صفحه 3 از 3 123
نمایش نتایج: از 101 به 109 از 109

موضوع: اخرین ناراحتی که از طرف همسرت بوده چی بوده ؟

8425
  1. بالا | پست 101

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16100
    نوشته ها
    57
    تشکـر
    51
    تشکر شده 100 بار در 43 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : اخرین ناراحتی که از طرف همسرت بوده چی بوده ؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط ramesh نمایش پست ها
    تو گوگل سرچ کردی؟

    گشتم، اونجا هم نبود!

  2. کاربران زیر از Hectorious بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 102

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    15607
    نوشته ها
    615
    تشکـر
    1,907
    تشکر شده 458 بار در 284 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : اخرین ناراحتی که از طرف همسرت بوده چی بوده ؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط Hectorious نمایش پست ها

    گشتم، اونجا هم نبود!
    ای بابا . خب پیدا میشه ایشالا حالا یا تو اونو پیدا میکنی یا اون ترو .

  4. بالا | پست 103

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12497
    نوشته ها
    390
    تشکـر
    1,041
    تشکر شده 580 بار در 275 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : اخرین ناراحتی که از طرف همسرت بوده چی بوده ؟

    مرگ چطوره ؟
    حالا بزارین من یه سوال دیگه مطرح کنم ... آخرین ناراحتی ای که دلت نمیخواد هیچوقت سراغ نه خودت و نه هیچکدوم از اعضای خونوادت بیاد چیه ؟
    شنیدم که ما انسانها معمولا تفکر عجیب و جالبی داریم ...اینکه ( مرگ خوبه...اما واسه همسایه... )

    و متاسفانه دیده هم شده که اکثر ما با همین تفکر و اینکه همیشه اتفاقاته بد واسه همسایست توی یک دلخوشی و شکم سیریه خیالی زندگی میکنیم...از بس که غرق در دنیای مادّی شدیم و خوشی ها و دغدقه های پوچ و غافل از اینکه خدایی هم اون بالاست که گفته حتی یک برگ خشک شده ی درخت هم که میخواد از شاخه جدا شه و به زمین بیوفته به اِذن و اراده ی منه...حتی یه برگ خشکیده
    اما ما درگیر علم و منطق و علت و معلول دنیوی و دلخوشیه خودمونیم که نه همه چیز خوبه و حادثه وقتی بخواد اتفاق بیوفته مارو خبر میکنه و داد میزنه که آهای بشر : من دارم میام...آماده باش...
    از چی میترسیم ؟ بزار یکبار هم که شده صادقانه اون چیزیکه همه ته دلشون ازش میترسن هم بگیم ...به عنوان مثال : مرگ...فقدان...بیماری غیر قابل درمان...نقص عضو...و هزاران بلا و مشکل دیگه...
    حالا احتمالا سوال پیش اومده براتون که از چی دارم حرف میزنم و اصلا چرا دارم اینارو میگم ؟ الان بهت میگم...هر کسی که داری این متن رو میخونی...

    از لحظه لحظه ی زندگیت برای عشق ورزیدن به خونوادت و نزدیکانت استفاده کن...برای نیکی کردن به تمام دنیا...
    بدون که هر لحظه از زندگیت یا زندگیه عزیزانت ممکنه آخرین لحظه باشه...عمرت و لحظاتت رو بیهوده و سر مسائل هیچ و پوچ از دست نده...ما فناناپذیر نیستیم...هر لحظه از زندگیتون میتونه آخرین لحظه باشه...
    از کجا میدونی که همینکه خودت یا عشقت پاشو از در بیرون گذاشت دو قدم جلوتر پاش گیر نکنه نیوفته و ... تمام ؟ یه حادثه ...یا تصادف...یا مریضی...یا هزاران بلای دیگه...از کجا مطمئنی ؟ و اونوقت اگر اتفاق افتاد...آیا به خودت نمیگی که قبل از اینکه این اتفاق بیوفته چیکار کردم ؟ چی گفتم ؟ چه رفتاری داشتم ؟ آیا همسر خوبی بودم ؟ آیا ناراحتش کردم ؟ آیا آخرین خاطره و تصویرم ازش یه دعوا و بحث و ناراحتی سر یه مساله ی پوچ و بی ارزش بود ؟ آیا از لحظات باهم بودنمون درست استفاده کردم ؟ یا اینکه به سرت خاک میریزی و تا آخره عمر پشیمونی و حسرتش رو تحمل میکنی ؟

