نوشته اصلی توسط
خانوم روانشناس
با سلام!من 22 ساله و همسرم25 ساله است و از لحاظ سواد در یک سطح و هر دو لیسانس هستیم.من در یک شهر بزرگ متولد شدم و زنگی میکنم اما شوهرم روستاییه و الان 2 ساله که تو یک شهر کوچیک زندگی میکنن از استان خودمون اما هم شهریم نیست!ما دقیقا 2 سال و نیمه پیش باهم ازدواج کردیم و در دوران عقد هستیم.
من و همسرم هم دانشگاهی بودیم.قبل ازدواج 2 سال دنبالم بود میگفت عاشقم شده و بدون من نمیتونه زندگی کنه و به جز من با هیچ کس ازدواج نمیکنه و ازین حرفا...من به خاطر اختلاف سلیقه و عدم تفاهمی که داشتیم چون تو 2 محیط مختلف بزرگ شده بودیم قبول نمیکردم باهاش ازدواج کنم اما اون 2 سال التماسمو کرد و گفت اولین و تنها کسی هستم که عاشقم شده البته راست هم میگفت!بلاخره 2 سال التماس کرد و رفت و اومد تا هم منو خانوادمو هم خانوادشو راضی کرد و ازدواج کردیم البته با این شرط که اون شرایط منو پذیرفته و مشکلی نداره و سر توافقاتی که کردیم میمونه.همسرم خانواده ی خیلی خوبی داره منم دوست دارن و بهم احترام میذارن منم دوستشون دارم اما بابای من از اولی که ازدواج کردیم داره اذیتمون میکنه به طرق مختلف!قبل ازدواج هم وقتی مجرد بودم خیلی اذیت میکرد هم منو هم داداش و مامانمو.خداییش بابام تا امروز خیلی شوهرمو اذیت کرده و شوهرم هم گلایه میکنه ازین موضوع!وقتی ازدواج کردیم شوهرم هنوز دانشجو بود و بعد رفت سربازی و تازه 2 ماه پیش خدمتش تموم شد و بابام همیشه این موضوع رو میزد تو سرم و به خاطرش دعوا میکرد. الان 2 هفته است که همسرم تو شهر من میره سرکار.تو این مدت که کار نداشت خانوادش خرجشو میدادن و همه جوره هم تا همین امروز حمایتش کردن. فوق العاده به خانوادشو و شهرش و روستاشون وابسته ست و اصلا دوست نداشت بیاد شهر من زندگی کنه اما چون اینجا کار پیدا کرده از سر مجبوری میخواد بیاد شهر من زندگی کنه و به خاطر همین هم خیلی ناراحت و عصبیه البته من فکر میکنم واسه اینکه از خانوادش داره جدا میشه هم هست چون قراره عید نوروز بریم خونه خودمون البته قبل عقد باهاش قرار کرده بودم که باید بیاد شهرمن زندگی کنه و اون هم قبول کرد!میگه از خانواده من اصلا خوشش نمیاد چون دوران عقدمونو زهرمون کردن و خوشی واسش نذاشتن.جدیدا خیلی دعوا میکنیم اصلا باهام حرف نمیزنه و بهم توجه نمیکنه همش عصبی و ناراحته انگار من غریبه ام اما وقتی پیش خانوادش و فامیلشه خوشحاله همش میگه و میخنده اما به من توجه نمیکنه.جدیدا میگه پشیمونم ازدواج کردم و خودم و بدبخت کردم میگه اشتباه کردم حس میکنم دیگه مثل اوایل دوستم نداره و عاشقم نیست و منو باعث بدبختیش میبینه.اصلا باهام مهربون نیست باهام حرف نمیزنه نمیذاره هم باهاش حرف بزنم.میگه نمیخوام حرفاتو بشنوم مگه زوره؟رابطه جنسیمون هم خیلی کم شده هفته ای یک بار!اما من خیلی گرم مزاجم وقتی هم میرم طرفش میگه خوابم میاد یا خسته ام من همش دارم حسمو سرکوب میکنم.وقتی دعوامون میشه همش کارای خانوادمو میزنه تو سرم و میگه تو برام مهم نیستی.سر هیچ چیزی حق ندارم نظر بدم همش میگه به تو چه و دعوا میکنه و میگه اصلا تو حرف نزن.اصلا گریه هام و ناراحتیم براش مهم نیست اجازه هم ندارم باهاش حرف بزنم.زده زیر همه قول و قرارایی که با هم گذاشته بودیم ومیگه من یادم نیست همچین حرفایی زده باشم آخرش هم میگه من همینم عوض نمیشم با اینکه نسبت به اوایل خیلی عوض شده میگه اگه نمیخوای اینجوری باهام زتدگی کنی طلاق بگیر برو تا اذیت نشی حس میکنم بود و نبودم براش فرقی نداره.حس میکنم داره انتقام کارای خانوادمو از من میگیره اما من که تقصیری ندارم هروقت دعوا میکنیم به منو خانوادم فحش میده و بعد میگه تقصیر خودته.جدیدا خیلی افسرده و ناراحتم حالم اصلا خوب نیست.ما هنوز دخول نداشتیم پون قراره بریم خونه خودمون با این وضعیت میترسم من با همه شرایطش کنار اومدم دوسش دارم زندگیمو باهاش دوست دارم اما تحمل این وضعیت هم خیلی سخته...کمکم کنید لطفا
عزیزم اینکه میگی هیچی ازش نخواستم خیلی اشتباه بوده
نمیگم ازش بخوای ولی تو داری عادتش میدی ب اینکه هیچ سهمی از زندگیش نداشته باشی
مثلا وقتی میرید بیرون از چیزی خوشت میاد نمیخواد بگی اینو برام بخر فقط بگو واای این چقد خوشگله یا اینکه چقد دلم میخواد اینو داشته باشم اینجوری بهتره تا اینکه هیچی نخوای
مطمئن باش سعیشو میکنه خواستتو هرجور شده براورده میکنه تا تو تاییدش کنی
اگه واقعا میبینی رفتاراش دلیلی نداره تو هم یکم سرد باش
بهش بگو هر عملی انجام میدی یه عکس العمل داره
منم دوران عقد اصلا همسرمو دوس نداشتم از نزدیکی باهاش بدم میومد اصلا دوست نداشتم ببینمش ولی بعد از یه مدت و بعد عروسیمون کم کم علاقم بیشتر شد
بهش فرصت بده فهمه با خودش چند چنده
هی ازش نخواه بیا ببینتت یا نمیدونم از این کارا
ولش کن یه زمانی بهش بده
همچنین به خودت
میدونم دوس داری هر لحظه ببینیش و کنارت باشه ولی این نه به نفع توء نه اون
یکم دوری و ندیدن برای هردوتون خیلی خوبه