نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3

موضوع: بهانه های همسرم

836
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    شماره عضویت
    31949
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    1
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    بهانه های همسرم

    با سلام
    من 29 سالمه و همسرم 31 و 6 ساله که ازدواج کردیم وحاصل ازدواج ما دختری 3.5 ساله. من و همسرم فامیل بودیم و شرایط شغلی و مالی خانواده من به نسبت همسرم بالا بود و همسرم در خانواده ای زندگی میکرد که در دوره ای تو فشار بد مالی قرار داشتن و خدارو شکر با کمک هم این شرایط بهتر شد . ما یک سال عقد بودیم وتو این یک سال عاشق هم بودیم و خیلی همدیگرو دوست داشتیم به طوری که زبانزد بود. و با توجه به اینکه همسر من میل جنسیش بالا بود و من مجبور بودم علارقم میل باطنیم به خواستش احترام بزارم و این تنها دلیل بود با توجه به شرایط بد مالیش بعد از یک سال عروسی گرفتیم.سال اول ازدواج خوب بود و با توجه به اینکه ما از تهران به شهرستان آمدیم شوهرم همش غیرمستقیسم میگفت بری سر کار و چون من هم خیلی دوست داشتم کاری نیمه وقت گرفتم و مشکل ما از زمانی شروع د که من باردار شدم دیگه توجهش به من کم شد هر روز دعوا داشتیم سر بهانه های مختلف دیگه برام هیچ هزینه ای نمیکرد برام کاری نمیکرد دیگه همه چی تموم شد و مثل دوتا رقیب تو خونه بودیم تا زمانی که دخترم 10 ماهه شد و من گفتم شاید شرایط مالیش بده که اینطور میکنم رفتم سرکار ولی باز بهونه گیریاش بیشتر شد تا چندماهه پیش فهمیدم با دختری ارتباط داره و نمیدونم تا چه حد که تا چند وقت پیش میگه نیست. و تنها حرفش اینه که به من آرامش نمیدی به نظر شما من باید چیکارکنم که بهش آرامش بدم میگه هر چی من میگم باید باشی

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : بهانه های همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط فهیمه موسوی نمایش پست ها
    با سلام
    من 29 سالمه و همسرم 31 و 6 ساله که ازدواج کردیم وحاصل ازدواج ما دختری 3.5 ساله. من و همسرم فامیل بودیم و شرایط شغلی و مالی خانواده من به نسبت همسرم بالا بود و همسرم در خانواده ای زندگی میکرد که در دوره ای تو فشار بد مالی قرار داشتن و خدارو شکر با کمک هم این شرایط بهتر شد . ما یک سال عقد بودیم وتو این یک سال عاشق هم بودیم و خیلی همدیگرو دوست داشتیم به طوری که زبانزد بود. و با توجه به اینکه همسر من میل جنسیش بالا بود و من مجبور بودم علارقم میل باطنیم به خواستش احترام بزارم و این تنها دلیل بود با توجه به شرایط بد مالیش بعد از یک سال عروسی گرفتیم.سال اول ازدواج خوب بود و با توجه به اینکه ما از تهران به شهرستان آمدیم شوهرم همش غیرمستقیسم میگفت بری سر کار و چون من هم خیلی دوست داشتم کاری نیمه وقت گرفتم و مشکل ما از زمانی شروع د که من باردار شدم دیگه توجهش به من کم شد هر روز دعوا داشتیم سر بهانه های مختلف دیگه برام هیچ هزینه ای نمیکرد برام کاری نمیکرد دیگه همه چی تموم شد و مثل دوتا رقیب تو خونه بودیم تا زمانی که دخترم 10 ماهه شد و من گفتم شاید شرایط مالیش بده که اینطور میکنم رفتم سرکار ولی باز بهونه گیریاش بیشتر شد تا چندماهه پیش فهمیدم با دختری ارتباط داره و نمیدونم تا چه حد که تا چند وقت پیش میگه نیست. و تنها حرفش اینه که به من آرامش نمیدی به نظر شما من باید چیکارکنم که بهش آرامش بدم میگه هر چی من میگم باید باشی
    سلام

    عزیز متاسفم از آنچه که خواندم. ببینید گلم شما و همسرتون ناآگاهید و یا کم دان . البته فرمودید عاشق و معشوق بوده اید و زبان زد دیگران و............ ولی این طور نبوده و در اصل فوران هورمونها بوده!!!!؟؟

    حالا هم آمدن فرزند و مسئولیت مادی بیشتر و ناخواسته!!!؟؟

    شما قرار نیست کاری بکنید و نمیتوانید!!! بلکه ایشون قراره بفهمند که اختلالات و مشکلاتی دارند و به فکر درمان.

    در نتیجه هر دو با هم به یکی از همکاران خوب و حاذق ما در شهر خود جهت مشاوره رجوع کنید.

    سپاس

    دکتر
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  3. کاربران زیر از شهرام2014 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    شماره عضویت
    31949
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    1
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بهانه های همسرم

    ممنون از راهنماییتون ولی با اینکه همسرم میل جنسیش زیاده شده بعضی روزا حتی 4 بار هم باهام ارتباط داره و تو روابط زناشوییمون هر چیزی از من بخواد براش انجام میدم. مشکل من اینه اصلا به من اهمیت نمیده اصلا من و نمیبینه کارامو نمیبینه همیشه سر هر بهونه ای بهونه میاره و میخواد تنها باشه در صورتیکه اوایل اینطور نبود و یک روز طاقت دوریمو نداشت. جدیدا میگه تو رام چیکار کردی در صورتیکه من هر کاری میکنم برای اونو دخترمه

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد