سلام نمیدونم از کجا و کی شروع کنم ولی مینوسم که سبک بشم,دوستان من 20 سالمه و عقدکرده ام. دوساله که با همسرم عقد کردیم و ازدواج مدرن داشتیم و من از اول چشمم همسرمو گرفته بود و از اوایل دوره نوجوانی 15سالگی باهاش دوست شده بودم و نا گفه نماند که دوسال به خاطر خیانتش بهم قهر بودم و 17سالگی دوباره رابطه پرشور عقشمونو شروع کرده بودیم و اواخر دوستیمون به دیدار و اینا هم گذشت و به زور باهم ازدواج بودیم چون مخالفین ازدواجمون تو فامیل شوهرم زیاد بودن که اونم یه مساله دیگس...من و همسرم با هم 4 سال حدودا اختلاف سنی داریم. از وقتی عقد کردیم از همون روز اول دعوا و کل کل و جدالمون شروع شد و دوماه بعد عقدمون رابطمون جدی شد و با همسرم رابطه جنسی هم دارم ولی عروس نکردیم...اونقدر جدال و اختلاف عقاید و اختلاف فرهنگمون زیاد بود که 6 ماه نگذشته از عقدمون همسرم دست هم روی من بلند کرده و هروقت دعوا میکنیم منو به باد کتک میگیره... دلم میسوزه... عاشقشم خیلی خیلی دوستش دارم ولی اون قدر کلاما سرده باهام که دوس دارم بمیرم. چند بار هم به هرروشی بهش گفتم من نیاز به محبت تو دارم. از وقتی عقد کردیم یکبار هم بهم نگفته دوست دارم... جالبه نه؟ خیلیا تو خانواده من و اون از دست بلند کردنم اون روی من خبر دارن. من 6 تا خواهرشوهر فتنه دارم که هرکدوم یه چیزی میگن تا یه ماه دلخوری با همسرم داریم... تا حالا نشده یه جایی بریم و حداقل درگیری لفظی نداشته باشیم. مادرشوهرم خیلی مذهبی و قدیمیه و سر پوشش و آرایش من هزاران بار باعث دعوامون شده... شوهرم خیلی دهن بینه... خیلی هم تودار و کم حرف هستش و حرف خواهر مادرش روش تاثیر داره... نمیدونم چه بلاییه که سر زندگیم میاد. از همه جا دارم میخورم. قلق شوهرم رو بلد نیستم. از طرفی هم پرده های حیا و حرمت شکسته شده و ما و همه هم از دست دعوا و اختلافای ما خسته شدن... شوهرم غیرمستقیم بهم پول میده محبت از نوع خودش میکنه ولی رفتاراش خیلی یجوریه... نمیدونم چیکار کنم. میخوام ببینم میشه زندگی که پرده های احترام برداشته شده و شوهرم فحشای تند و غلیظی رو به پدرمادرم میگه رو جمع کرد؟؟؟ این زندگی ما درست بشو هست؟ منی که واسش می میرم و طومار اس های عاشقانه رو مینوسم ولی اون حتی یه کلمه هم جواب نمیده رو میشه جمع کرد؟ منی که برده ی یه دوست دارم اونم که اگه بگه جونمو واسش میدم ولی اون میدونه و دریغ میکنه این زندگی درست میشه؟؟؟خسته شدم. بخدا هرروزم جنگ اعصابه... با این که رفت و آمدم رو به خونه شوهر 2 ماه یکبار کردم ولی مشکلات از همه جا میباره... توی جمع شوهرم ازم انتقادذ میکنه و وقتی بهش میگم این کارتو دوس ندارم فحش نمی مونه که به مادر و خانوادم نگه... تو گوشیش فیلمای دختر میزنه و شبا میبینه... همش ازم رابطه از پشت میخواد و زود از چشمش میفتم. فرهنگش با این که دانشجوئه در حد بابای پیر 80 سالشه که همش میگه زن جماعت عقل نداره... مادرشوهرم حتی قبول میکنه و میگه آره زن که عقل نداره... به شدت این خانواده پسردوست و دختر له کن هستن... دارم کم میارم...راهکار بدین؟؟؟ اینم بگم شوهرم از اول دروغگوی قهاریه.... خیلی خیلی دروغ میگه و وقتی میفهمم منو به باد کتک میگیره. من جواب تمام حرفاشو میدم. مادرشوهرم به روم میگه حقته. اگه زیاد زر بزنی از شوهرت میخوری... مامانم هم روابطش با همسرم تیره است چون شاهد کارای زشت همسرم بوده... و وقتی میاد خونه تو یه اتاقه با من. فرداش مامانم جنجال میکنه که تازه توی گوشت زده و پرده ی گوشت پاره شده بود واسه چی باهاش میری تو یه اتاق و ....؟ منم حرصم به جوش میاد و اینا رو به همسرم تعریف میکنم ولی آخرش میشه سنگ رو سر من... درددل هام خیلی زیاده... اگه بگم تا صبح تمومی نداره... فقط راه حل بدین؟ بدون همسرم می میرم نمیتونم طلاق بگیرم. میخوام زندگمو جمع کنم.عاشقانه کنم.خسته ام