    قدر سلامتی و همون به ظاهر اندک چیزهایی که داری رو بدون و ناشکری نکن...بیخود و بی جهت سر کوچکترین کمبودها زندگی رو برای خودت و خونوادت تلخ و جهنم نکن...چنتا همسایه هستن که اون لحظه ای که تو داری سیر میخوابی اونها گرسنه به خواب میرن ؟ چنتا خونه ؟ چنتا خونواده ؟ آیا میدونی همون لحظه ای که تو داری سر کوچکترین دغدغه ها خودت و همه رو سرزنش یا ناراحت میکنی ممکنه اونطرفه دنیا مثلا یه بچه ی 5 ساله باشه که بلند میشه و میبینه تمام خونوادش زیر بارانی از آتش سوختن و تیکه پاره شدن و خونشون رو سرشون خراب شده و حالا هم آواره ی کوچه و خیابونها شده ؟ یک مثال کوچیک بود...ممکنه بگی از من و تو زیاد در این موارد کاری و کمکی بر نمیاد...اما حداقل میتونی به خودت بیای و برای خودت این برداشت رو داشته باشی که قدر داشته هاتو بدونی و خدارو شاکر باشی که هنوز محتاج ساده ترین و اولیه ترین نیازهای یک انسان برای زندگی نیستی...

    بریم سر بحث اصلی :
    شمایی که داری اینو میخونی...چه مرد ...چه زن...چه مجرد چه متاهل...بزار یه نصیحتی بهت بکنم که شاید نه تنها پدر و مادرت بلکه هیچکس دیگه تا هزاران سال قبل و بعد از این هم بهت نگفته باشه...در زندگیه اجتماعیت جوری سعی و تلاش کن و زحمت بکش و کار کن و برای رسیدن به اهدافت انگیزه نشون بده که وقتی مردم بهت نگاه میکنن فکر کنن قراره هزار سال عمر کنی(منظورم مال و ثروت اندوزی و غرق در مادیّات شدن نیست...بلکه تلاش و کار بی وقفه برای ساختن جامعه و دنیایی بهتر و خدمت به مردم هست)...و در عوض جوری خدا رو عبادت کن و به خونوادت عشق بورز که انگار همین فردا از دنیا میری...
    خلاصه ی کلام : در زندگی اجتماعیت آنچنان کار و تلاش کن و همینطور برای انسانی بهتر و کاملتر شدن سختی بکش که انگار جاودانه ای و قراره تا ابد زنده بمونی...و در مقابل برای عشق ورزیدن به خدا و خونوادت و نیکی کردن به اطرافیانت طوری باش که انگار همون لحظه زندگیت رو به اتمامه و دیگه فرصتی نداری
    خیال نکن حرفایی که گفتم یه رویاست...یک نمونه مصداق بارزش زندگیِ پیامبر و مولا ( علی )..یه نگاه به زندگیشون بندازی اونوقت تا ته حرف من رو رفتی.از کار و تلاش اجتماعیشون گرفته تا عشق بی پایان به خونواده و بندگی مخلصانه به خدا

    ای پیر.ای جوون.ای بشر..از لحظه لحظه ی زندگیت برای عشق ورزیدن و خوبی کردن به نزدیکانت استفاده کن.اگر آدمیزاد از دو دقیقه ی بعدش خبر داشت..انقدر زندگیها به بحث و دعوا و جدایی و فقدان و پوچی نمیرفت
    هرچیکه ناراحتی و غم دارین... هرچیکه حرف داری
    ویرایش توسط YAshin.SAhAkiyAn : 03-26-2017 در ساعت 11:54 PM

  5. 6 کاربران زیر از YAshin.SAhAkiyAn بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 104

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,186 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : اخرین ناراحتی که از طرف همسرت بوده چی بوده ؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط YAshin.SAhAkiyAn نمایش پست ها
    آخرین... ؟ مرگ چطوره ؟
    حالا بزارین من یه سوال دیگه مطرح کنم ... آخرین ناراحتی ای که دلت نمیخواد هیچوقت سراغ نه خودت و نه هیچکدوم از اعضای خونوادت بیاد چیه ؟
    شنیدم که ما انسانها معمولا تفکر عجیب و جالبی داریم ...اینکه ( مرگ خوبه...اما واسه همسایه... )

    و متاسفانه دیده هم شده که اکثر ما با همین تفکر و اینکه همیشه اتفاقاته بد واسه همسایست توی یک دلخوشی و شکم سیریه خیالی زندگی میکنیم...از بس که غرق در دنیای مادّی شدیم و خوشی ها و دغدقه های پوچ و غافل از اینکه خدایی هم اون بالاست که گفته حتی یک برگ خشک شده ی درخت هم که میخواد از شاخه جدا شه و به زمین بیوفته به اِذن و اراده ی منه...حتی یه برگ خشکیده
    اما ما درگیر علم و منطق و علت و معلول دنیوی و دلخوشیه خودمونیم که نه همه چیز خوبه و حادثه وقتی بخواد اتفاق بیوفته مارو خبر میکنه و داد میزنه که آهای بشر : من دارم میام...آماده باش...
    از چی میترسیم ؟ بزار یکبار هم که شده صادقانه اون چیزیکه همه ته دلشون ازش میترسن هم بگیم ...به عنوان مثال : مرگ...فقدان...بیماری غیر قابل درمان...نقص عضو...و هزاران بلا و مشکل دیگه...
    حالا احتمالا سوال پیش اومده براتون که از چی دارم حرف میزنم و اصلا چرا دارم اینارو میگم ؟ الان بهت میگم...هر کسی که داری این متن رو میخونی...

    از لحظه لحظه ی زندگیت برای عشق ورزیدن به خونوادت و نزدیکانت استفاده کن...برای نیکی کردن به تمام دنیا...
    بدون که هر لحظه از زندگیت یا زندگیه عزیزانت ممکنه آخرین لحظه باشه...عمرت و لحظاتت رو بیهوده و سر مسائل هیچ و پوچ از دست نده...ما فناناپذیر نیستیم...هر لحظه از زندگیتون میتونه آخرین لحظه باشه...
    از کجا میدونی که همینکه خودت یا عشقت پاشو از در بیرون گذاشت دو قدم جلوتر پاش گیر نکنه نیوفته و ... تمام ؟ یه حادثه ...یا تصادف...یا مریضی...یا هزاران بلای دیگه...از کجا مطمئنی ؟ و اونوقت اگر اتفاق افتاد...آیا به خودت نمیگی که قبل از اینکه این اتفاق بیوفته چیکار کردم ؟ چی گفتم ؟ چه رفتاری داشتم ؟ آیا همسر خوبی بودم ؟ آیا ناراحتش کردم ؟ آیا آخرین خاطره و تصویرم ازش یه دعوا و بحث و ناراحتی سر یه مساله ی پوچ و بی ارزش بود ؟ آیا از لحظات باهم بودنمون درست استفاده کردم ؟ یا اینکه به سرت خاک میریزی و تا آخره عمر پشیمونی و حسرتش رو تحمل میکنی ؟

    قدر سلامتی و همون به ظاهر اندک چیزهایی که داری رو بدون و ناشکری نکن...بیخود و بی جهت سر کوچکترین کمبودها زندگی رو برای خودت و خونوادت تلخ و جهنم نکن...چنتا همسایه هستن که اون لحظه ای که تو داری سیر میخوابی اونها گرسنه به خواب میرن ؟ چنتا خونه ؟ چنتا خونواده ؟ آیا میدونی همون لحظه ای که تو داری سر کوچکترین دغدغه ها خودت و همه رو سرزنش یا ناراحت میکنی ممکنه اونطرفه دنیا مثلا یه بچه ی 5 ساله باشه که بلند میشه و میبینه تمام خونوادش زیر بارانی از آتش سوختن و تیکه پاره شدن و خونشون رو سرشون خراب شده و حالا هم آواره ی کوچه و خیابونها شده ؟ یک مثال کوچیک بود...ممکنه بگی از من و تو زیاد در این موارد کاری و کمکی بر نمیاد...اما حداقل میتونی به خودت بیای و برای خودت این برداشت رو داشته باشی که قدر داشته هاتو بدونی و خدارو شاکر باشی که هنوز محتاج ساده ترین و اولیه ترین نیازهای یک انسان برای زندگی نیستی...

