پاسخ : با همسرم به بن بست رسیدم
نظر خانوادتون چیه؟؟؟
شما چند سالتونه؟؟؟
پاسخ : با همسرم به بن بست رسیدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
sam127
نظر خانوادتون چیه؟؟؟
شما چند سالتونه؟؟؟
من ۳۴ سالمه
در مورد این قضایا با خانوادم صحبت نکردم و تا اونجایی که شده ازشون مخفی کردم چون اونا خوشحالن که پسرشون ازدواج کرده و اتفاقا همسرم رو هم خیلی دوست دارن
ولی به خاطر بیماری قلبی پدرم نمیتونم با خانوادم مطرح کنم
پاسخ : با همسرم به بن بست رسیدم
الان بهترین وقتی هستش که پشتیبان همسرتون باشید و طبیعی هستش روحیه همسرتون به خاطر این ماجراها
اگه میتونید محل زندگیتون را عوض کنید
پاسخ : با همسرم به بن بست رسیدم
از خانوادش دورش کنین. وقتی از خونه مادریش خوشحال نیست پس از خانواده ای باعث آزارش میشن دورش کنین نزارین رفت و آمد کنه
پاسخ : با همسرم به بن بست رسیدم
من چی میشم پس؟
پیغمبر که نیستم بتونم خسته از کار برگردم و نق و نوق و بداخلاقیش رو تحمل کنم...
واقعا بعد از 9 ماه زندگی تحملم سراومده...
مگه نه اینه که همسر آدم باید سنگ صبور آدم باشه... احساس آرامش به آدم بده... والا دوست ندارم برگردم خونه...
من خیلی باهاش مدارا میکنم ... حتی روی خیلی از خط قرمزام پا گذاشتم که کوتاه اومده باشم...
یکی از ملاک های اصلی من برای ازدواج حجاب بوده و موقع آشنایی به من اطمینان داد که به حجاب اعتقاد فلبی داره ولی هربار که یه بحث کوچیک بینمون به وجود میاد سریع در میاد میگه دیگه نمخوام باهات زندگی کنم میرم این چادر هم از سرم در میارم...
رفتارای خانوادش هم طوریه که انگار من غریبم و هر بار که میرم خونه شون سریع خودشون رو میپوشونن ... یعنی انگار عادت شده جلوم فیلم بازی کنن ...
پاسخ : با همسرم به بن بست رسیدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
سوسن۱۲۳
از خانوادش دورش کنین. وقتی از خونه مادریش خوشحال نیست پس از خانواده ای باعث آزارش میشن دورش کنین نزارین رفت و آمد کنه
ارتباطش رو که نمیتونم باهاشون قطع کنم...
یه پیام یا یه تلفن هم از اونا که ماشالا خبر خوب هم هیچ وقت ندارن اونو بهم میریزه...
پاسخ : با همسرم به بن بست رسیدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
patriot
من ۳۴ سالمه
در مورد این قضایا با خانوادم صحبت نکردم و تا اونجایی که شده ازشون مخفی کردم چون اونا خوشحالن که پسرشون ازدواج کرده و اتفاقا همسرم رو هم خیلی دوست دارن
ولی به خاطر بیماری قلبی پدرم نمیتونم با خانوادم مطرح کنم
سلام
کاملا قابل درکه میزان ناراحتیتون و اینکه فکر میکنید گول خوردید یا با شکست مواجه شدید یا تو بن بست افتادید و غیره
شما اگر همینطوری که ماجرارو عنوان کردید با همین ذهنیت باقی بمونید مطمینا روز بروز بیشتر احساس شکست میکنید و هر روز بر مشکلاتتون اضافه میشه و چیزهای بیشتری دستگیرتون میشه که هر کدومش یک استرس جدید براتون داره !
این زندگی و انتخاب شماست ...هیچ دختر یا پسری حق نداره خودش رو اونطوری که نیست جلوه بده ... چون هیچ دختر و پسری نباید چوب سادگی و صداقتش رو بابت باور کردن اون شخصیت وانمود شده بخوره !!
پس شما حق دارین که اگر فکر میکنید همسرتون برای بدست اوردن شما مخفی کاری کردند و شخصیت دروعین ساختند ، ازشون دلگیر باشید و از ادامه زندگی منصرف بشید !!!
ولی بیاین برای یکبار هم که شده قبل از هر تصمیم جدی ، به خودتون فرصت بدید تا زندگی رو از زاویه ای دیگه نگاه کنید .
ما نمیدونیم فردایی برای زندگی کردن خواهیم داشت یا نه !
که بخوایم خونه ای از نو بسازیم .
ولی اگر بتونیم خونه که ساختیم رو دوست داشته باشیم از امروزمون و هرروزمون لذت خواهیم برد و حسرتی بر دلمون نمیمونه !
شما همسرتون رو حالا با هر باوری انتخاب کردید و بهش علاقمند شدید و اگر ایشون چه زندگی مرفه و بی دردی داشتند چه زندگی پر چالش ، با ازدواج زندگی ای جدا و خصوصی و جدیدی میسازن و شما به عنوان یک مرد وظیفه دارید خوشبختی و ارامش و امنیت رو به ایشون هدیه بدید !!!
هموطن عزیز ... از گذشته همسرتون چشم بپوشید چون خداوند هم فرمودند بابت خانواده کسی را سرزنش مکنید چون انتخاب خودش نبوده !!!!
شما بجای تمرکز راجع به خانوادش و مخفی کاریهاشون با سکوت و صبر به روش نیاوردن دانسته هاتون ، حس امنیت رو بهش هدیه بدید .
اولی حسی که هر زنی بعد از ازدواج حق داشتنش رو داره !!
مدونم چقدر براتون استر اوره که ایشون دستی در خودکشی دارند ولی بیاین با نادیده گرفتن کارهاش بهش اطمینان خاطر بدین که خودش رو همونجور که هست دوست دارین .
من احتمال میدم شما حالا یا با کنجکاوی یا با لورفتن وضعیت خانوادگیش ، ایشونو سرزنش کردی و قبح بعضی چیزها شکسته که ایشون حرف از خودکشی هم پیشتون میزنه !
وگرنه اگر ایشون عاری از این وضعیت نداشت موقع اشنایی شخصیت و وضعیت واقعیشونو پنهان نمیکرد.
پس ایشون دلش میخواسته که زندگی جدید و خوبی رو شروع کنه ...هر چند با روشی اشتباه.
ولی قرار نبود همون موقع اشنایی شما از جیک و پوک زندگی خصوصیشون چیزی سر در بیارین.
اینها چیزهاییه که همه داماد ها و عروسها به مرور میفهمن !
حتی اینکه شما وضعیت بد و ناسازگاری زناشویی خواهرشون رو هم با نگرانی و از زمره دروغهاشون یاد میکنید درست نیست.
ناسازگاری های زندگی مشترک خواهر و برادرشون به خودشون مربوطه و نه به شما و همسرتون.و نمیشه راجع به علتش راحت قضاوت کرد .
پس شما اگر مایل به ادامه زندگی باشید ، در صورتی میتونید خوشبخت بشید که حتما میشید که دست از گذشته همسرتون و کنجکاوی در این مورد و نسبت دادنشون به همسرتون که هیچ تقصیری در این رابطه ندارند بردارید .
و خودتون هم فاصلتون رو ب اون خانواده حفظ کنید و دیر به دیر بهشو سر بزنید با برنامه ریزی و رضایت همسرتون .
باور کنید بیشتر زندگی مشترک بین زن و شوهر میگذره نه خونواده هاشون...بله خونواده نقش مهمی داره ولی در صورتی که یکی از زوجین اصرار بر روابط بیش از حد داشته باشه و بخواد نقش خانواده تو زندگیش پر رنگ باشه .
پس همینقدر که میدونید رفتارهای همسرتون بخاطر سختی های گذشتس کافیه و دیگه به روش نیارید و بهش زمان بدید تا به ارامش برسه و باور کنه که دوستش دارد و خودش رو میخواین و تلاش میکنید خوشبختش کنید ...شاید دوسال زمان ببره ولی تا اونموق بچه دار نشید و بنا رو روی استحکام روابطتون بزارید تا با خیالی راحت بچه دار بشید .
پاسخ : با همسرم به بن بست رسیدم
همسر شما اگر خودکشی میکنند احتمالا" از افسردگی رنج میبرند و به پوچی رسیدند
چرا ایشون رو مشاوره نمیبرید.حتما" همسر شما هم از این نوع زندگیشون راضی نیستند
یک وقتی ما فقط در یک رابطه متعهد میشیم یک وقتی فقط متاهل میشیم. ولی درست این هست تعهد و تاهل در کنار هم باشند.
شما چند دقیقه خود رو جای ایشون بگذارید ببینید اگر این قضیه برعکس بود و شما چنین وضعیتی داشتید دوست داشتید همسرتون چطوری رفتارکنند؟
آنوقت متوجه میشید چه کارهایی باید انجام بدید یا چه کارهایی رو انجام ندادید.
درسته شرایط روحی شما خیلی مهمه ولی الان که شما شرایط بهتری دارید انتظار میره برای بهبود شرایط اقدام کنید نه اینکه جا بزنید یا فقط تحمل کنید چون تحمل کردن چیزی رو بهتر نمیکنه اوضاع هم بدتر خواهد شد.
پاسخ : با همسرم به بن بست رسیدم
ممنونم ار اینکه توجه کردید
من رابطه م با همسرم خوبه خدا هم گواهه که تا به حال نه حرف ناسزایی بهش گفتم و نه دستی روش بلند کردم...
موافعی که حالش خوبه خودش با من درد و دل میکنه و از مشکلات زندگیشون برام تعریف میکنه ... ولی حیف که این حال خوبش خیلی کم اتفاق میوفته و اصلا اخلاقش رو نمیشه تحمل کرد
من خیلی دوست دارم کمکش کنم ولی متاسفانه بسیار لج بازه حتی خودش هم اینو میگه که من لج بازم و باید تحملم کنی...
برای خود شما هم پیش میاد که بعضی مواقع حال و حوصله ندارید و خسته اید و نیاز به آرامش دارید اما دقیقا هموم موافع گیر به من میده و میگه از زندگی با من خسته شدی من میدونم نباید درد و دلام رو بهت میگفتم و از این حرف ها... دقیقا معلومه از اینکه دست خونوادش رو جلوی من رو کرده و من به روی خونوادش نمیارم که خبر دارم از احوالشون عذاب وجدان داره و میاد دوباره روی من تخلیه کنه...
میدونید به شدت به خواهرش وابسته هست حتی بعضی مواقع یهو میاد میگه اگه بچه داشته باشیم و دعوامون بشه بچه ام رو ازم میگیری؟ بهش میگم چرا بخوایم دعوا کنیم با هم...؟
میگه خواهرم همیشه با شوهرش که دعواش میشه بچه اش رو ازش میگیره و دور میشن از هم... !!!!!!
یعنی واقعا محو مشکلات خانوادش شده و اینطور نیست که بگید اون مشکلات به ما ربطی نداره... چون اون دوتا خواهرن و برای هم درد و دل میکنن... اگه نذارم با هم رابطه داشته باشن که بدتر میشه اگه بذارم اینطوری زندگی خودش رو از آینه زندگی خواهرش میبینه و خیال میکنه منم مثل شوهر خواهرش میخوام بچزونمش... اینطوریاس که میگم مشکلات خانوادش زندگی مارو بهم ریخته...
پاسخ : با همسرم به بن بست رسیدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
siavash_en
همسر شما اگر خودکشی میکنند احتمالا" از افسردگی رنج میبرند و به پوچی رسیدند
چرا ایشون رو مشاوره نمیبرید.حتما" همسر شما هم از این نوع زندگیشون راضی نیستند
یک وقتی ما فقط در یک رابطه متعهد میشیم یک وقتی فقط متاهل میشیم. ولی درست این هست تعهد و تاهل در کنار هم باشند.
شما چند دقیقه خود رو جای ایشون بگذارید ببینید اگر این قضیه برعکس بود و شما چنین وضعیتی داشتید دوست داشتید همسرتون چطوری رفتارکنند؟
آنوقت متوجه میشید چه کارهایی باید انجام بدید یا چه کارهایی رو انجام ندادید.
درسته شرایط روحی شما خیلی مهمه ولی الان که شما شرایط بهتری دارید انتظار میره برای بهبود شرایط اقدام کنید نه اینکه جا بزنید یا فقط تحمل کنید چون تحمل کردن چیزی رو بهتر نمیکنه اوضاع هم بدتر خواهد شد.
من اگه جای اون بودم کاری میکردم که زندگی جدیدی که تشکیل دادم شبیه به زندگی گذشتم نشه حتی این رو به خودش هم گفتم و قبول هم میکنه اون لحظه اما آشفته تر از اونی هست که بتونه تمرکز کنه و نذاره این اتفاق بیوفته...
همش فکر میکنه منم مثل باباش میرم و ازدواح دوباره میکنم...
پاسخ : با همسرم به بن بست رسیدم
نه پیش مشاوره میرین نه حاضرین از خانواده همسرتون دور نگه دارینش که به هر دوتاتون آسیب نرسه. پس منتظر یه معجزه میگردین؟ برای اینکه مثل قبل زندگی نکنین باید کاری کنید که تا حالا نکردین تا بتونین زندگیتونو درست کنین. شما که نمیتونین همه مشکلات خانواده همسرتونو حل کنین تا خانمتون به آرامش برسه! پس بهتره خودتون و همسرتونو نجات بدین.
پاسخ : با همسرم به بن بست رسیدم
منم برای همین اومدم اینجا شاید یکی بتونه کمکم کنه چیکار کنم؟ همون دنبال معجره میگردم
والا تا حالا خیلی کوتاه اومدم ... اکثر مواقع تو اوج عصبانیتش نوازشش کردم و دلجویی ... اما دیگه نمیدونم چیکار کنم فقط الان میدونم که تا زمانی که عادت به خودکشی داره تصمیمی برای بچه دار شدن نگیرم...
پاسخ : با همسرم به بن بست رسیدم
به هر حال باید با هر ترفندی که شده همسرتان را پیش یک روانشناس ببرید کسی که اقدام به خودکشی می کند یعنی دارای افسردگی حاد است حتی شاید روانشناس صلاح بداند و شما به یک روانپزشک معرفی کند تا درمان دارویی شروع کند همانطور که جسم وقتی بیمار می شود باید درمان شود روح هم در صورت بیماری باید با رجوع به روانشناس معالجه شود
پاسخ : با همسرم به بن بست رسیدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
patriot
من اگه جای اون بودم کاری میکردم که زندگی جدیدی که تشکیل دادم شبیه به زندگی گذشتم نشه حتی این رو به خودش هم گفتم و قبول هم میکنه اون لحظه اما آشفته تر از اونی هست که بتونه تمرکز کنه و نذاره این اتفاق بیوفته...
همش فکر میکنه منم مثل باباش میرم و ازدواح دوباره میکنم...
دوست عزیز من نگفتم اگر شما جای ایشون بودید چکار میکردید.
عرض کردم خودتون رو جای همسرتون بگذارید و ببینید اگر شما بر فرض افسردگی داشتید، یک خانواده نایسامان داشتید، هر روز درون خانواده شما دعوا بود و الان تنها تکیه گاهتون همسرتون بود و سرکار هم نمیرفتید منبع درآمدی هم نداشتید و هر لحظه همسرتون به شما میگفت باید حالت خوب شه و.... اگر شما بودید دوست داشتید چطوری با شما رفتار کنند؟
فکز نمیکنم جواب این سئوال چندان هم مشکل باشه
فقط یکی از این موارد کافیه که شما به همسرتون در اصل به زندگیتون کمک کنید
اگر میخواهید حال ایشون بهتر شه باید همسرتون رو مشاوره ببرید ولی اگر دنبال راه فرار از زندگی مشترک هستید اون بحثش جداست