دقیقا من و دوستانم همه دنبال تخصص هستیم و دنبال این بودیم که دانشگاه خوب قبول بشیم... و همه حتی خودمون مطمئن بودیم که خیلی خراب کنیم باز هم پزشکی قبولیم و اومده بودیم کنکور بدیم واسه دانشگاه خوب... حتی بعد اینکه کنکور رو به خاطر سرویس بهداشتی در حد تلاشم ندادم همه مشاورا و معلمان و دانشجوهای پزشکی و سایت ها و ... تخمین رتبه میزدن که زیر هزار میشم اما وقتی جواب کنکور اومد همه شوکه شدیم... ولا پزشکی شهید بهشتی در حد تلاشم نبود و خیلی بیشتر باید تلاش می کردم و باید از دوم دبیرستان شروع می کردم تا بخوام شهید بهشتی قبول بشم (متناسب با توانایی خودم میگم... شاید یکی خیلی قوی باشه یه ساله به حدی برسه که بتونه شهید بهشتی قبول بشه و یکی مثل من باید سه سال بخونه یا بیشتر) اما تو فکر ایران و مشهد و بقیه الله بودم (البته بعد مصاحبه ای که رفتم مشکوک شدم که رتبه علمی بقیه الله واسه دانشجویای خودش نباشه چون تو اون دانشگاه واسه گزینش هیچ کی حرفی از علم و ... نمی زد و هیچ کس کاری به درس من نداشت و خیلی افراد بدتر و کم تلاش تر از من قبول شدن). می گفتم اگه نشد هم میرم ساری و حتی نسبت به ساری هم کمی ناراضی بودم. خخخخخخخ همه دوستان اینطور بودیم و میگم شوکه شدیم موقع جواب... همه شوکه شدن... الآن حاضریم صندلی های ساری رو ببوسیم... کف سالن ساری رو ببوسیم... مغرور نبودیماااا... تلاشمون زیاد بود و نتیجمون هم خوب بود اما کنکور 95 فرق می کرد وضع داوطلباش انگار همه قوی شده بودن.
خلاصه بعد شوکی که بهمون وارد شد کم کم راضی به دانشگاه های پست هم شده بودیم همگی ... من امید داشتم بقیه الله قبول بشم اما نشدم... دانشگاه های دیگه هم قبول نمیشم وگرنه با کله حاضرم برم... حتی جیرفت... (البته موقع انتخاب رشته جیرفت و زابل و زاهدان و بیرجند و رفسنجان و بم و ایلام و سبزوار دو رو نزدم چون احتمال قبولیم زیاد بود و اینکه یکم اون موقع تو هدفم گم بودم ینی دانشگاه خوب در شهر خوب... الآن اگه بهم بگن دوباره انتخاب کن همه جا رو میزنم)
حالا شما فک کن من دو سال (از سوم دبیرستان) تو یه اتاق سه در چار زندانی کردم خودمو درس خوندم مخصوصا سال سوم که شبا تا ساعت دو بیدار بودم و صبح ساعت شش و نیم بلند میشدم می رفتم مدرسه... موقع امتحان نهایی تا ساعت چهار صبح می نشستم درس می خوندم اخر هم شکر خدا معدلم بیست شد... خیلی سال سوم خدا بهم حال داد... مخصوصا رو معدل... اخه نهایی خیلی قلق سختی داره و باید نزدیک به جواب طراح سوال و کتاب پاسخ داد و ما هم بیشتر تستی کار می کردیم... اما از ماه رمضونی شروع شد... دچار اختلال روحی شدم و خودش خیلی داستان داره خیلی این ور و اون ور و داستان ... تا اینکه هر طور بود سال چهارم خودم رو رسوندم تا سطح قابل قبولی با تمام مشکلات روحی که واسم ایجاد شده بود در طول سال... روز کنکور داشت همه چیز خوب پیش میرفت اما سرویس بهداشتی پر ترددی که به خاطر معدل نهایی بیستم افتاده بودم کنارش همه چی رو خراب کرد... معدل بیست من واسم تاثیر منفی داشت انگار... کاش خدا کمکم نمی کرد و من هم تلاش نمی کردم که بخواد معدلم بیست بشه و سر کنکور اینطور بشه.... حالا شما فک کن باز دوباره تو اون روز شکست رو تجربه کردم... اعتراض این ور و اون ور به سنجش و ... جواب نداد و در ضمن دروغ هم می گن... تا اینکه جوابا اومد و اون شوکه شدنی که گفتم... باز دوباره این ور و اون ور واسه انتخاب رشته و فکر به اینکه هدفم چی بوده و الآن باید چیارو اتخاب کنم و ... انتخاب رشته تموم شد جواب بقیه الله اومد باز اینور و اون ور واسه جمع کردن مدارک سابقه قرآنی و علمی و ...
بقیه الله رد شدم دیگه خسته شدم... دیگه خیلی پشت هم شوکه شدم خیلی... از بعد کنکور تا الآن هم در مورد اون سرویس بهداشتی هی این ور و اون ور می کنم و اعتراض به سنجش و اونا هم هی جواب سربالا میدن...
خدا سال سوم بهم خیلی حال داد... اما امسال نشد... شاید اون میخواست اولش خودم نخواستم بعدش بقیه نذاشتن... خدایا کمکم کن..
همه این اینور و اون ور و داستانا در راه هدفم بود و این وسط کمترین حق خوری و نامردی در حق کسی نکردم. هدف من نه پوله و نه پسوند دکتر. خدا رو شکر مشکل مالی ندارم و سالمم خدا رو هزار مرتبه شکر (حتی اگه بعضی موقع ناشکری می کنم خدا می دونه تو دلم هیچی نیست مثل دیشب که حرفای بد زدم به خدا تا خالی شم اما خودم می دونم زندگیم خیلی خوبه خدا رو شکر جسم و روحم سالمه... خدایا اگه یه وقت ناشکری کردم به دل نگیر چون این ناشکریا واقعی نیست و از سر خستگی و عصبانیت و لجه) هدفم خیره... اینکه یه پزشک خوب بشم بدرد خودم و بقیه بخورم و پدر و مادرم رو هم خوشحال کنم.
ممنون
سلام
مرسی. حق با شماست