سلام.من تازه با سایت شما آشنا شدم.خیلی حرف دارم و نمیدونم چطور بیان کنم....من 26 سالمه و چهار ساله ازدواج کردم.شوهرم پسر خالم هست.از بچگی به هم علاقه داشتیم.....اون تو دوران نوجوونی اشتباهاتی کرد.مدرسه رو رها کرد.خانواده رو ترک کرد و دچار اعتیاد شدید شد.اما من همچنان احساس دوست داشتن رو داشتم.من تواین مدتی که گرفتار اعتیاد شد دانشگاه میرفتم و لیسانسم رو گرفتم.با اینکه چقد خواستگار داشتم همه رو رد کردم.چون احساسم بهش خیلی قوی بود و دلم روشن بود خوب میشه..تا خدا رو شکر.ترک کرد و به زندگی و خونواده برگشت.اون پیشقدم شد چند بار اما من از برخورد خانوادم میترسیدم..آخه هنوز جایگاه اجتماعی پیدا نکرده بود....و مطمین بودم خانوادم حتی نمیذارن که بیاد خواستگاری...تا اینکه زمان گذشت و خدا خواست و اوضاع بهتر شد و اومدن...با هزاران مشکل بالاخره ما بهم رسیدیم......زندگی ما بر پایه عشق شروع شد..خدا رو شکر الان هم دخترمون تو راهه....اما جدیدا شوهرم دچار بهونه گیری های الکی و برداشت های غلط از حرف های پدر/مادر یا خواهرام میشه.منم حساسم به خونوادم و دعوامون میشه.....من مطمینم شوهرم دچار مشکل شده آخه بخدا اونا هیچ مشکلی با ما ندارن و از اینکه چقد در رابطه با شوهرم فکرای بد میکردن با اون گذشتش پشیمونن...همیشه خدا رو شکر میکنن بخاطر زندگی قشنگ ما.....شوهرم خیلی تند و زود جوشه...دعوامون که میشه هیچوقت به خونوادم نگفتم.همیشه خوبی هاش رو گفتم....اما اون اینطوری نیست...هزار بار پیش اومده من رو جلو خونواده خودش خواسته کوچیک کنه...با نرمی و ملایمت باهاش حرف میزنم که این رفتارت درست نیست اما همیشه جواب نداده....مساله اصلی من در حال حاضر رابطه و برداشت های بد او نسبت به تک تک اعضای خونوادمه...خیلی دارم عذاب میکشم....یعنی اگه یه حرف رو خواهرش بزنه ازش چیزای خوب بر میداره اما درست همون حرف رو خواهر من بزنه دعوا درست میکنه.......راهنمایی میخوام...لطفا کمکم کنید.