سلام و خسته نباشيد من و همسرم در يك شهري دور از خانواده هامون زندگي ميكنيم هر از چند گاهي خانواده من بهم سر ميزنن اگر كاري هم تو اين شعر داشتن ميان پيش ما ولي خانواده سوهرم نميان به دليل يك اختلاف خانوادگي خيلي وقته اين مشكل رو دارم سعي كردم حل كنم ولي ديگه نميشه و بدترم ميشه چند وقت پيش خواهرم با همسرش اومدن اونا اهل شوخي و خنده باهم ولي ما بر عكس اونا البته شوهرم فرد بگو بخندي هست بيشتر با آشنايان خودش خواهرم كه مهمان خانه ما بوذ شوهرم انواع بي اعتنايي ها به آنها كرد از سر كار كه مي اومد نه يه لبخندي و .... تا چندين ساعت اخمو و عبوس تا ١ ساعت مونده به وقت خواب يه كم ميگفت و ميخنديد تا يك هفته كه اونها خونه ما بودند وضعيت به همين شكل ادامه داشت خنده هاي همسر خواهرم،حرفاش ، به ايشون بر ميخوره يعني وقتي شوهرم خودش همع رو مسخره كنن خيلي خوبه كاري نكردم شوخي كردم ولي هيشكي حق نداره ايشونو مسخره كنه بهشون بر ميخوره نميدونم چطوري كارهايي كه كردن رو بيان كنم كه وقتي خواهرم برگشته بودن به شهرشوت با گريه به مادرم تعريف كرده بودن جالب اينجاست كه وقتي از آشنايان خودشون ميان من كلي مهماننوازي ميكنم هرجا ميخوادشون ميبره باهاشون از صبح تا شب ميگه ميخنده به نظرتون من بايد چيكار كنم خيلي عذاب آور يعني خواهرم گفت بخاطر تو اومدم ديگه هيچوقت نميام هر وقت اومدي شهر خودمون ميام ميبينمت لطفا راهنماييم كنيد.سپاس