نمایش نتایج: از 1 به 6 از 6

موضوع: بی تفاوتی همسر

956
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    25676
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    بی تفاوتی همسر

    سلام من 20 سالمه 10 ماهه ازدواج کردم باعشق با شوهرم ازدواج کردم پدرم مخالف بود از وقتی ازدواج کردم دیگه اجازه نداده برم خونشون مادرمم یواشکی میبینم .شوهرم پسر خوبیه خیلی آرومه از لحاظ مادی هم خیلی تامینم میکنه حتی توی خلوت خودمون خیلی بهم محبت میکنه ولی وقتی یکی میاد خونمون یا میریم مهمونی انگار من دیگه براش وجود ندارم دیگه منو نمیبینه همش خودشو میکشه بالامیگه من به زنم بگم آب نخور نمیخوره جرات نداره بدون من کاری بکنه اطرافیانشم که اکثرا مادرش و برادراشن تحسینش میکنن.حتی یه بار وقتی4ماهبودازدواج کرده بودیم به خاطر مادرش تاحد مرگ کتکم زد مادرشم پیش همه گفته بود به خاطر من زنشو زده .من خورد شدم کوچیک شدم اخه نوعروس بودم سخت بود برام جایی نداشتم برم ساختم و هیچی نگفتم.بازم چند بار دعوامون شدبه خاطر مادرش من بازم هیچی نگفتم .یه وقتایی مریض میشم براش مهم نیست فقط منو مثل سرویس میبره بیمارستان حتی خودش پیاده نمیشه ازماشین تاالان چندین بار اینطور شده.خیلی نسبت به من بی تفاوته دیگه الان 2 ماهه به این نتیجه رسیدم اون محبت های خلوتمونم فقط به خاطر رابطه ج ن س ی 2 ماهه به این نتیجه رسیدم اگه بیوفتم زمین دستم بشکنه یا جاییم زخمی بشه دیگه منو نمیخواد میگه برو خونه بابات نمیدونم چرا انقد بی تفاوته خودش همیشه میگه دوستم داره ولی من میترسم چیزیم بشه یه بلای کوچیک سرم بیاد و شوهرم بگه دیگه منو نمیخواد اونوقت کجا برم.خیلی وقتا با خودم میگم برم جدا شم تنهایی زندگی کنم از این بی تفاوتی اونم خلاص میشم ولی بعد پشیمون میشم میگم اگه بخوام برم و جلومو نگیره میمیرم مطمنم که جلومو نمیگیره.من محتاجه توجه شوهرمم من دلم میخوادم برام نگران شه ولی نمیشه چیکار کنم توروخدا جواب بدید

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : بی تفاوتی همسر

    عزيزم حست رو كاملا درك ميكنم مي فهمم وقتي ميگي نگرانم نميشه يعني چي ميدونم وقتي ميگي به خاطر مادرش كتكم زد يعني چي
    اونموقع كه بهت ميگه دوست داره بهش بگو اينه دوست داشتنت كتك زدنت ‌، دست روم بلند كردنت يعني دوست داشتن بگو منم كه تا اخر عمر باهات ميمونم پا به پات نه كسه ديگه بگو تو اگر يكروز مريض شي حتي خانوادت هم قبولت نخواهند كرد اين منم كه نگرانتم و دوست دارم اينم جوابمه؟ اينا رو بهش گوشزد كن سعي كن بيشتر بهت محتاج بشه خودت رو دست بالا بگير ارزش خودت رو ببر بالا بذار اون بودنه كه بايد تلاش كنه در حد تو باشه و ارزشت رو بيشتر بدونه

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : بی تفاوتی همسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط dinaa نمایش پست ها
    سلام من 20 سالمه 10 ماهه ازدواج کردم باعشق با شوهرم ازدواج کردم پدرم مخالف بود از وقتی ازدواج کردم دیگه اجازه نداده برم خونشون مادرمم یواشکی میبینم .شوهرم پسر خوبیه خیلی آرومه از لحاظ مادی هم خیلی تامینم میکنه حتی توی خلوت خودمون خیلی بهم محبت میکنه ولی وقتی یکی میاد خونمون یا میریم مهمونی انگار من دیگه براش وجود ندارم دیگه منو نمیبینه همش خودشو میکشه بالامیگه من به زنم بگم آب نخور نمیخوره جرات نداره بدون من کاری بکنه اطرافیانشم که اکثرا مادرش و برادراشن تحسینش میکنن.حتی یه بار وقتی4ماهبودازدواج کرده بودیم به خاطر مادرش تاحد مرگ کتکم زد مادرشم پیش همه گفته بود به خاطر من زنشو زده .من خورد شدم کوچیک شدم اخه نوعروس بودم سخت بود برام جایی نداشتم برم ساختم و هیچی نگفتم.بازم چند بار دعوامون شدبه خاطر مادرش من بازم هیچی نگفتم .یه وقتایی مریض میشم براش مهم نیست فقط منو مثل سرویس میبره بیمارستان حتی خودش پیاده نمیشه ازماشین تاالان چندین بار اینطور شده.خیلی نسبت به من بی تفاوته دیگه الان 2 ماهه به این نتیجه رسیدم اون محبت های خلوتمونم فقط به خاطر رابطه ج ن س ی 2 ماهه به این نتیجه رسیدم اگه بیوفتم زمین دستم بشکنه یا جاییم زخمی بشه دیگه منو نمیخواد میگه برو خونه بابات نمیدونم چرا انقد بی تفاوته خودش همیشه میگه دوستم داره ولی من میترسم چیزیم بشه یه بلای کوچیک سرم بیاد و شوهرم بگه دیگه منو نمیخواد اونوقت کجا برم.خیلی وقتا با خودم میگم برم جدا شم تنهایی زندگی کنم از این بی تفاوتی اونم خلاص میشم ولی بعد پشیمون میشم میگم اگه بخوام برم و جلومو نگیره میمیرم مطمنم که جلومو نمیگیره.من محتاجه توجه شوهرمم من دلم میخوادم برام نگران شه ولی نمیشه چیکار کنم توروخدا جواب بدید




    در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
    دفتر قیطریه:
    ۰۲۱-۲۲۶۸۹۵۵۸ خط ویژه
    دفتر سعادت آباد:
    ۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲ خط ویژه
    دفتر شریعتی:
    ۰۲۱-۸۸۴۲۲۴۹۵ خط ویژه
    مشکل بی توجهی زن و مرد نسبت به یکدیگر از دو اصل اساسی ذیل ناشی می شود:

    - تربیت نادرست زن یا مرد
    - عکس العمل و تقابل به مثل نسبت به رفتار زن یا مرد

    در زمینه اصل اول که بیشتر نمود پیشگیری دارد، بایستی والدین را با اصول و شیوه های تربیتی صحیح آشنا ساخته و در این مسیررهنمون بود تا بدین طریق، فرزندان با هنر درست زیستن و مهارت حل مسئله آشنا شوند. اما در اینجا برای زوجینی که با این مسئله همسر، به لحاظی تربیتی، مشکل دارند توصیه می شود مستاصل نشوند و آگاه به این مطلب باشند که همسرشان به دلیل شرایط تربیتی نادرست مرتکب چنین رفتارهایی می شود و ذاتا این چنین نیستند؛ لذا، همسرتان با قدری تحمل و صبر شما قابل تغییر است و شما می توانید یادگیری زدایی کرده و رفتارهای جدید را به او بیاموزید، در فضای بدون تحقیر و سرزنش فقط درباره مشکل با او گفتگو کنید و به او بگویید حاضر هستید در رفع این مسئله به او کمک کنید و این ادعا را در عمل ثابت نمایید. اما در مورد اصل دوم، آگاهی از راهکارهای مواجه و حل وفصل مشکل و کاربرد آنها ضروری به نظر می رسد.

    زوجین درگیر با این معضل، بهتر است تدابیر ذیل را برای رفع مشکل بین یکدیگر به کار گیرند:

    - رجوع و بازنگری رفتار و نوع ارتباط خود با همسرتان را، در اولین اولویت اصلاح رابطه تان قرار دهید. بدون سوگیری و پیشداوری، به عبارتی به صورت عادلانه و منصفانه، خود و رابطه تان را با پرسش و پاسخ های از قبیل: " آیا رفتار من سبب بی توجهی همسرم شده است؟!، کدام رفتار من باعث آن شده است؟ چه موقع و در چه شرایطی آن رفتار را انجام دادم؟ عکس العمل همسرم چه بود؟ و ..." محک بزنید و نقاط ضعف و قوت خود و همسرتان را بیابید.

    نکته: توصیه می شود هر یک از زوجین ابتدا به طور انفرادی، خود را در محکمه ای که در ذهن دارند، به قضاوت بنشانند و پس از یافتن ریشه مشکل و آگاهی از درجات قصور خود و همسر و نحوه واکنش هر یک از طرفین، آن را در محفلی دوستانه و بی غرضانه داوری کرده و حل نمایند.

    نکته: برای کسب نتیجه مثبت، توصیه می شود: قصور و کوتاهی خود را به پای دیگری ننویسید و هر یک از طرفین شجاعانه و با جرات عیوب و کاستی خود را بپذیریند و درصدد رفع آن برآیند.

    - یادتان باشد دومین اصل موفقیت، هنر شما و همسرتان در گفتگوی موثر است. رعایت نکات ذیل ضمن گفتگو ضروری است:


    رجوع و بازنگری رفتار و نوع ارتباط خود با همسرتان را، در اولین اولویت اصلاح رابطه تان قرار دهید


    * زمان و شیوه بیان بسیار مهم است. در یک زمان مناسب با لحن آرام به گفتگو بپردازید.

    *هرگز در بیان ایرادات و اشتباهات همدیگر، از ضمیر تو استفاده نکنید. شما بهترین ضمیر خطاب در چنین مواقعی است و قدرت اثر پذیری و نفوذ کلام شما را صد برابر می کند، چرا که شما با بیان این واژه سحر آمیز، حس انتقاد و تخطئه کردن را در طرف مقابلتان ایجاد نمی کنید.

    * هرگز از عباراتی استفاده نکنید که منزلت و شان شخصیتی و خانوادگی یکدیگر را زیر سوال ببرد.

    * جدا از سرزنش، از مقایسه منفی و تهدید بپرهیزید.

    * دلخوری‌ها، دل‌مشغولی های ذهنی، نیازها و خواسته هایتان را بیان کنید اما از عبارات داوری کننده، انتقاد آمیز اجتناب کنید.

    *هیچ وقت یکدیگر را محکوم نکنید و مسبب بی توجهی خود قلمداد نکنید.

    *صادقانه صحبت کنید و بدون هیچ رو دربایستی و با حفظ حریم و احترام، اندیشه و احساس خود را راجع به بی توجهی بیان کنید و از او نیز بخواهید چنین کند.
    - از همسرتان بخواهید به شما بگوید: از نظر او کدام رفتار شما بی توجهی قلمداد می گردد و چه رفتاری انجام دهید برای او به منزله توجه و ارادت است.

    - قبل از تصمیم گیری بیندیشید و به دنبال یک راه حل اساسی باشید و احساساتی اندیشه و رفتار نکنید.

    - در فکر سازندگی باشید نه تخریب زندگی. برخی مواقع مشاهده می شود که یکی از زوجین برای خاتمه دادن به مسئله، سکوت اختیار کرده و یا گاهی اوضاع را متشنج می سازند و با پاک کردن صورت مسئله، مشکل را پابرجا و پایدار باقی می‌گذارند، زوجین عاقل سعی می کنند با کوشش و خطا راه حلی قطعی بیابند نه راه حل موقت و یا گاهی پایداری شرایط نامناسب و یا وخیمتر شدن آن.

    - لجبازی نکنید و از طفره رفتن و امتناع از پذیرش قصور خود بپرهیزید .

    - اگر گفته‌های همسرتان حقیقت داشت با کمال میل آن را بپذیرید و از عذرخواهی کردن نهراسید و به او قول دهید با کمک او و ممارست خود سعی خواهید کرد در رفتار خود بازنگری و تغییر ایجاد کنید.

    - اگر طرح مسئله به صورت مستقیم ممکن نباشد با کمک فردی که امین و عاقل و ماهر است مسئله را مطرح کنید و با مشورت او و با کمک یکدیگر مشکل را حل کنید. در صورت لزوم برای مشاوره به فردی امین و کاردان مراجعه کنید.