    بریم سر بحث اصلی :
    شمایی که داری اینو میخونی...چه مرد ...چه زن...چه مجرد چه متاهل...بزار یه نصیحتی بهت بکنم که شاید نه تنها پدر و مادرت بلکه هیچکس دیگه تا هزاران سال قبل و بعد از این هم بهت نگفته باشه...در زندگیه اجتماعیت جوری سعی و تلاش کن و زحمت بکش و کار کن و برای رسیدن به اهدافت انگیزه نشون بده که وقتی مردم بهت نگاه میکنن فکر کنن قراره هزار سال عمر کنی(منظورم مال و ثروت اندوزی و غرق در مادیّات شدن نیست...بلکه تلاش و کار بی وقفه برای ساختن جامعه و دنیایی بهتر و خدمت به مردم هست)...و در عوض جوری خدا رو عبادت کن و به خونوادت عشق بورز که انگار همین فردا از دنیا میری...
    خلاصه ی کلام : در زندگی اجتماعیت آنچنان کار و تلاش کن و همینطور برای انسانی بهتر و کاملتر شدن سختی بکش که انگار جاودانه ای و قراره تا ابد زنده بمونی...و در مقابل برای عشق ورزیدن به خدا و خونوادت و نیکی کردن به اطرافیانت طوری باش که انگار همون لحظه زندگیت رو به اتمامه و دیگه فرصتی نداری...
    خیال نکن حرفایی که گفتم یه رویاست...یک نمونه مصداق بارزش زندگیِ پیامبر و مولا ( علی ) ...یه نگاه به زندگیشون بندازی اونوقت تا ته حرف من رو رفتی...از کار و تلاش اجتماعیشون گرفته تا عشق بی پایان به خونواده و بندگی مخلصانه به خدا...

    ای پیر.ای جوون.ای بشر..از لحظه لحظه ی زندگیت برای عشق ورزیدن و خوبی کردن به نزدیکانت استفاده کن.اگر آدمیزاد از دو دقیقه ی بعدش خبر داشت..انقدر زندگیها به بحث و دعوا و جدایی و فقدان و پوچی نمیرفت
    هرچیکه ناراحتی و غم دار
    داداش آخرین ناراحتی ازطرف همسرت منظور این تایپیک هست
    اولین و آخرین ناراحتی ک هیچوقت دوست ندارم واسه خودم و خانواده ام و همه پیش بیاد بیماری و غم هستش
    مرگ حق هست و ناراحتی نیست زندگی با زجر و سختی ناراحتی هست

  7. کاربران زیر از fateme.68 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  8. بالا | پست 105

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    15607
    نوشته ها
    615
    تشکـر
    1,907
    تشکر شده 458 بار در 284 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : اخرین ناراحتی که از طرف همسرت بوده چی بوده ؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط YAshin.SAhAkiyAn نمایش پست ها
    آخرین... ؟ مرگ چطوره ؟
    حالا بزارین من یه سوال دیگه مطرح کنم ... آخرین ناراحتی ای که دلت نمیخواد هیچوقت سراغ نه خودت و نه هیچکدوم از اعضای خونوادت بیاد چیه ؟
    شنیدم که ما انسانها معمولا تفکر عجیب و جالبی داریم ...اینکه ( مرگ خوبه...اما واسه همسایه... )

    و متاسفانه دیده هم شده که اکثر ما با همین تفکر و اینکه همیشه اتفاقاته بد واسه همسایست توی یک دلخوشی و شکم سیریه خیالی زندگی میکنیم...از بس که غرق در دنیای مادّی شدیم و خوشی ها و دغدقه های پوچ و غافل از اینکه خدایی هم اون بالاست که گفته حتی یک برگ خشک شده ی درخت هم که میخواد از شاخه جدا شه و به زمین بیوفته به اِذن و اراده ی منه...حتی یه برگ خشکیده
    اما ما درگیر علم و منطق و علت و معلول دنیوی و دلخوشیه خودمونیم که نه همه چیز خوبه و حادثه وقتی بخواد اتفاق بیوفته مارو خبر میکنه و داد میزنه که آهای بشر : من دارم میام...آماده باش...
    از چی میترسیم ؟ بزار یکبار هم که شده صادقانه اون چیزیکه همه ته دلشون ازش میترسن هم بگیم ...به عنوان مثال : مرگ...فقدان...بیماری غیر قابل درمان...نقص عضو...و هزاران بلا و مشکل دیگه...
    حالا احتمالا سوال پیش اومده براتون که از چی دارم حرف میزنم و اصلا چرا دارم اینارو میگم ؟ الان بهت میگم...هر کسی که داری این متن رو میخونی...

    از لحظه لحظه ی زندگیت برای عشق ورزیدن به خونوادت و نزدیکانت استفاده کن...برای نیکی کردن به تمام دنیا...
    بدون که هر لحظه از زندگیت یا زندگیه عزیزانت ممکنه آخرین لحظه باشه...عمرت و لحظاتت رو بیهوده و سر مسائل هیچ و پوچ از دست نده...ما فناناپذیر نیستیم...هر لحظه از زندگیتون میتونه آخرین لحظه باشه...
    از کجا میدونی که همینکه خودت یا عشقت پاشو از در بیرون گذاشت دو قدم جلوتر پاش گیر نکنه نیوفته و ... تمام ؟ یه حادثه ...یا تصادف...یا مریضی...یا هزاران بلای دیگه...از کجا مطمئنی ؟ و اونوقت اگر اتفاق افتاد...آیا به خودت نمیگی که قبل از اینکه این اتفاق بیوفته چیکار کردم ؟ چی گفتم ؟ چه رفتاری داشتم ؟ آیا همسر خوبی بودم ؟ آیا ناراحتش کردم ؟ آیا آخرین خاطره و تصویرم ازش یه دعوا و بحث و ناراحتی سر یه مساله ی پوچ و بی ارزش بود ؟ آیا از لحظات باهم بودنمون درست استفاده کردم ؟ یا اینکه به سرت خاک میریزی و تا آخره عمر پشیمونی و حسرتش رو تحمل میکنی ؟

    قدر سلامتی و همون به ظاهر اندک چیزهایی که داری رو بدون و ناشکری نکن...بیخود و بی جهت سر کوچکترین کمبودها زندگی رو برای خودت و خونوادت تلخ و جهنم نکن...چنتا همسایه هستن که اون لحظه ای که تو داری سیر میخوابی اونها گرسنه به خواب میرن ؟ چنتا خونه ؟ چنتا خونواده ؟ آیا میدونی همون لحظه ای که تو داری سر کوچکترین دغدغه ها خودت و همه رو سرزنش یا ناراحت میکنی ممکنه اونطرفه دنیا مثلا یه بچه ی 5 ساله باشه که بلند میشه و میبینه تمام خونوادش زیر بارانی از آتش سوختن و تیکه پاره شدن و خونشون رو سرشون خراب شده و حالا هم آواره ی کوچه و خیابونها شده ؟ یک مثال کوچیک بود...ممکنه بگی از من و تو زیاد در این موارد کاری و کمکی بر نمیاد...اما حداقل میتونی به خودت بیای و برای خودت این برداشت رو داشته باشی که قدر داشته هاتو بدونی و خدارو شاکر باشی که هنوز محتاج ساده ترین و اولیه ترین نیازهای یک انسان برای زندگی نیستی...

    بریم سر بحث اصلی :
    شمایی که داری اینو میخونی...چه مرد ...چه زن...چه مجرد چه متاهل...بزار یه نصیحتی بهت بکنم که شاید نه تنها پدر و مادرت بلکه هیچکس دیگه تا هزاران سال قبل و بعد از این هم بهت نگفته باشه...در زندگیه اجتماعیت جوری سعی و تلاش کن و زحمت بکش و کار کن و برای رسیدن به اهدافت انگیزه نشون بده که وقتی مردم بهت نگاه میکنن فکر کنن قراره هزار سال عمر کنی(منظورم مال و ثروت اندوزی و غرق در مادیّات شدن نیست...بلکه تلاش و کار بی وقفه برای ساختن جامعه و دنیایی بهتر و خدمت به مردم هست)...و در عوض جوری خدا رو عبادت کن و به خونوادت عشق بورز که انگار همین فردا از دنیا میری...
    خلاصه ی کلام : در زندگی اجتماعیت آنچنان کار و تلاش کن و همینطور برای انسانی بهتر و کاملتر شدن سختی بکش که انگار جاودانه ای و قراره تا ابد زنده بمونی...و در مقابل برای عشق ورزیدن به خدا و خونوادت و نیکی کردن به اطرافیانت طوری باش که انگار همون لحظه زندگیت رو به اتمامه و دیگه فرصتی نداری
    خیال نکن حرفایی که گفتم یه رویاست...یک نمونه مصداق بارزش زندگیِ پیامبر و مولا ( علی )..یه نگاه به زندگیشون بندازی اونوقت تا ته حرف من رو رفتی.از کار و تلاش اجتماعیشون گرفته تا عشق بی پایان به خونواده و بندگی مخلصانه به خدا

    ای پیر.ای جوون.ای بشر..از لحظه لحظه ی زندگیت برای عشق ورزیدن و خوبی کردن به نزدیکانت استفاده کن.اگر آدمیزاد از دو دقیقه ی بعدش خبر داشت..انقدر زندگیها به بحث و دعوا و جدایی و فقدان و پوچی نمیرفت
    هرچیکه ناراحتی و غم دارین... هرچیکه حرف دارین و هر بدی ای که دیدین ...هر بحث بی ارزشی که سر هیچ و پوچ و مسائل بی اهمیت دارین رو همین الان بریزین دور و از هر لحظه ای که در اختیار داری برای محبت کردن به طرفت اسفاده کن...بزار واضح و رُک و راست برات بگم : بخشیدم و نبخشیدم و زنگ بزنم و زنگ بزنه و پیامک بدم و پیامک نداد و ناز بکشم و ناز بکشه و عشوه بیام و من بگذرم و اون بگذره این حرفا و افکار و مسخره بازیهارو کلا بریزین دور...اگر انتخاب زندگیت رو کردی و ازش مطمئنی...تا لحظه ای که زنده ای چنان بهش عشق بورز و محبت کن انگار که 100 ساله ندیدیش و یک لحظه ی بعد هم نخواهی دیدش...شمایی که متاهلی اینارو تو مغزت حک کن ...و شمایی که مجردی هم تو مغزت حک کن و هم اگه خیلی از خالکوبی خوشت میومد رو تنت هم خالکوبیش کن...این یکی ارزشش رو داره...به هیچ وجه شوخی نمیکنم...اصلا این چیزا شوخی بردار نیست...از لحظه لحظه ی زندگیتون به درستی استفاده کنین و محبت کنین...ممکنه همون لحظه آخریش باشه... و بعد یک عمر افسوس بخورین...
    هر اونچه که باید گفته میشد گفته شد...دیگه انتخاب با خود شماست...
    شاد و سلامت و سربلند باشید...
    از اول تا آخر متنتون یعنی متن با ارزشتون رو خوندم و لذت بردم و میشه گفت درس گرفتم . ممنونم از وقتی که گذاشتی و این متن رو نوشتید سپاس برادر

  9. 2 کاربران زیر از ramesh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  10. بالا | پست 106

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    15607
    نوشته ها
    615
    تشکـر
    1,907
    تشکر شده 458 بار در 284 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : اخرین ناراحتی که از طرف همسرت بوده چی بوده ؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط fateme.68 نمایش پست ها
    داداش آخرین ناراحتی ازطرف همسرت منظور این تایپیک هست
    اولین و آخرین ناراحتی ک هیچوقت دوست ندارم واسه خودم و خانواده ام و همه پیش بیاد بیماری و غم هستش
    مرگ حق هست و ناراحتی نیست زندگی با زجر و سختی ناراحتی هست
    بامید خدا تن خودتو خانوادتون سلامت باشه

  11. بالا | پست 107

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,186 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : اخرین ناراحتی که از طرف همسرت بوده چی بوده ؟

    ملیحه خانم تبلیغ نکنید

    تنها خدا،آرام بخش دلها

  12. کاربران زیر از fateme.68 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 108

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    شماره عضویت
    22558
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : اخرین ناراحتی که از طرف همسرت بوده چی بوده ؟

    سلام ب همه دوستان
    من یه مشکل خیلی بزرگ دارم اونم اینکه همسرم فقط به فکر خانواده خودشه
    دارم دیونه میشم

  14. کاربران زیر از mnazanin بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 109

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11132
    نوشته ها
    3,135
    تشکـر
    6,908
    تشکر شده 4,097 بار در 2,142 پست
    میزان امتیاز
    14

    پاسخ : اخرین ناراحتی که از طرف همسرت بوده چی بوده ؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط mnazanin نمایش پست ها
    سلام ب همه دوستان
    من یه مشکل خیلی بزرگ دارم اونم اینکه همسرم فقط به فکر خانواده خودشه
    دارم دیونه میشم

    یه تاپیک جدا بزنو مشکلتو بگو عزیزم تا دوستان بیانو راهنماییت کنن .

  16. 2 کاربران زیر از love بابت این پست مفید تشکر کرده اند


صفحه 3 از 3 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. سلام به نظرتون علت خجالتی شدن یا خجالتی موندن یه نفر چیه ؟
    توسط mosbat در انجمن خودکشی، ناامیدی و یاس
    پاسخ: 12
    آخرين نوشته: 01-20-2014, 12:29 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد