نوشته اصلی توسط
mahtdokht
سلام
داستان زندگی من خیلی طولانیه اگر بخوام بگم اما این پست رو می گذارم که شما به عنوان اشخاص دور در مورد مشکلات کنونی من نظر بدین.
من یک دختر فوق العاده عاطفی هستم که نیاز بسیار زیادی به محبت دارم. از یک خانواده با وضع مالی خوب هستم. پدر و مادرم هر دو استاد دانشگاه هستند. فوق العاده آبرومندیم. خودم فعال هستم و تحصیلات دانشگاهی بالا و نسبت به خانمها درآمد خوبی دارم. در اجتماع طوری هستم که همه شخصیت و اخلاقم را خیلی می پسندن. اما در زندگی شخصی نقاط ضعفی دارم. من بخاطر همین احساسات و نیازهایی که به محبت خاص، منظور جنس مخالف هست در وجودم احساس می کنم، اشتباه بزرگی مرتکب شدم و چندین سال پیش با فردی آشنا شدم و متاسفانه با او جلو رفتم درحالیکه اصلا به من نمی خورد و متوجه شدم که بالاخره باید این رابطه تموم شه و شد... با همسرم که الان با او زندگی می کنم آشنا شدم... ما واقعا در آشناییمون رابطه عاشقانه پیدا کردیم... به خصوص من می دیدم که او خیلی به من علاقه داره و این باعث می شد بیشتر جذبش بشم... ما دوران عقد فوق العاده ای داشتیم و بعد از 8 ماه ازدواج کردیم و رفتیم به خونه مشترک اما بعد از دو ماه اون فرد قبلی که گفتم و آثاری که از اون در زندگیم مونده بود وارد زندگی مشترکم شد، من همه چیز رو به نحوه دیگری برای همسرم تعریف کرده بودم که زمینه ذهنی لازم رو داشته باشه اما مثل اینکه براش گنگ بود و انگار تازه متوجه همه چیز شده بود... از اون زمان به بعد زندگی ما پاشید... او به من تهمت درغگو...ناسالم می زنه و خانواده من رو زیر سوال می بره... از خانواده ای میاد که تحصیلات بالایی ندارن اما آبرومندن و فوقالعاده به خودشون ارزش می دن... سرتون و درد نیارم.... من به فردی نیاز دارم که در هر شرایطی عاشق و دیوانه من باشه... همسرم مدام می گه که من رو نشناخته و باید بیشتر با من آشنا می شده بعد شاید با من ازدواج نمیکرده....این جملات از جهنم برای من بدتره... من دوست دارم برای بودن با من حاضر باشه همه چیزش و بده... من تلاشم و برای زندگی می کنم اما بخاطر این حرف ها ونیازهای کلامی و گفتاری و احساسی که از همسرم دارم واقعا ناراحت می شم و اون رو هم ناراحت می کنم... من می خوام اون من رو فرشته زندگیش بدونه اما....
این ها واقعا آزارم می دن... به نظر شما چکار کنم... او پسر خوبیه ولی من نمی تونم با این دیدی که به من داره ادامه بدم چون آرامشم و از دست می دم و واقعا دوست دارم من فرشته زندگیش باشم... اگر هستم چرا هیچ جا نمی گه؟ چرا ابراز نمی کنه؟
منتظرراهنمایی های ارزشمندتان هستم
با تشکر