سلام وقت بخیر
من دختری هستم ۱۹ساله دوسال پیش پسرخالم(الان۲۹سالشه) به خواستگاریم اومدن من مخالف بودم چون زیاد رفت و امد نداشتیم و فرهنگ خانواده هامون خیلی فرق داشت و علاقه ای بهش نداشتم ولی خانواده زیاد اصرار کردن گفتن داری احساسی تصمیم میگیری عاقلانه تصمیم بگیر پسر خوبیه عاقله و..خلاصه منم به حرفشون گوش دادم و یکسال بعد عقد کردیم تا یه مدت باهم خوب بودیم ولی کم کم از رفتاراش بدم اومد بجای اینکه بیشتر بهش علاقه مند بشم برعکس ازش بدم میومد شش ماه بعدازعقد گفتم نمیتونم دیگه واقعا واسم سخت بود تا پای طلاقم رفتیم اما بازم خانواده نظرمو عوض کردن گفتن پشیمون میشی احساسی فک نکن دوباره به حرفشون گوش دادم بعد تا یه مدت رابطمون خوب بود اما هرچه میگذره باز هردمون تنهاییم نه من حرف اونو میفهمم ن اون حرف منو طوری شدم انقد تنهایی بهم فشار میاره که گاهی میرم چت روم و خیلی از این بابت ناراحتم.روحیه ی ما باهم فرق داره دنیامون باهم فرق داره رابطه ی خوبمون گذراست هرکاری میکنم بهش وابسته نمیشم علاقه مند نمیشم نمیدونم واقعا باید چیکار کنم لطفا راهنمایی کنید.