با سلام.
من 26 سال دارم و همسرم 30 سال. 1سال و نیم باهم ازدواج کردیم و 2 سال و نیم عقد بودیم.
ممکنه کمک کنید و راههایی را پیشنهاد کنید که بتونم به شوهرم بفهمونم که احتیاج به توجه بیشتری دارم و برای من ارزش بیشتری قایل باشه!؟
آدم یک دنده ای نیستم. اگر بدونم باید خودم را تغییر بدم این کار را انجام میدم.
گاهی شوهرم شوخی هایی با من میکنه که شاید اون لحظه هیچی نگم و متوجه بشم که این حرفش شوخیه و یا به چه خاطر این شوخی را کرده اما بعدش من. بهم میریزم و تا حد خود خوری کردن داغون میشم.
مثلا دیروز ( پنج شنبه )به شوخی بهم گفت توهم که فقط مصرف کننده هستی.من ازش سوال کردم چی ، مصرف کننده هستم ؟ جواب داد شوخی کردم.
بعد دیگه هیچی نگفتم. اما تا 3 ساعت خودم را میخوردم تا اینکه سر یه مساله کوچیک که تلفن جواب ندادن بود باهاش دعوام شد.
البته خب به موبایلش زنگ زدن و اون عمه من بود و ازم خواست که موبایل را بردارم و برای مهمونی فردا شب بگم نمیایم. من بهش گفتم خودت بردار زنگ زده به موبایل تو و من بردارم زشته.( عادت داره که هرکس از من بهش زنگ می زنن من باید بردارم.حتی به موبایلش) منم قبول نکردم عصبی شد و از اونجا که وقتی خشمگین میشه گاهی فحش میده. البته هیچ وقت به من نه. اما یکی دوباره این مساله پیش آمده و سر همین باهم حسابی دعوا کردیم.
و چون این فحش منو بیشتر عصبی و خورد کرد باهاش قهر کردم و دیگه باهاش حرف نزدم و الان روز شنبه است و من هنوز باهاش حرف نزدم.
بعد دعوا یک ساعتی نشستم فکر کردم به موضوع و بعد رفتم توی رختخوابم و گریه کردم . اما شوهرم از جلوی تلویزیون بلند نشد بیا بگه چت شد ؟
البته بلند بلند گریه نمیکردم اما نباید بگه زنم چی شد یهو صدایی ازش نمیاد و برق اتاقها هم خاموشه و بیاد لااقل بالا سرم ؟ با اینکه میدونه وقتی عصبی میشم قلبم میگیره و بعدش نفسم بالا نمیاد. یه بارهم که خیلی دعوامون بالا گرفت راهی بیمارستان شدم و 3 تا آمپول بهم زدم.
بعد نزدیک سه ساعت و نیم که توی اتاق بودم بهش اس ام اس زدم فقط منو وقتی میخوای که احتیاجم داری برو پیش تلویزیونت و بگو اون کاراتو انجام بده شاید اینجوری متوجه هم بشی که فقط مصرف کننده نیستم.
شوهرم نذر داشته که چند روز روزه بگیره پنجشنبه که دعوامون شد تازه افطار کرده بود و منم که باهاش قهر بودم نه براش شام آماده کردم. نه سحر روز فرداشو و نه افطار و نه لباسهاشو ریختم توی ماشین و نه اتو کردم. خودمم که فقط ناهار خورده بودم تا فردا شبش که مهمون بودیم هیچی نخوردم. یعنی رفتم مهمونی خونه عمه ام روزه ام را باز کردم. ( جریان اینکه نمیخواست مهمونی هم بریم بعدا لازم بود میگم. )میشه گفت 32 ساعت هیچی نخوردم.
شوهرم اس ام اسی را که فرستادم فردا شب توی مهمونی دید.یعنی روز جمغه ساعت 8 تقریبا 20 ساعت بعد رسیدن اس ام اس
از طرفی توی مهمونی بد برخورد کرد. نه حرف میزد نه با کسی با خوشرویی برخورد میکرد. ساکت و بی تفاوت نشسته بود.همین کاری که همیشه خونه مامانم اینا انجام میده
اما من نمیخواستم دیگران متوجه بشن ما قهریم خوب برخورد میکردم و هرکی میگفت چرا کسل هستید میگفتم روزه بودیم.سحر هم خواب موندیم اذیت شدیم. با اینکه شوهر پاشده بود شحری یه چیزی خورده بود و این من بودم که 32ساعت گرسنه بودم.
حالا موندم چه کنم؟
هیچ وقت قهر طولانی نداشتیم. اما اکثرا من سعی میکنم زودتر آشتی کنم. اکثرا نه همیشه.
خونه ترکیده از نامرتبی و کثیفی ظرفها اما نه دل جمع کردن دارم و نه می خوام از موضع خودم که فحش دادن به من بود و ارزش قایل نشدن و این همه بی تفاوتی و اون شوخی بدش با من بیام پایین. نمیخوام فکر کنه که میتونه یه وقت اینو باز تکرار کنه.
اما نمیخوام این قهر شکاف ایجاد کنه و حریم شکسته بشه.
البته تا من توی حموم بودم دور از چشم من ظرفهای شسته ماشین را گذاشته بود سر جاش اما هیچ تغییری دیگه برای نظم خونه نه...
مغروره
قبل از این سر همین موضوعات بارها باهم دعوا کردیم.(ارزش قایل نشدن برای من.) دو بار هم که به خاطر فحش دادن به من. که میدونه متنفرم از فحش و این تنها چیزیه که منو تا حد یه گدازه آتشین می تر************ه.
بار آخر که دعوا کردیم بعد از آشتی کردن اتفاقی یعنی هیچ کدوم مقدم نشدیم برای آشتی.
من تصمیم گرفتم خودم را تغییر بدم احساس کردم شاید رفتار من باعث این جریانات میشه.
باهاش بهتر برخورد کردم کتاب و سایت روانشناسی نگاه کردم. توصیه ها را رعایت کردم. با خانواده اش بهتر برخورد کردم و حتی تولدش خانواده اش را دعوت کردم و .... البته به خودش هم گفتم که تغییر را از خودم شروع میکنم ( چون دوست نداره مشاوره بریم. میگه میشه باهم همدل بود مشکلی پیش نمیاد)
خلاصه از خودم لیستی تهیه کردم که چه جاهایی مشکل رفتاری و ..... دارم و سعی کردم اونارا تا جایی که میشه حل کنم.بعد برم سراغ تغییر رفتار شوهرم.
اما حالا موندم !
بهش هم گفتم که هرچی بیشتر تلاش میکنم درست رفتار کنم اما بدتر میشه.
میخوام عادت فحش را از سرش دربیارم.
میخوام یکم بااحساس تر با من برخورد کنه.
میخوام توی کارهای خونه بیشتر کمکم کنه منم وقتم کمه مثل خودش
میخوام با خانواده ام بهتر برخورد کنه. همیناو بس
من آدم پرتوقعی نیستم حتی الان یک سال و نیم هست ازدواج کردیم و قبلش هم عقد بودیم اگه به مناسبات مختلف تولد ، سالگرد ازدواج ، روز زن .... به من کادو نمیداد و میگفت پول نداشتم یا پول به اندازه ای نداشتم که چیز مناسبی برات بگیرم هیچی نمیگفتم و فقط میگفتم به یاد هم هستیم کافیه)و میدونم اینجوری گفتن را دوست داره.
تولد من کادوم یه پیتزا بود که باهم خوردیمش.اما خیلی عشق بود توش برای هردومون.
اما اون چند مورد را دوست دارم حل کنم.
هر سوالی برای راهنمایی بهتر لازم هست بپرسید.با صداقت و حفظ حقوق میگم.
ممنون.