نوشته اصلی توسط
سارا2
با سلام و وقت به خیر
من و همسرم نزدیک پنج ساله عقد کردیم و دو ساله زیر یک سقف و دور از پدر و مادر هر دومون زندگی میکنیم.
شوهرم بدقولی میکنه.پنهان کاره.تصمیماشو بدون مشورت من میگیره.توی این دوسال از لحاظ مالی شرایط خوبی ندااشت.بسیاار ملاحظش کردم و به هیچ کدوم از انتظارات روحی و مادی ام توی زندگی مشترک نرسیدم.نه مسافرت نه خرید انچنانی برای خودم و خانه.فقط لوازم ضروری رو تهیه میکنه ودیگه خسته شدم.مدام قول میده و عمل نمیکنه و وقتی میگم میگه تو منو با دیگران مقایسه میکنی.خب حق دارم مقایسه کنم چون من اینطوری بزرگ نشدم. اون بیشتر دلش میخواد روی مسایل اساسی مثل خونه و ماشین و زمین سرمایه گذاری کنه در حالی که من دوست دارم خوش بگذرونیم.این دو سالو ملاحظش کردم ولی انگار عادت کرده.
مشکل بعدیم اینه که با اینکه دور هستیم اثار دخالت مادر و برادر شوهرم و توی زندگی و فکر شوهرم نسبت به خودم و تصمیماش می بینم.مادرش فقط با محل کارش با شوهرم در ارتباطه و روی فکرش تاثیر بد میذاره.حتی اخیرا همش فکر میکنه من میخوام ازش جدا شم و دارم اذیتش میکنم که اون اقدام کنه برای طلاق!!!!
فکر میکنم اگر دخالتاشون نبود مشکلای بین خودمون حل میشد به راحتی یا حد اقل قابل تحمل میشد.
با تمام این مسایل و چیزای دیگه ای که فرصت نیست بنویسم این مدت اوضاع خونه رو اروم نگه داشتم.ولی الان دو سه ماهه که روی خواسته های مالیم بیشتر پافشاری میکنم و باعث شده بحث و قهرامون بیشتر بشه.و حرفای بی ربط میزنه حتی میگه نمیخوای به سلامت!!!!ومن بسیار دلسرد میشم چون من همیشه باهاش خوب بودم و درکش کردم.
و چیزی که از همه بیشتر اذیتم میکنه اینه که تو قهرامون هرگز نمیاد پاپیش بزاره برای اصلاح.و خودشو بی تفاوت نشون میده.نمیدونم واقعا بی تفاوت هست یا نه؟همیشه بدون انکه عذر خواهی کنه اشتی شدیم.و این رفتارو از همون دوران عقد داشته.یعنی همیشه با گذر زمان و با فراموشی و کوتاه اومدن من خود به خود اشتی شدیم.
ولی دیگه تحملش برام سخت شده که او احساسات و این همه صبوری منو نادیده میگیره
نمیدونم ایا منم مثل خودش بیتفاوت باشم؟؟که البته خیلی برام سخته ولی احتمالا جواب بده.و یا اینکه دوباره من کم کم اوضاعو بهبود بدم و این بار باهاش قاطعانه صحبت کنم؟؟؟اخه یه مشکل دیگه من اینه ک حرف زدن زیاد روش تاثیر نداره.کلا حرفامون معمولا بدون نتیجه تموم میشه یا با دعوا.حتی بعدا به عنوان یه نقطه ضعف از خواسته ها و حرفای دلم استفاده میکنه.شایدم من بلد نیستم حرفمو تاثیر گذار بزنم.
مشاورم اول ازدواج یکی دوبار رفتیم بعد گفت دیگه نمیام تو مشکل داری تو برو!!!راستش منم دیگه بعد از اون بهش پیشنهاد مشاوره ندادم.چون غرورم اجازه نمیده.دلم میخواد اون بخوادکه بریم و اصلاح بشیه رابطمون.
خلاصه احساس خیلی بدی دارم.توی زندگی هیچ سهمی ندارم.انگار که اون تنها زندگی میکنه و منم تنها.تحقیرم کرده با این کاراش.و نمیدونم چرا اقدامی برای اصلاح نمیکنه.شاید فکر میکنه مشکلی نیست.ایا خوبه منم گاهی اشتباهاتی کنم که بفهمه مشکلی هست؟؟؟
البته اینم اضافه کنم که تمام اینا در حالیه که من هم از نظر زیبایی درسطح عالیم.هم از نظر تحصیلی و خانوادگی و اخلاقی و حتی اعتقادی.و اینو همسرم هم میدونه و بارها اقرار کرده و ابراز خوشحالی کرده.ولی نمیدونم دلیل این بی تفاوتیش چیه.طوری رفتار میکنه که انگار میخواد باج نده.و من پررو نشم.
نمیدونم من زیادی مغرورم یا اون یا هردومون؟؟؟
توی مسایل جنسی هم هیچ مشکلی نداریم.ولی در هنگام قهر و دعوا من ازش دوری میکنم و اون بیشتر از من!!!!تعجب میکنم حتی این رفتارشم مثل مردا نیست که حد اقل به خاطر نیاز جنسی بیاد طرفم!!!!