    در نهایت باید یاد آور شوم تغییر کاری است بسیار صعب و دشوار، اما اگر شما و همسرتان بخواهید پیمودن این مسیر بسیار سهل و آسان است؛ البته به دوشرط، یکی آنکه همراه و پشتیبان یکدیگر باشید، دیگر آنکه صبور و بردبار. با اجرای این دو شرط، خواهید دید که سرانجام به سود شماست و همسرتان نیز از تغییر رفتار شما استقبال خواهد کرد و آرام آرام عکس العمل منفی خود را درست خواهد نمود.
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  4. کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : بی تفاوتی همسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط dinaa نمایش پست ها
    سلام من 20 سالمه 10 ماهه ازدواج کردم باعشق با شوهرم ازدواج کردم پدرم مخالف بود از وقتی ازدواج کردم دیگه اجازه نداده برم خونشون مادرمم یواشکی میبینم !!!.شوهرم پسر خوبیه خیلی آرومه از لحاظ مادی هم خیلی تامینم میکنه حتی توی خلوت خودمون خیلی بهم محبت میکنه!? ولی وقتی یکی میاد خونمون یا میریم مهمونی انگار من دیگه براش وجود ندارم دیگه منو نمیبینه همش خودشو میکشه بالامیگه من به زنم بگم آب نخور نمیخوره جرات نداره بدون من کاری بکنه اطرافیانشم که اکثرا مادرش و برادراشن تحسینش میکنن.!?حتی یه بار وقتی4ماهبودازدواج کرده بودیم به خاطر مادرش تاحد مرگ کتکم زد !!??مادرشم پیش همه گفته بود به خاطر من زنشو زده .من خورد شدم کوچیک شدم اخه نوعروس بودم سخت بود برام جایی نداشتم برم ساختم و هیچی نگفتم.بازم چند بار دعوامون شدبه خاطر مادرش من بازم هیچی نگفتم .یه وقتایی مریض میشم براش مهم نیست فقط منو مثل سرویس میبره بیمارستان حتی خودش پیاده نمیشه ازماشین تاالان چندین بار اینطور شده.خیلی نسبت به من بی تفاوته دیگه الان 2 ماهه به این نتیجه رسیدم اون محبت های خلوتمونم فقط به خاطر رابطه ج ن س ی 2 ماهه به این نتیجه رسیدم اگه بیوفتم زمین دستم بشکنه یا جاییم زخمی بشه دیگه منو نمیخواد میگه برو خونه بابات نمیدونم چرا انقد بی تفاوته خودش همیشه میگه دوستم داره ولی من میترسم چیزیم بشه یه بلای کوچیک سرم بیاد و شوهرم بگه دیگه منو نمیخواد اونوقت کجا برم.خیلی وقتا با خودم میگم برم جدا شم تنهایی زندگی کنم از این بی تفاوتی اونم خلاص میشم ولی بعد پشیمون میشم میگم اگه بخوام برم و جلومو نگیره میمیرم مطمنم که جلومو نمیگیره.من محتاجه توجه شوهرمم من دلم میخوادم برام نگران شه ولی نمیشه چیکار کنم توروخدا جواب بدید
    سلام

    دختر گلم متاسفم از آنچه که خواندم ولی خوب مقصر اصلی خود شمایی عزیز!!؟؟

    ازدواج در سن کم, شخصیتی کاملا مهر طلب و و ابسته, عدم استقلال مالی کافی و احتمالا نداشتن تحصیلات لازم و کافی و.......!!!!

    همانطور که خودت گفتی شما ( های لایت کردم) شما متاسفانه آویزون همسرتون هستی و وسیله ای هستی جهت ارضا تمایلات جنسی ایشون نمبدونم ابنطوری تا به کی میتونی ادامه بدی ولی چند نکته

    که امید دارم اجرا کنی:

    مراجعه حضوری به یکی از همکاران خانم ما در شهر خود جهت مشاوره- به هبچ وجه بچه دار نشید فعلا(بچه حلال هیچ مشکلی نیست یادت باشه)- کار و شغلی جهت داشتن استقلال مالی.

    موفق باشی

    سپاس
    دکتر
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  6. کاربران زیر از شهرام2014 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    25676
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بی تفاوتی همسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط شهرام2014 نمایش پست ها
    سلام

    دختر گلم متاسفم از آنچه که خواندم ولی خوب مقصر اصلی خود شمایی عزیز!!؟؟

    ازدواج در سن کم, شخصیتی کاملا مهر طلب و و ابسته, عدم استقلال مالی کافی و احتمالا نداشتن تحصیلات لازم و کافی و.......!!!!

    همانطور که خودت گفتی شما ( های لایت کردم) شما متاسفانه آویزون همسرتون هستی و وسیله ای هستی جهت ارضا تمایلات جنسی ایشون نمبدونم ابنطوری تا به کی میتونی ادامه بدی ولی چند نکته

    که امید دارم اجرا کنی:

    مراجعه حضوری به یکی از همکاران خانم ما در شهر خود جهت مشاوره- به هبچ وجه بچه دار نشید فعلا(بچه حلال هیچ مشکلی نیست یادت باشه)- کار و شغلی جهت داشتن استقلال مالی.

    موفق باشی

    سپاس
    دکتر
    ممنون از جوابتون میدونم حق با شماست ولی شرایط خونوادم انقدر برام سخت بود که فقط برای فرار ازدواج کردم پدرم نزاشت درس بخونم از همون ابتدایی دیگه اجازه نداد درس بخونم همیشه توی خونه زندون بودم اصلا ازاد نبودم هیچ وقت دعواهای پدر و مادرمم به کنار ولی دیگه تحمل برام سخت بود..من شاید دو ماه اول زندگیمون آویزون شوهرم بوده باشم ولی الان نه الان به همه چی عادت کردم جز بی تفاوتیش.در رابطه جنسی هم همیشه خودش پیش قدم میشه .درضمن من نمیتونم برم سر کار شوهرم حتی اجازه نمیده تنهایی پامو از در بزارم بیرون همیشه خودش همه جا منو میبره حتی با پدر یا مادر خودشم اجازه نمیده برم جایی

  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : بی تفاوتی همسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط dinaa نمایش پست ها
    ممنون از جوابتون میدونم حق با شماست ولی شرایط خونوادم انقدر برام سخت بود که فقط برای فرار ازدواج کردم پدرم نزاشت درس بخونم از همون ابتدایی دیگه اجازه نداد درس بخونم همیشه توی خونه زندون بودم اصلا ازاد نبودم هیچ وقت دعواهای پدر و مادرمم به کنار ولی دیگه تحمل برام سخت بود..من شاید دو ماه اول زندگیمون آویزون شوهرم بوده باشم ولی الان نه الان به همه چی عادت کردم جز بی تفاوتیش.در رابطه جنسی هم همیشه خودش پیش قدم میشه .درضمن من نمیتونم برم سر کار شوهرم حتی اجازه نمیده تنهایی پامو از در بزارم بیرون همیشه خودش همه جا منو میبره حتی با پدر یا مادر خودشم اجازه نمیده برم جایی
    متاسفم عزیز از چاله در آمدی افتادی توی چاه!!!!!

    پس چاره ای نداری جز سوختن و ساختن!؟ ولی دو نکته حتما لا اقل تا 7 8 سال بچه دار نشو چون من به آینده شما دو نفر اصلا خوش بین نیستم نمیخوام بچه ات ضربه ببینه.

    ولطفا به اسم اینکه همسرم فلان و بیساره خیانت نکن!! اول جدا شو و بعدش هر کاری خواستی بکن.

    نمیدونم چی بگم ولی امید دارم که من اشتباه کنم و آینده بهتری رو شاهد باشی.


    سپاس
    دکتر
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 08-27-2015, 03:32 PM
  2. قهر کردن و بی تفاوتی شوهرم
    توسط sarashi در انجمن سایر
    پاسخ: 4
    آخرين نوشته: 05-10-2015, 09:30 AM
  3. بی تفاوتی خانواده همسر
    توسط asmaa در انجمن خانواده همسر
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 02-08-2015, 11:54 AM
  4. سرد شدن رابطه و بی تفاوتی همسر
    توسط eliiii در انجمن اخلاق و رفتار همسر
    پاسخ: 6
    آخرين نوشته: 11-23-2014, 06:38 PM
  5. بی تفاوتی وناسازگاری در نوجوانی
    توسط مرجان اخوان در انجمن بلوغ
    پاسخ: 5
    آخرين نوشته: 10-30-2014, 09:09 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد