نمایش نتایج: از 1 به 15 از 15

موضوع: با همسرم به بن بست رسیدم

2997
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    شماره عضویت
    29706
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    5
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    با همسرم به بن بست رسیدم

    سلام
    من ازدواج ناموفقی داشتم و گرفتار دروغ شدم ومتاسفانه گول رفتار همسر و خانوادش رو خوردم
    همسرم اون کسی نبود که من مدنظر داشتم و خودش رو بهدروغ به من نشون داد... ایشون بهشدت از مشکلات خانوادگی خودش رنج میبره و من تونستم این مشکلات رو تا حدی از خودهمسرم نرم نرم بیرون بکشم که البته خانوادش همچنان جلوی من و خانواده من فیلم بازیمیکنن که هیچ مشکلی ندارن
    خلاصه ای از مشکلاتشون از این قراره که پدرش ازدواجمجدد داشته و دوباره طلاق گرفته که حاصل اون یه خواهر و برادر ناتنیه که مشکلاتزیادی رو الان بابت سرپرستی اونا دارن چون پدرش خارج از کشور کار میکنه و سالی یکیدو هفته بیشتر بر نمیگرده و مقرری و هزینه زندگیشون رو هم نامنظم براشون واریزمیکنه و از اونجایی که فهمیدم این مبلغ کفاف زندگیشون رو نمیده
    همسرم زیاد پدرش رو ندیده و چهره بدی ازش تو ذهنشهچون مادرش رو زیاد اذیت میکرده... و تنها ازدواج دوم پدرش و طلاق رو به من گفتهبودن و از مشکلات جانبی اون چیزی نگفتن و مخفی کردن...
    همسرم دو برادر و یه خواهر تنی هم داره که رابطش باخواهرش بهتر از اوناست... برادر بزرگتر بیکار توی خونه نشسته و دست به هیچ کارینمیزنه و بسیار بد دهن و بداخلاق هست که البته رفتارش جلوی من 180 درجه متفاوته.... برادر دومی خارج از کشور کار میکنه که آدم خشن و بی بند و باریه که به خاطردعوا و چاقو کشی با ترس و لرز و مخفی کاری برمیگرده ایران... من برادر دومش رو بعداز عقد دیدم چون ایران نبود و البته بعد از دیدنش متوجه شدم که هرچیزی که درمورداون به من گفته بودن دروغ بوده
    خواهرش هم ازدواج موفقی نداشته و همیشه با همسرشسرناسازگاری دارن و از مشکلات مالی شدید رنج میبرن...
    پدرش ملک و املاک زیاد داره اما به هیچ وجه حاضر بهکمک به خانوادش نیست تا جایی که خواهر همسرم با دوتا بچه کوچیک چند وقت آواره کوچهو خیابون بودن البته الان تونستن با هزار قرض قوله که حدود 15 تومنی هم خودمکمکشون کردم یه خونه بخرن ولی هنوز با خانواده همسرش سرناسازگاری دارن...
    و کلی مشکلات و معضلات دیگه که توی روح و روان همسرماثر گذاشته...

    بعد از فهمیدن این قضایا که البته بعد از عروسیبود... یه مدت افسرده شدم و قدرت تصمیم گیری نداشتم اما خودم رو جمع کردم و تصمیمگرفتم که حداقل زندگی پرمهر و محبتی رو برای همسرم بسازم ولی متاسفانه همسرم بهشدت درگیره مشکلات خانوادش هست و این باعث شده بازخوردش توی زندگی مشترک من همنمود پیدا کنه و بداخلاقی ها و ایرادهای الکی همسرم برای تخلیه کردن خودش اززیربار این مشکلات داره زندگیمون رو نابود میکنه

    همسرم دوبار اقدام به خودکشی کرده که واقعا نمیشهباهاش حرف زد تا یه کلام باهاش حرف میزنم زمین و زمان رو به هم میدوزه و اگه منپافشاری کنم سریع جعبه قرص رو میاره و شروع به خوردن قرص میکنه

    من یه کارمند ساده تو یه شرکت خصوصی ام که درآمدزیادی ندارم اما خونه و ماشین دارم و مشکلات زیادی نداریم توی زندگی شاید بعضی ماهها اونم چون اول زندگی هست و خرج و مخارج وسایل خونه زیاده پول کم بیاد اما دستمجلو کسی دراز نشده... من حتی توی خرید جهیزیه به همسرم کمک کردم و به خونواده خودمهم نگفتم که تو خرید جهیزیه کمکشون کردم...

    چند وقت پیش به همسرم پیشنهاد دادم ترم کلاس زبانتکه تموم شد برنامه میریزم بریم یه سفر قشم... زیاد خوشحال نشد اما من زیاد جدینگرفتم و با شوق و ذوق مهیای سفر میشدم اما دقیقا قبل از سفر به خاطر اینکه تصمیمگرفته بودم بجای پراید خودم با ماشین بابام برم مسافرت عصبانی شد و همه چیز رو بههم ریخت و دست به خودکشی زد که اگه دیر رسیده بودم یه مشت قرص رو یه جا خوردهبود... سری قبل که خودکشی کرده بود خونه مادرش اینا بود که خواهرش بهم زنگ زد کهحالش بد شده و هیچی دیگه بهم نگفت وقتی رسوندمش بیمارستان فهمیدم قرص خورده و دستبه خودکشی زده بوده...

    الان واقعا ناامیدم از زندگیم... تمام این مدتی کهصبر کرده بودم و گزینه های قبلی ازدواجم رو یکی یکی رد میشدم تا نمیدونم چرا اینانتخاب اشتباه رو کردم خیال میکردم همسر ایده آلم رو پیدا کردم، توی ذهنم یه زندگیرویایی رو میساختم اما الان همش به باد رفته...

    میتونم درخواست طلاق بدم اما میدونم با این کاردوباره دست به خودکشی میزنه چون به قول خودش دیگه حاضر نیست برگرده خونه مادرشاینا...
    مشکلات خانوادش حل شدنی نیست و تا زمانی که اینمشکلات پا برجاست همسرم هم آدمی نیست که من بتونم باهاش زندگی کنم و دیگه تعادل روانینداره

    واقعا نمیدونم چیکار کنم به بن بست رسیدم....

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    14030
    نوشته ها
    5,877
    تشکـر
    725
    تشکر شده 3,402 بار در 1,916 پست
    میزان امتیاز
    16

    پاسخ : با همسرم به بن بست رسیدم

    نظر خانوادتون چیه؟؟؟
    شما چند سالتونه؟؟؟

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    شماره عضویت
    29706
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    5
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : با همسرم به بن بست رسیدم

    نقل قول نوشته اصلی توسط sam127 نمایش پست ها
    نظر خانوادتون چیه؟؟؟
    شما چند سالتونه؟؟؟
    من ۳۴ سالمه
    در مورد این قضایا با خانوادم صحبت نکردم و تا اونجایی که شده ازشون مخفی کردم چون اونا خوشحالن که پسرشون ازدواج کرده و اتفاقا همسرم رو هم خیلی دوست دارن
    ولی به خاطر بیماری قلبی پدرم نمیتونم با خانوادم مطرح کنم

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    14030
    نوشته ها
    5,877
    تشکـر
    725
    تشکر شده 3,402 بار در 1,916 پست
    میزان امتیاز
    16

    پاسخ : با همسرم به بن بست رسیدم

    الان بهترین وقتی هستش که پشتیبان همسرتون باشید و طبیعی هستش روحیه همسرتون به خاطر این ماجراها

    اگه میتونید محل زندگیتون را عوض کنید

  5. کاربران زیر از sam127 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2017
    شماره عضویت
    33867
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    0
    تشکر شده 5 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : با همسرم به بن بست رسیدم

    از خانوادش دورش کنین. وقتی از خونه مادریش خوشحال نیست پس از خانواده ای باعث آزارش میشن دورش کنین نزارین رفت و آمد کنه

  7. کاربران زیر از سوسن۱۲۳ بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    شماره عضویت
    29706
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    5
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : با همسرم به بن بست رسیدم

    من چی میشم پس؟
    پیغمبر که نیستم بتونم خسته از کار برگردم و نق و نوق و بداخلاقیش رو تحمل کنم...

    واقعا بعد از 9 ماه زندگی تحملم سراومده...
    مگه نه اینه که همسر آدم باید سنگ صبور آدم باشه... احساس آرامش به آدم بده... والا دوست ندارم برگردم خونه...
    من خیلی باهاش مدارا میکنم ... حتی روی خیلی از خط قرمزام پا گذاشتم که کوتاه اومده باشم...

    یکی از ملاک های اصلی من برای ازدواج حجاب بوده و موقع آشنایی به من اطمینان داد که به حجاب اعتقاد فلبی داره ولی هربار که یه بحث کوچیک بینمون به وجود میاد سریع در میاد میگه دیگه نمخوام باهات زندگی کنم میرم این چادر هم از سرم در میارم...
    رفتارای خانوادش هم طوریه که انگار من غریبم و هر بار که میرم خونه شون سریع خودشون رو میپوشونن ... یعنی انگار عادت شده جلوم فیلم بازی کنن ...

  9. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    شماره عضویت
    29706
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    5
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : با همسرم به بن بست رسیدم

    نقل قول نوشته اصلی توسط سوسن۱۲۳ نمایش پست ها
    از خانوادش دورش کنین. وقتی از خونه مادریش خوشحال نیست پس از خانواده ای باعث آزارش میشن دورش کنین نزارین رفت و آمد کنه
    ارتباطش رو که نمیتونم باهاشون قطع کنم...
    یه پیام یا یه تلفن هم از اونا که ماشالا خبر خوب هم هیچ وقت ندارن اونو بهم میریزه...

  10. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : با همسرم به بن بست رسیدم

    نقل قول نوشته اصلی توسط patriot نمایش پست ها
    من ۳۴ سالمه
    در مورد این قضایا با خانوادم صحبت نکردم و تا اونجایی که شده ازشون مخفی کردم چون اونا خوشحالن که پسرشون ازدواج کرده و اتفاقا همسرم رو هم خیلی دوست دارن
    ولی به خاطر بیماری قلبی پدرم نمیتونم با خانوادم مطرح کنم
    سلام
    کاملا قابل درکه میزان ناراحتیتون و اینکه فکر میکنید گول خوردید یا با شکست مواجه شدید یا تو بن بست افتادید و غیره

    شما اگر همینطوری که ماجرارو عنوان کردید با همین ذهنیت باقی بمونید مطمینا روز بروز بیشتر احساس شکست میکنید و هر روز بر مشکلاتتون اضافه میشه و چیزهای بیشتری دستگیرتون میشه که هر کدومش یک استرس جدید براتون داره !

    این زندگی و انتخاب شماست ...هیچ دختر یا پسری حق نداره خودش رو اونطوری که نیست جلوه بده ... چون هیچ دختر و پسری نباید چوب سادگی و صداقتش رو بابت باور کردن اون شخصیت وانمود شده بخوره !!

    پس شما حق دارین که اگر فکر میکنید همسرتون برای بدست اوردن شما مخفی کاری کردند و شخصیت دروعین ساختند ، ازشون دلگیر باشید و از ادامه زندگی منصرف بشید !!!

    ولی بیاین برای یکبار هم که شده قبل از هر تصمیم جدی ، به خودتون فرصت بدید تا زندگی رو از زاویه ای دیگه نگاه کنید .

    ما نمیدونیم فردایی برای زندگی کردن خواهیم داشت یا نه !
    که بخوایم خونه ای از نو بسازیم .
    ولی اگر بتونیم خونه که ساختیم رو دوست داشته باشیم از امروزمون و هرروزمون لذت خواهیم برد و حسرتی بر دلمون نمیمونه !

    شما همسرتون رو حالا با هر باوری انتخاب کردید و بهش علاقمند شدید و اگر ایشون چه زندگی مرفه و بی دردی داشتند چه زندگی پر چالش ، با ازدواج زندگی ای جدا و خصوصی و جدیدی میسازن و شما به عنوان یک مرد وظیفه دارید خوشبختی و ارامش و امنیت رو به ایشون هدیه بدید !!!

    هموطن عزیز ... از گذشته همسرتون چشم بپوشید چون خداوند هم فرمودند بابت خانواده کسی را سرزنش مکنید چون انتخاب خودش نبوده !!!!

    شما بجای تمرکز راجع به خانوادش و مخفی کاریهاشون با سکوت و صبر به روش نیاوردن دانسته هاتون ، حس امنیت رو بهش هدیه بدید .

    اولی حسی که هر زنی بعد از ازدواج حق داشتنش رو داره !!

    مدونم چقدر براتون استر اوره که ایشون دستی در خودکشی دارند ولی بیاین با نادیده گرفتن کارهاش بهش اطمینان خاطر بدین که خودش رو همونجور که هست دوست دارین .

    من احتمال میدم شما حالا یا با کنجکاوی یا با لورفتن وضعیت خانوادگیش ، ایشونو سرزنش کردی و قبح بعضی چیزها شکسته که ایشون حرف از خودکشی هم پیشتون میزنه !

    وگرنه اگر ایشون عاری از این وضعیت نداشت موقع اشنایی شخصیت و وضعیت واقعیشونو پنهان نمیکرد.

    پس ایشون دلش میخواسته که زندگی جدید و خوبی رو شروع کنه ...هر چند با روشی اشتباه.

    ولی قرار نبود همون موقع اشنایی شما از جیک و پوک زندگی خصوصیشون چیزی سر در بیارین.
    اینها چیزهاییه که همه داماد ها و عروسها به مرور میفهمن !

    حتی اینکه شما وضعیت بد و ناسازگاری زناشویی خواهرشون رو هم با نگرانی و از زمره دروغهاشون یاد میکنید درست نیست.

    ناسازگاری های زندگی مشترک خواهر و برادرشون به خودشون مربوطه و نه به شما و همسرتون.و نمیشه راجع به علتش راحت قضاوت کرد .

    پس شما اگر مایل به ادامه زندگی باشید ، در صورتی میتونید خوشبخت بشید که حتما میشید که دست از گذشته همسرتون و کنجکاوی در این مورد و نسبت دادنشون به همسرتون که هیچ تقصیری در این رابطه ندارند بردارید .
    و خودتون هم فاصلتون رو ب اون خانواده حفظ کنید و دیر به دیر بهشو سر بزنید با برنامه ریزی و رضایت همسرتون .

    باور کنید بیشتر زندگی مشترک بین زن و شوهر میگذره نه خونواده هاشون...بله خونواده نقش مهمی داره ولی در صورتی که یکی از زوجین اصرار بر روابط بیش از حد داشته باشه و بخواد نقش خانواده تو زندگیش پر رنگ باشه .

    پس همینقدر که میدونید رفتارهای همسرتون بخاطر سختی های گذشتس کافیه و دیگه به روش نیارید و بهش زمان بدید تا به ارامش برسه و باور کنه که دوستش دارد و خودش رو میخواین و تلاش میکنید خوشبختش کنید ...شاید دوسال زمان ببره ولی تا اونموق بچه دار نشید و بنا رو روی استحکام روابطتون بزارید تا با خیالی راحت بچه دار بشید .

  11. 2 کاربران زیر از ghazal1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  12. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30886
    نوشته ها
    1,578
    تشکـر
    1,236
    تشکر شده 2,029 بار در 1,083 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : با همسرم به بن بست رسیدم

    همسر شما اگر خودکشی میکنند احتمالا" از افسردگی رنج میبرند و به پوچی رسیدند
    چرا ایشون رو مشاوره نمیبرید.حتما" همسر شما هم از این نوع زندگیشون راضی نیستند
    یک وقتی ما فقط در یک رابطه متعهد میشیم یک وقتی فقط متاهل میشیم. ولی درست این هست تعهد و تاهل در کنار هم باشند.
    شما چند دقیقه خود رو جای ایشون بگذارید ببینید اگر این قضیه برعکس بود و شما چنین وضعیتی داشتید دوست داشتید همسرتون چطوری رفتارکنند؟
    آنوقت متوجه میشید چه کارهایی باید انجام بدید یا چه کارهایی رو انجام ندادید.
    درسته شرایط روحی شما خیلی مهمه ولی الان که شما شرایط بهتری دارید انتظار میره برای بهبود شرایط اقدام کنید نه اینکه جا بزنید یا فقط تحمل کنید چون تحمل کردن چیزی رو بهتر نمیکنه اوضاع هم بدتر خواهد شد.

  13. کاربران زیر از siavash_en بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  14. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    شماره عضویت
    29706
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    5
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : با همسرم به بن بست رسیدم

    ممنونم ار اینکه توجه کردید
    من رابطه م با همسرم خوبه خدا هم گواهه که تا به حال نه حرف ناسزایی بهش گفتم و نه دستی روش بلند کردم...
    موافعی که حالش خوبه خودش با من درد و دل میکنه و از مشکلات زندگیشون برام تعریف میکنه ... ولی حیف که این حال خوبش خیلی کم اتفاق میوفته و اصلا اخلاقش رو نمیشه تحمل کرد
    من خیلی دوست دارم کمکش کنم ولی متاسفانه بسیار لج بازه حتی خودش هم اینو میگه که من لج بازم و باید تحملم کنی...
    برای خود شما هم پیش میاد که بعضی مواقع حال و حوصله ندارید و خسته اید و نیاز به آرامش دارید اما دقیقا هموم موافع گیر به من میده و میگه از زندگی با من خسته شدی من میدونم نباید درد و دلام رو بهت میگفتم و از این حرف ها... دقیقا معلومه از اینکه دست خونوادش رو جلوی من رو کرده و من به روی خونوادش نمیارم که خبر دارم از احوالشون عذاب وجدان داره و میاد دوباره روی من تخلیه کنه...
    میدونید به شدت به خواهرش وابسته هست حتی بعضی مواقع یهو میاد میگه اگه بچه داشته باشیم و دعوامون بشه بچه ام رو ازم میگیری؟ بهش میگم چرا بخوایم دعوا کنیم با هم...؟
    میگه خواهرم همیشه با شوهرش که دعواش میشه بچه اش رو ازش میگیره و دور میشن از هم... !!!!!!
    یعنی واقعا محو مشکلات خانوادش شده و اینطور نیست که بگید اون مشکلات به ما ربطی نداره... چون اون دوتا خواهرن و برای هم درد و دل میکنن... اگه نذارم با هم رابطه داشته باشن که بدتر میشه اگه بذارم اینطوری زندگی خودش رو از آینه زندگی خواهرش میبینه و خیال میکنه منم مثل شوهر خواهرش میخوام بچزونمش... اینطوریاس که میگم مشکلات خانوادش زندگی مارو بهم ریخته...

  15. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    شماره عضویت
    29706
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    5
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : با همسرم به بن بست رسیدم

    نقل قول نوشته اصلی توسط siavash_en نمایش پست ها
    همسر شما اگر خودکشی میکنند احتمالا" از افسردگی رنج میبرند و به پوچی رسیدند
    چرا ایشون رو مشاوره نمیبرید.حتما" همسر شما هم از این نوع زندگیشون راضی نیستند
    یک وقتی ما فقط در یک رابطه متعهد میشیم یک وقتی فقط متاهل میشیم. ولی درست این هست تعهد و تاهل در کنار هم باشند.
    شما چند دقیقه خود رو جای ایشون بگذارید ببینید اگر این قضیه برعکس بود و شما چنین وضعیتی داشتید دوست داشتید همسرتون چطوری رفتارکنند؟
    آنوقت متوجه میشید چه کارهایی باید انجام بدید یا چه کارهایی رو انجام ندادید.
    درسته شرایط روحی شما خیلی مهمه ولی الان که شما شرایط بهتری دارید انتظار میره برای بهبود شرایط اقدام کنید نه اینکه جا بزنید یا فقط تحمل کنید چون تحمل کردن چیزی رو بهتر نمیکنه اوضاع هم بدتر خواهد شد.
    من اگه جای اون بودم کاری میکردم که زندگی جدیدی که تشکیل دادم شبیه به زندگی گذشتم نشه حتی این رو به خودش هم گفتم و قبول هم میکنه اون لحظه اما آشفته تر از اونی هست که بتونه تمرکز کنه و نذاره این اتفاق بیوفته...

    همش فکر میکنه منم مثل باباش میرم و ازدواح دوباره میکنم...

  16. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2017
    شماره عضویت
    33867
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    0
    تشکر شده 5 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : با همسرم به بن بست رسیدم

    نه پیش مشاوره میرین نه حاضرین از خانواده همسرتون دور نگه دارینش که به هر دوتاتون آسیب نرسه. پس منتظر یه معجزه میگردین؟ برای اینکه مثل قبل زندگی نکنین باید کاری کنید که تا حالا نکردین تا بتونین زندگیتونو درست کنین. شما که نمیتونین همه مشکلات خانواده همسرتونو حل کنین تا خانمتون به آرامش برسه! پس بهتره خودتون و همسرتونو نجات بدین.

  17. کاربران زیر از سوسن۱۲۳ بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  18. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    شماره عضویت
    29706
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    5
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : با همسرم به بن بست رسیدم

    منم برای همین اومدم اینجا شاید یکی بتونه کمکم کنه چیکار کنم؟ همون دنبال معجره میگردم
    والا تا حالا خیلی کوتاه اومدم ... اکثر مواقع تو اوج عصبانیتش نوازشش کردم و دلجویی ... اما دیگه نمیدونم چیکار کنم فقط الان میدونم که تا زمانی که عادت به خودکشی داره تصمیمی برای بچه دار شدن نگیرم...

  19. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    شماره عضویت
    31916
    نوشته ها
    1,553
    تشکـر
    2,376
    تشکر شده 1,676 بار در 966 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : با همسرم به بن بست رسیدم

    به هر حال باید با هر ترفندی که شده همسرتان را پیش یک روانشناس ببرید کسی که اقدام به خودکشی می کند یعنی دارای افسردگی حاد است حتی شاید روانشناس صلاح بداند و شما به یک روانپزشک معرفی کند تا درمان دارویی شروع کند همانطور که جسم وقتی بیمار می شود باید درمان شود روح هم در صورت بیماری باید با رجوع به روانشناس معالجه شود

  20. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30886
    نوشته ها
    1,578
    تشکـر
    1,236
    تشکر شده 2,029 بار در 1,083 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : با همسرم به بن بست رسیدم

    نقل قول نوشته اصلی توسط patriot نمایش پست ها
    من اگه جای اون بودم کاری میکردم که زندگی جدیدی که تشکیل دادم شبیه به زندگی گذشتم نشه حتی این رو به خودش هم گفتم و قبول هم میکنه اون لحظه اما آشفته تر از اونی هست که بتونه تمرکز کنه و نذاره این اتفاق بیوفته...

    همش فکر میکنه منم مثل باباش میرم و ازدواح دوباره میکنم...


    دوست عزیز من نگفتم اگر شما جای ایشون بودید چکار میکردید.
    عرض کردم خودتون رو جای همسرتون بگذارید و ببینید اگر شما بر فرض افسردگی داشتید، یک خانواده نایسامان داشتید، هر روز درون خانواده شما دعوا بود و الان تنها تکیه گاهتون همسرتون بود و سرکار هم نمیرفتید منبع درآمدی هم نداشتید و هر لحظه همسرتون به شما میگفت باید حالت خوب شه و.... اگر شما بودید دوست داشتید چطوری با شما رفتار کنند؟
    فکز نمیکنم جواب این سئوال چندان هم مشکل باشه
    فقط یکی از این موارد کافیه که شما به همسرتون در اصل به زندگیتون کمک کنید
    اگر میخواهید حال ایشون بهتر شه باید همسرتون رو مشاوره ببرید ولی اگر دنبال راه فرار از زندگی مشترک هستید اون بحثش جداست
    ویرایش توسط siavash_en : 02-13-2017 در ساعت 04:48 PM

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 12
    آخرين نوشته: 05-18-2021, 02:28 PM
  2. بحث آزاد : سیاست های خانومانه
    توسط مرسانا 19 در انجمن اس ام اس و نوشته های زیبا
    پاسخ: 74
    آخرين نوشته: 06-01-2016, 06:05 PM
  3. یک آزمایش روانشاسی/ تا اطلاع ثانوی ماست سیاه است!
    توسط farokh در انجمن اس ام اس و نوشته های زیبا
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 06-03-2014, 09:11 AM
  4. سیاست های زنانه فراموش شده!
    توسط Artin در انجمن روانشناسی ازدواج
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 01-06-2014, 12:56 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد