نوشته اصلی توسط
فرخنده
سلام من 24 سالمه و 2 ساله که ازدواج کردم. یه دختر 9 ماهه هم دارم. همسرم 35 ساله هست و کارگر کارخانه هست . از زمان ازدواجم با مادر شوهرم زندگی میکنم. تنها دارایی من و همسرم یک پراید هست تازه همسرم به فکر افتاده که پول جمع کنیم تا مستقل بشیم. مادرشوهرم گفته که میخواد خونشو بفروشه سهم پسرش را بده تا بریم دنبال زندگیمون اما شوهرم میگه باید یک سال صبر کنیم و با مادرش باشیم تا پول جمع کنیم از یک طرف هم مشکلات مالی نمیزاره پوله جمع بشه با بدبختی خودم شروع کردم به جمع کردن حالا اونم داره همکاری میکنه. تو این 2 سال هر چی گفته گوش کردم و ایراد و بهونه نگرفتم چون می تونم درکش کنم. هیچی برای خودم در این چند سال نگرفتم و توقعی از همسرم نکردم و این مشکل ساز شده مثلا : برای هر چیز کوچکی که الان میخرم باید حساب پس بدم تازه اگه خدا بخواد و آقا دعوام نکنه که چی: پول تو دستت نمی مونه و سرت کلاه گذاشتن و پول خراب میکنی و ... . در صورتی که من اصلا خرج نمیکنم مثل همسن های خودم چون شوهرم رو درک میکنم نداره، اما اون درک نمیکنه که اگه براش چیزی میگیرم میخوام خوشحال بشه و یا دل خودم را خوش کنم که منم آدمم و مثل بقیه آدمها باشم. مادرش هم تو زندگیمون دخالت میکنه اونم یه جور دیگه . از لحاظ جنسی هم مثل گذشته رابطه نداریم یعنی شوهرم هر وقت که خونه هست یا خوابه یا میره بیرون. تفریح که اصلا نداریم. همش تو خونم و پا به پای مادرش تلویزیون میبینم. اخلاقش هم تند هست اگه بهش بگم پول الکی خرج نکن سریع قاطی میکنه میزنه تو سر خودش منم ناراحت میشم گریه میکنم. احساس خستگی میکنم و از این رابطه خسته شدم آرامش ندارم میخوام یه مدت از این زندگی دور باشم اما نمیشه. همش به طلاق فکر میکنم حتی بعضی وقتها از همسرم متنفر میشم . شما بگید چیکار کنم....