مورد دروغ شنیده بودم که قول و قسم که دگ تکرار نمیشه ولی باز تکرار کرد.
    دروغ هاشم خیلی بزرگه و من خستم و اینبار دگ نمیتونم ببخشمش.
    حتی گاهی روابطش و با مادر ش از من پنهون میکنه یا به مادر ش میگه فلان چیز و بمن نگه ، و بع مادر شوهرم با جاریم در این مورد غیبت من و میکنه اون هم وقتی من حضور دارم.
    خستم و متنفر از این خونواده و همسرم.
    دوست دارم جدا بشم ولی بخاطر پدرم این کار و نمیکنم دگ شورع به لجبازی کردم.
    من همیشه به ایشون متعهد بودم و از همه چیزم گذشتم اما اون نه.
    وقتی بهش میگم میگه تو خیلی خوبی من با تو به همه جا رسیدم تورو خدا نرو از زندگیم ولی نمیشه که هربار هرکاری دلش بخواد بکنه بعد بگه ببخشید دگ میترسم چند وقت دگ بره زن بگیره بفهمم بگه ببخشید.
    مگه میشه؟
    تا کی تحمل کنم هر راهی و بگید پیاده کردم.
    با زبون حرف زدم چند ماه بعد فهمیدم دوباره پنهون کاری کرده تند بودم باز هم همینطور.
    لطفا راهنماایی کنید.

  2. کاربران زیر از عسل1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : خسته از زندگی بعد از 1 سال

    نقل قول نوشته اصلی توسط عسل1 نمایش پست ها
    سلام.
    23 سالمه با پسری ازدواج کردم که 6 سال باهم دوست بودیم ، یعنی از وقتی خودم و شناختم ایشون تو زندگی من بود من از 16 سالگی متاهل بودم چون از وقتی باهاش آشنا شدم متعهد بودم و بپاش موندم همیشه که همه تنهاش میذاشتن من کنارش بودم ، خونواده ای داره که اصلا بهش اهمیت نمیدن ولی خیلی زبون بازن،
    وقتی باهم قرار بله برون گذاشتن خونواده ها ما باهم یک هفته قبل به دلیل دخالت بیش از اندازه ی خونوادش در حال بهم زدن بودیم و من با اینکه خیلی دوستش داشتم ولی خودم گفتم دگ تمومه و دگ برنمیگردم که پدرم باهاش تماس گرفت گفت بیاد منزلمون که صحبت کنیم و من پدری دارم که هیچ زمان تند برخورد نمیکنه بسیار بسیار منطقی هستن ایشون و فقط قصدش از تماس با همسرم این بود مشکل رو رفع کنه با صحبت کردن چون ما دو نفره نتونستیم.
    خلاصه مادر ایشون فهمیدن و تماس گرفت گفت پسر ما بی پدر و مادر نیست که تنها بیاد. و با اومدنشون داشتن بدتر همه چیز و خراب میکردن که همسرم مجبور شد با مادرش تند برخورد کنه تا سکوت کنه و اوضاع خراب تر نشه.
    همه اینا رو جهت شناخت گفتم.
    الان 1 سال گذشته از ازدواج ، همسرم مدام بهم دروغ میگه البته اینم بگم که تو دوران دوستی هم یکی دو مورد دروغ شنیده بودم که قول و قسم که دگ تکرار نمیشه ولی باز تکرار کرد.
    دروغ هاشم خیلی بزرگه و من خستم و اینبار دگ نمیتونم ببخشمش.
    حتی گاهی روابطش و با مادر ش از من پنهون میکنه یا به مادر ش میگه فلان چیز و بمن نگه ، و بع مادر شوهرم با جاریم در این مورد غیبت من و میکنه اون هم وقتی من حضور دارم.
    خستم و متنفر از این خونواده و همسرم.
    دوست دارم جدا بشم ولی بخاطر پدرم این کار و نمیکنم دگ شورع به لجبازی کردم.
    من همیشه به ایشون متعهد بودم و از همه چیزم گذشتم اما اون نه.
    وقتی بهش میگم میگه تو خیلی خوبی من با تو به همه جا رسیدم تورو خدا نرو از زندگیم ولی نمیشه که هربار هرکاری دلش بخواد بکنه بعد بگه ببخشید دگ میترسم چند وقت دگ بره زن بگیره بفهمم بگه ببخشید.
    مگه میشه؟
    تا کی تحمل کنم هر راهی و بگید پیاده کردم.
    با زبون حرف زدم چند ماه بعد فهمیدم دوباره پنهون کاری کرده تند بودم باز هم همینطور.
    لطفا راهنماایی کنید.
    سلام عزيزم منم مشكلي مثل مشكل شما داشتم منتها مشكل من يكم شدتش بيشتر بود من چند بار تو دوران نامزدي كه شيرينترين دوران هركسيه من و همسرم با دعوا گذرونديم بخاطر دخالت مادرشوهرم تصميم به طلاق گرفتم چند بار هم از تو اين مدت دو سال ازدواج كه كردم.هر كس كه منو ميشناسه بهم ميگه شما خيلي اختلاف فرهنگي داريد مخصوصا مادر شوهرم يه زن پير نق نقو و زبون نفهم ازش متنفرم
    سرتو درد نيارم خودت رو اذيت نكن سعي كن شوهرت رو تغيير بدي من يه مدتيه بعد از اخرين دعوامون دارم سعي ميكنم تا خدودي هم موفق شدم ديگه حرص نميخورم چيزي بهم بگن غير مستقيم همون لحظه جوابش رو ميدم عوضش حرص نمي خورم حرصش ميدم به من ميگن سياست نداري من ادم ساده ايم ولي ديگه نخواهم بود توام خودت رو خسته نكن عزيزم از زندگي لذت ببر به نظر من كاري كن كه اونا خسته بشن رفت و امد همسرت رو كم كن اجازه نده تنها بره هر وقت ديدي ميخاد بره بگو بيا با هم بريم من دلم تنگ شده واسه مامانينا الكي بگو بذار فكر كنه اگر حرفي شد مامانش مقصره بذار اونا خجالت بكشن

  4. کاربران زیر از محمدزاده بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4477
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    7
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خسته از زندگی بعد از 1 سال

    نقل قول نوشته اصلی توسط محمدزاده نمایش پست ها
    سلام عزيزم منم مشكلي مثل مشكل شما داشتم منتها مشكل من يكم شدتش بيشتر بود من چند بار تو دوران نامزدي كه شيرينترين دوران هركسيه من و همسرم با دعوا گذرونديم بخاطر دخالت مادرشوهرم تصميم به طلاق گرفتم چند بار هم از تو اين مدت دو سال ازدواج كه كردم.هر كس كه منو ميشناسه بهم ميگه شما خيلي اختلاف فرهنگي داريد مخصوصا مادر شوهرم يه زن پير نق نقو و زبون نفهم ازش متنفرم
    سرتو درد نيارم خودت رو اذيت نكن سعي كن شوهرت رو تغيير بدي من يه مدتيه بعد از اخرين دعوامون دارم سعي ميكنم تا خدودي هم موفق شدم ديگه حرص نميخورم چيزي بهم بگن غير مستقيم همون لحظه جوابش رو ميدم عوضش حرص نمي خورم حرصش ميدم به من ميگن سياست نداري من ادم ساده ايم ولي ديگه نخواهم بود توام خودت رو خسته نكن عزيزم از زندگي لذت ببر به نظر من كاري كن كه اونا خسته بشن رفت و امد همسرت رو كم كن اجازه نده تنها بره هر وقت ديدي ميخاد بره بگو بيا با هم بريم من دلم تنگ شده واسه مامانينا الكي بگو بذار فكر كنه اگر حرفي شد مامانش مقصره بذار اونا خجالت بكشن

    ممنونم از جوابت.
    ولی شوهر من اصلا اونجا نمیره بدون من اونا با دو تا پیام کار خودشون و می کنن.
    من الان مشکلم پنهون کاریه همسرمه. الان باهاش قهر کردم چون هر بار بخشیدمش ولی اینبار نمیبخشم. نمیتونم ، ازم معذرت خواهی کرده با پیامک ولی این بار نمیتونم.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. آیا خواستن توانستن است ؟؟
    توسط ali502902700 در انجمن بحث آزاد
    پاسخ: 16
    آخرين نوشته: 10-03-2022, 03:02 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد