نمایش نتایج: از 1 به 30 از 30

موضوع: تعصبات تند شوهرانه

2977
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18937
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    تعصبات تند شوهرانه

    سلام مشکل من توضیح زیاد میخاد تا بهتر بتونین کمک کنید.
    من اول ازدواجم یه تصمیمی گرفتم الان پشیمانم و میخام کمکم کنید به حداقل حقم برسم.
    وقتی شوهرم اومد خواستگاری ام بهش گفتم من میخام یه زندگی دینی داشته باشم اونم همینطور دوس داشت، سطح سواد دینی اش بالا بود در ضمن دکترای ریاضی داشت بهش گفتم تا جاییکه میدونم حجاب چه جوری باشه رعایت میکنم حریم محرم و نامحرم رو هم همینطور، خیلی از حرام و حلال ها رو هم نمیدونم شما که اطلاعاتتون کامله بهم کمک کنید
    اونم قبول کرد،از روز بعد از عقد ایشون روی حجاب من زوم کرد و اونقدر در مورد نقاب حرف زد که فک کردم کسی که نقاب نمیزنه حجابش مشکل داره قبول کردم که بزنم ولی ته دلم راضی نبودم به خودم تلقین میکردم که یه مدت بعد عادت میکنم، بعدش زوم کرد رو روابط بین نامحرم، طوریکه من فک کردم زنی که مردای نامحرم میبیننش گناه بزرگی کرده همیشه باید مخفی بشه، خوب بلد بود حرف بزنه چون 12 سال از من بزرگتر بود من 24 سالم بود و خلاصه خیلی موارد دیگه...
    اما بعد عروسی که ساده و بدون اختلاط گرفتیم بدون آهنگ و رقص و اینا که من خودمم دوس داشتم اینجوریی باشه اما فیلمبردار نیاورد میگفت تو فیلم میافتی و هر کسی بخاد بعدا نگات میکنه و بعدها که اصلا نذاشت تو هر مجلسی که فیلمبردار داشته باشه برم حتی عروسی برادرم که خیلی برام سخت بود
    در مورد نقاب هم هر جا می رفتیم باید میزدم و وقتی باید برمیداشتم که هیچ نامحرمی پیشم نباشه که اینم برام سخت بود فقط پدرم و پدربزرگ وداداشام و عموم و پدر خودش حق داشتن پیشم باشن مهمونیامون همیشه زن و مرد جدا بودن حتی خونه ی پدرش و برادرش، واسه خودشم همین کارو میکرد پیش زنهای نامحرم نمینشست،اینم سخت بود ولی قبول کردم یه مدت بعد میگفت لازم نیست سلام و احوالپرسی بکنی صداتم نازکه فتنه و گناه داره و اینا. کل مردای فامیل این سردی منو بی احترامی تلقی میکردن بخاطر من می اومدن خونمون اما من حتی بهشون سلام نمیکردم و نمیرفتم پیششون. اونم به زنها یه سلام کوتاه از پشت در میگفت و میرفت
    دیگه آرامش روحی برام نمونده بود ظاهرا دستوراتشو نجام میدادم اما ته دلم راضی نبودم به این همه شدت.
    بعد یه سال و نیم تحملم تموم شد مطالعات زیادی کردم که فهمیدم اونجوری که شوهرم میگه خیلی سختگیریه و هر کس در حد توانش باید انجامش بده
    وقتی برداشتمو بهش گفتم عصبانی شد و گفت که تا حالا انجامش دادی و از این به بعدم باید انجامش بدی چون من میگم گفت پیش همه آبروم میره، نمیشه تا دیروز یه چیزی میگفتم امروز یه چیز دیگه.
    شش ماه همینجوری وقتی فرصت خوبی میشد بدون ناراحتی و بحث بهش میگفتم که دیگه نمیتونم تحمل کنم همش تو خونه هستم حق ندارم جایی برم حتی حیاط خونمون،تو مهمونیا اصلا بهم خوش نمیگذره همش باید مراقب باشم کسی نامحرمی منو نبینه و اینا....
    اما حرف حرف خودش بود و گرنه جدایی.
    منم جدایی رو قبول کردم و موضوع رو به خونواده هامون گفتیم هر دوتا خونواده طرف من بودن که این همه سختگیری لازم نیست، اما قبول نکرد یکی از دوستاش که قبلا معلم دینی اش بود اومد و بهش تذکر داد که سختگیری بی مورد داره، به سختی قبول کرد یه کم کمترش کنه چون دید من تصمیمم جدی بود برای جدایی. اما اون میخاست منو با واژه ی طلاق بترسونه و گرنه نمیخاست جدا بشه، یه مدت از ترس اینکه ازش جدا میشم به دیدن اقوام میبرد بازار میبرد و قول های زیادی داد که بعدا هم زیر قولش زد.
    حالا نقاب نمیزنم ولی باید با چادر صورتمو بگیرم، مدام هم تذکر میده خواهش میکنه که دوباره نقاب بزنم اما من هر وقت خودم احساس کردم تو شلوغی خیابون و مطب های دکتر و ملاقاتهای بیمارستان و .... چهرمو میگیرم نه هر جایی، خودم اینجوری دوس دارم و راحتم. الانم باردارم گفتن شاید بچه دار بشید به خاطر بچه حساسیتش کمتر شه، این تنها راه باقی مونده بود گفتم قبل جدایی امتحانش کنم.

    بعد که فهمید باردارم قولهاشو فراموش کرد
    الانم میخام بهم حداقل اجازه بده هر وقت خواستم منو ببره خونه ی فامیلام، در اکثر مواقع میگه لازم نیست بری، نامحرم دارن من نباشم رعایت نمیکنن

    اجازه بده با مردای فامیلمون مثل پسر عمو و پسر خاله و اینا سلام احوالپرسی بکنم اونم با حجاب کامل، چهرمم میگیرم
    البته من دور از چشم اون جواب سلامشونو میدم ولی میخام پیش خودشم اینکارو بکنم با رضایت خودش باشه

    هنوز اینا رو براش مطرح نکردم خیلی میترسم بهش بگم چون براتون گفتم که چقدر در این دو مورد حساسه،
    به نظرتون من چجوری مطرحش کنم که قبول کنه؟ بازم خشونت و تهدید به طلاق جواب میده؟
    اگه این دو مورد رو اجازه بده من از زندگیم راضی میشم و باهاش ادامه میدم چون خیلی از دعواهای زندگیمون سر این دو مورده،مثلا چند نمونه اش اینه، یه روزیی بردارزاده و خواهر زاده ش اومدن خونه ی ما،یکیشون ده ساله و اون یکی سیزده ساله، با هم بازی میکردن تو پذیرایی خواهرشم با من آشپزی میکرد پوششم کامل بود اما وقتی اومد خونه صحنه رو دید منو صدا کرد اتاق خواب دعوام کرد که من نگفتم اجازه نداری پیش پسرای بالاتر از 9 سال ظاهر بشی یه کاری کرد که فهمیدن و خواهرش بخاطر من گریه ش گرفت و زودی جمع کرد رفت. البته باز چند روز پیش اومدن خونمون برادرزاده یهویی اومد رفت دستشویی منم نتونستم عکس العملی نشون بدم اما داداشش خواست بره تذکر داد که داداشم میخاد بره دستشویی این یعنی تو پذیرایی نباشم منم رفتم آشپزخونه، اما بعد مهمونا از یه چیزی دلخور بود نپرسیدم ازش دعوا هم نکرد فقط گفت خسته شدم از بس رعایت نمیکنی منم هیچی نگفتم ترسیدم دعوا بشه.
    البته دست بزن نداره بهم بدبین نیست که متهمم کنه به روابط ناجور، فحاشی و بددهنی خیلی خیلی کم میکنه، فقط خوب بلده آبرومو پیش همه ببره
    تا حالا چند بار مامانم ازم کمک خواسته اما نذاشته برم میگه اونا مهمون زیاد دارن جدا هم نمیشینن حق نداری بری، مامانمم خیلی ازم دلخور شده که چرا به کمکش نمیرم الانم باهام قطع رابطه کرده.
    و موارد خیلی زیاد که دل همم رو یه جوری رنجونده و کلا روابطمون با همه یه جورایی لنگ شده که نیاز به ترمیم داره
    لطفا کمکم کنید از چه طریقی باید وارد بشم؟

  2. کاربران زیر از astiarcho بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2015
    شماره عضویت
    22028
    نوشته ها
    45
    تشکـر
    1
    تشکر شده 24 بار در 17 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : میخام جبران کنم

    اوله کار کجا بودی عزیز؟ندیدی؟
    چیو قبول کردی؟چیارو سربسته قبول کردی؟
    شوهرت مثله سنگه،با عقاید سفت،سخت وسنگی با سنه 36 سال که الانه دیگه کاملا افکارو شخصیتش فرمو شکلش از نرمی در اومده ودیگه خیلی سخت شده.
    مثله این میمونه یه سنگو کلا بخوای بش************یه خوردش کنی تا به فرمو شکله دلخواهت برسی!محاله یا اگه هم بشه خیلی خیلی سخت.شاید بشه یه ذره دستکاریش کردو باهاش مدارا کرد.
    بنابراین اول بهش بگو که من انسانم نه یک حیوانه زندانی،من مثله تو ادمم،اندازه تو یا حتی بیشتر از تو حواسم به پاکیو انسانیتم هست،
    ولی این شکل رفتاره با من وسختگیری بیش از حد به زندگی وحریمه فردیه من به زندگیه من لطمه بزرگی وارد کرده وازش بخواه که حتما درکناره هم به مشاوره برید.
    حتی من بعید میدونم که بشه کاری کرد،ولی شاید بشه اونوقت با کمی تغییر شکله رفتاریش باهاش مدارا کرد ولی حتما امید هست عزیز.

  4. کاربران زیر از مونتانا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14456
    نوشته ها
    541
    تشکـر
    6
    تشکر شده 575 بار در 298 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : میخام جبران کنم

    عزیزم خیلی از شنیدن زندگیت ناراحت شدم. اما بدون مثل تو کم نیستن. متاسفانه آدمها یا از اینور بوم می افتن یا از اونور.
    اما اگه میگی شوهرت خدا رو قبول داره، بهش بگو تو قرآن پوشش زن تعریف شده. همون پوششی که سر نماز داری، همون برای ظاهر شدن جلوی نامحرم کافیه.
    گردی صورت و دستها تا مچ اگه دیده بشه ایرادی نداره. یعنی شوهر شما از خدا مومن تره؟
    اینا بد دلی و وسواسه که شوهرتون گرفتارش شده و هر دو از صفات شیطانه. اگه شوهرتون مومن باشه، نباید رو حرف خدا حرف بزنه.
    اینکه میگه شما با کسی سلام و احوالپرسی نکن چون صدات زنونه س، پس حضرت زینب چطوری با سخنرانی های کوبنده با خلفای ظالم مقابله میکرد؟ یعنی ائمه نمیگفتن تو زنی و صدات رو غریبه نباید بشنوه؟
    میبینی عزیزم؟ چیزایی که شوهرت به خوردت داده ابدا اسلامی نیست. البته نمیشه ایشون رو 100% مقصر دونست. مقصر اصلی خود شمایی که به عنوان یه مسلمون کوچکترین علمی نسبت به دینت نداری و با هر حرفی قانع میشی.
    اشتباه دومت هم اینه که با وجود این مشکل بزرگ تو زندگیت، فورا پای نفر سومی رو هم به این رابطه باز کردی. خصوصا اینکه اگه بچه تون دختر باشه، روزگار بهتر از شما نخواهد داشت و شما هم مسئول خواهی بود.
    همسر شما بیماره. باید حتما با یه مشاور صحبت کنه. حتی با عالمی دینی که قبولش داشته باشه. مثل امام جماعت مسجد یا معتمد خانواده. ایشون باید قانع بشه که رفتارهاش غلطه وگرنه زندگیتون از اینی که هست بدتر میشه.
    قبل از بدنیا اومدن بچه تون این مشکل رو حل کنین چون بعدها باید نفرین بچه تونو به خاطر زندگی که براش ساختین بپذیرین.

    خودتون هم هرچه سریعتر شروع به مطالعه کنین تا بتونین با دلایل قانع کننده مقابل خواسته های غیرمنطقی شوهرتون بایستین.

    موفق باشین.

  6. کاربران زیر از talieh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18937
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : میخام جبران کنم

    خیلی هم سربسته نبود قبول کردنم
    در مورد چادر و بیرون نبودن مو صحبت کردیم و اونم قبول کرد در مورد روابط وقتی میدید با خانواده ی عموم هستیم و همه تو جمعیم نمیگفت چرا میای مجلس وقتی پسر عموت هست نمیگفت چرا ازت میخاد براش مقاله از اینترنت در بیاری
    قبل عقد از همه ی اخلاق و رفتارش سوال کرده بودم از خانواده ش از دوستاش و از خودش، همه تعریفشو میکردن، خودش که میگفت من خیلی اجتماعی ام همیشه مهمونی و مسافرت میرم در ضمن کسی نمیگفت تو مجلس مختلط نمیشینه فقط میگفتن خیلی چشم پاکه و به کسی نظر نمیکنه مادرش میگفت که پدرش و برادرش زنهاشونو رو چششون میذارن بعد دوسال و نیم زندگی باهاشون دقیقا هم همینجوریه. نمیدونم چرا همه چیزش به بابا و داداشش رفته الا سختگیریش.
    موقع ازدواج حق کار بیرون از منزل رو بهم داد چون من معماری خوندم و حق امضا دارم اما بعدش حتی اجازه نداد یه واحد درس رو تو مدرسه ی دخترانه تدریس کنم میگفت دبیر مرد هم دارن کلا محیط زنانه نیست، خیلی سر این موضوعات با هم بحث کردیم براش آیه و حدیث می اوردم مثال زندگی زنها و دختران پیامبر رو می اوردم مثال زندگی دوستای دینی اش رو می آوردم اما میرفت سخنان یه آخوند سختگیرتر از خودشو گیر می آورد میگفت نظر من اینه.
    تو هم مجبوری حرف منو قبول کنی
    وقتی قبول نمیکردم و میرفتم خونه ی بابام، خیلی تحویلم نمیگرفتن مامانم میگفت تو باید بچه دار بشی بعد که بچه بهونه میگیره این ور اونور باباش میبینه فرصت نمیکنه بهش برسه کارهاشو به تو میسپاره بعدش ازاین وضعیت در میای، پدرمم میگفت انتخاب خودت بود باید تحمل کنی ما هم آبرو داریم. اگه خونه داشتم و درآمد هیچ وقت این زندگی رو قبول نمیکردم

  8. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18937
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : میخام جبران کنم

    حرفای دوران عقدمون فقط در حد حرف بود عملا چیز خاصی نمیدیدم زندگی باهاش ظاهرا لذت بخش میرسید بعد عروسی حرفاشو عملی کرد|

  9. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : میخام جبران کنم

    وای خدای من چقد دلم گرفت

  10. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11132
    نوشته ها
    3,135
    تشکـر
    6,908
    تشکر شده 4,097 بار در 2,142 پست
    میزان امتیاز
    14

    پاسخ : میخام جبران کنم

    واقعا ناراحت شدم از این وضع

    آخه تا کی میخوای این وضعو تحمل کنی ؟

    الان فردا میگه باید چادر کنی سر دختر یکی دو سالت !! پوشش باید کامل باشه

    باور کن جدی میگم ، از شوهرت بعید نیست .

    اگه تو هرروز به حرفش گوش بدیو هر فتوای مضخرفیو که گفت گوش بدی شک نکن روز به روز بدتر میشه .

    پس تو نباید ساکت بشینی ، هر وقت مردی باهات سلام کرد خیلی راحت جواب سلامشو بده ، بگو اشکال نداره بعدا باهام دعوا کنه ، باااااااااااااید بدونی که شوهرت واقعا داره الکی سخت میگیره .

    شک نکن ( هزار ساله باشه ) اون دنیا چوبه این ظلمایی که بهت میکنه رو میخوره ... به قول بچه ها شوهرت که مومن تر از خدا نیست !!!

  11. کاربران زیر از love بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  12. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18937
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : میخام جبران کنم

    همه ی مشکلات الان من از خانواده ی پدریم هست، پدرم خیلی معتقد نبود مامانمم عادی بود، مسائل اعصاب خوردکنی تو خونه زیاد بود نمیخاستم زندگی آینده ام اینجوری باشه تا اینکه با یه خونواده ی مذهبی برخورد کردم از زندگی شون لذت میبردم مشکلات هم داشتن ولی فوری حلش میکردن یا به تفاهم میرسیدن، احساس میکردم باید خیلی چیزها بدونم تا به این سطح برسم
    پایان نامه داشتم و اصلا فرصت مطالعه ی دینی نداشتم، احساس میکردم آدمای مذهبی از اعتماد سوءاستفاده نمیکنن
    ولی شوهرم هر چی عقده داشت تو سختگیری با من ارضا میکرد.

    مشکل دیگه ام مامانم بود که تو دوران عقد خیلی دخالت میکرد همیشه میگفت حق نداری به حرفش گوش ندی هر چی میگه بگو چشم تا بشی نور چشاش، و گرنه باهات لج میکنه ،با این حرفش موافق نبودم اما منو از عاقبت بی امری از شوهر میترسوند.
    بچه ام پسره، سه ماه دیگه بدنیا میاد ان شاءالله، اما من واسه اینکه حمایت خانواده م رو جلب کنم به بارداری اقدام کردم همش میگفتن بچه نداری اگه بیاری مشکلاتت حل میشه، اگه بچه بیارم. مشکلاتم حل نشه برگردم پیششون بهانه ای ندارند و مجبورا قبولم کنن.

  13. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11132
    نوشته ها
    3,135
    تشکـر
    6,908
    تشکر شده 4,097 بار در 2,142 پست
    میزان امتیاز
    14

    پاسخ : میخام جبران کنم

    باز خداروشکر که بچت پسره ، به خاطره اینکه بازیایی که سرتو درمیاره رو نخواد سر دخترت ( اگر دختر بود بچت ) دربیاره .

    خیلی سخته تغییر چنین آدمی ، اگه هم بخوای باهاش بسازی آب میشی .

    نمیدونم با هرزبونی که میدونی باهاش صحبت کن خواسته هاتو بهش بگو ، هرچی که میخوای ، هر طور که راحتی بهش بگو میخوام زندگی کنم ، با خودتم بگو فوقش دعوا میکنه مگه ، یا قبول میکنه یا نمیکنه ، مجبور نیستی با آدمی که انعطاف نداره زندگی کنی .

    درستو غلط نظرمو نمیدونم ولی تو هم آدمی حق داری زندگی کنی .

    پیش مشاور هم حتما نمیزاره بری .

    نمیدونم والا .

  14. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18937
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : میخام جبران کنم

    مشکل من پیدا کردن زبونیه که بتونه درکم کنه
    با خوشی میگم قهر و دعوا میکنه میگه میخای آخرتمونو به باد بدی،فقط اختلاط مونده بود دچارش بشیم
    آخرشم به نتیجه نمیرسم هیچی چند روزم قهر میکنه
    با ناخوشی میگم میگه کسی مجبورت نکرده تحمل کنی همینکه میخام برم خونه بابام جلومو میگیره و بعد یه قولهایی میده که منو آروم کنه که کمتر عملی میشن.
    البته در این دو موردی که میخام مطرح کنم نمیدونم آخرش به کجا ختم میشه
    میترسم زیاد ناراحت بشم واسه بارداریم بد باشه

  15. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,187 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : میخام جبران کنم

    سلام
    چه داستان غمگینو وحشتناکی
    عزیزم ایشون دیگه ی مرد کامل شدن و سنی ازشون گذشته و تغییر دادنش جز محالاته
    اما همچی تموم شده باید باهاش اتمام حجت کنی
    بشین باهاش حرف بزن بگو کار تو مثله افرادی هست ک تو صدر اسلام فقط میرفتن تو مسجد و عبادت میکردن و کاروباری نداشتن و پیامبر فرمود آنان از ما نیستن ینی جز مومنین نیستن
    خدا واسه هرچیزی حدومرزی گذاشته اگه داره واسه رضای خدا و عمل به دستورات دینش این کار را انجام میده باید بدونه ک داره نسبت به دین خدا بدبینت میکنه و منفورترین حلال خدا (طلاق) هست را رقم میزنه وخدارا از خودش دور میکنه
    تو روز محشر اولین افرادی ک بازخواست میشن افرادی هستن ک طلاق گرفتن.
    اگه فک میکنید زدن این حرفها براتون سخته یا وسط حرفها جروبحث میکنه و حرفتون ناتمام میمونه براش نامه بنویسین و بدین دستش و بگین حرف آخرمه همین.

    تنها خدا،آرام بخش دلها

  16. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18937
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : میخام جبران کنم

    میدونم تغییر دادنش محاله
    میخام مجبورش کنم انتظارات منم برآورده کنه،
    برام مهم نیست که از ته دل راضی هست یا نه میخام این حداقل حقمو بگیرم و قهر و دعوا راه نندازه.
    کاش میدیدین هنوز بعد یه سال که نقابمو گذاشتم کنار چطور موقع بیرون رفتن اخماش تو هم میره ولی دعوام نمیکنه فقط تو خودش میریزه منم همینو میخام به روی من نیاره.
    تو احکام بانوان هست که زن مسافت دو یا سه روز رو میتونه بدون محرم بره مثلا کارهای داخل شهر و سر زدن به خونواده و فامیل رو میتونه تنهایی بدون محرم انجام بده اما به شرطی که شوهرش اجازه بده، هدفم اینه هر طوری شده این اجازه رو بگیرم، وقتی اومد خونه دید من نیستم جنگ و دعوا راه نندازه، کاری که بخاطرش رفتم و ناچیز و غیر ضروری نگا نکنه. وقتی میرم خونه ی فامیل هی نگران وجود نامحرم نباشه اگرم باشه به روی من نیاره،
    تازه بعد دو سال و نیم با کلی خواهش تونستم اجازه ی رفتن به بهداشت سر کوچه رو بگیرم اونم چون بهداشت وقت اداری بازه و اونم صبح ها میره تدریس و عصر برمیگرده اجازه داده به شرطی که با چادرم کاملا چهرمو بگیرم
    حالا کی اجازه میده تنهایی برم خونه بابا و فامیل که حداقل ده دقیقه راهه ،خدا میدونه.
    اگه این اجازه رو بده باهاش میمونم و گرنه میرم خونه ی بابام با اینکه این رفتارای شوهرم و جو این خونه هزار بار بهتر از جو خونه ی بابامه ولی میخام حقمو بگیرم.خوبه که اینجا فقط موقع مهمونی اگه رعایت نشه ناراحتی پیش میاد ولی خونه بابام همیشه یه موضوعی آماده ست که بخاطر بحث بشه
    منم نمیخام بخاطر یه اعتماد اشتباهی تا آخر عمر عقده هاشو رو من خالی کنه، پسرمم تو این محیط بزرگ شه و این رفتارای باباشو ببینه یاد میگیره بهتره زود اقدام کنم اگه ببینم شدنی نیست پسرم تو این محیط بزرگ نشه.شاید مجبور شه بخاطر پسرش یه خونه برامون اجاره کنه که از جو خونه ی بابام دور باشه نفقه شم قانونا و شرعا مجبوره خودش بده. واسه منم خدا بزرگه حق امضامو بکار میگیرم.

  17. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,187 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : میخام جبران کنم

    چرا برگردین خونه باباتون
    ی خونه کوچیک اجاره کنین و زندگی کنید
    میخوای ی کاری کن ی مدت نه اعتراض کن و نه هیچ حرفی بزن هرسوالی کرد کوتاه و سرد جواب بده و همش خودت را ساکت و ناراحت نشون بده ک خسته و افسرده ببینه تورا.اینجوری خودش میاد و ازت میپرسه ک چته؟! شماهم بگین دیرشده واسه پرسیدنش وقتی زندگیم فقط شده تنهایی و غم و.چندروزی همینطوری باشین تاخودش تسلیم بشه.

    تنها خدا،آرام بخش دلها

  18. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18937
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : میخام جبران کنم

    این راه و رفتم چند روز سهله چند ماه باهاش سرد بودم، چندین بار هم تکرار کردم و اصلا حرفی غیر حرفهای ضروری نزدم،شاید روزی دو سه جمله، اصلا نپرسیده چرا ساکتی چرا دلتنگی،اکثرا فکرش مشغوله ،بعضی وقتا اصلا نمیدونه داره چی میخوره چه برسه از احوال من بپرسه.بعدش میره پشت لب تابش تا اینکه خسته میشه خوابش میبره.
    انگار به چشم یه خدمتکار تمام وقت بهم نگا میکنه،هر وقت اومد خونه به استقبالش برم، غذاش آماده باشه احترامش گرفته بشه، لباساش تمیز و اتو کشیده باشه یکی باشه خونه شو تمیز کنه و مهموناشو پذیرایی کنه و براش بچه بیاره و نیازشو تامین کنه دیگه کافیه براش، فک میکنه وظیفه ش در قبال من انجام خریدهای خونه و یکی باشه که هروقت احساس نیاز کرد با خودش ببره مهمونی که مجرد نباشه. فک میکنه وقتی ناراحته ولی منو کتک نمیزنه و فحاشی نمیکنه داره بهم لطف میکنه، اصلا درک نمیکنه منم دوس دارم یه وقتایی با دوستام باشم با اقوامم باشم اما برای یه دیدار دو ساعته باید از هفت خان اجازه ی ایشون رد بشم که بعضی وقتها ماهها طول میکشه اجازه بده.
    گاهی وقتا احساس میکنم اینجوری سرد باشیم کمتر توقع داره،چون وقتایی که با هم صمیمی هستیم میگه میخای من صد درصد ازت راضی بشم چیه اینکه باز نقابتو بزنی. منم با شوخی ولی جدی میگم نخاستم ازم راضی باشی.وقتی صمیمی هستیم و مامانم بهم زنگ میزنه که بیا خانمها همه جمعیم میخاییم تو هم باشی زودی میگه منم میخام پیشم باشی مجبورم میکنه بگم اگه تو میخای پیش تو میمونم، عمدا اینکارو میکنه که من نرم وگرنه من همیشه پیششم.سالی یکی دوبار اتفاق میافته که مامانم واسه همچین مواردی زنگ بزنه نه همیشه. البته مامانم دیگه میدونه که شوهرم نمیذاره برم بهم خبر نمیده بعدا وقتی میفهمم مهمونی بوده خیلی دلم واسه خودم میسوزه.وقتی مامانم بهش میگه چرا با دخترم اینجوری رفتار میکنی میگه چیکارش کردم دارش که نزدم شب و روز میخوره میخابه ، میخاد خودشو بدبخت کنه خوشی به دلش زده ،همه چی داره براش مهیا کردم
    توقع داره آزادش بزارم که نمیذارم
    همش میترسه یه خورده منو راحتتر بزاره سوءاستفاده میکنم و هوایی میشم، همش میگه زنها باید کامل تحت کنترل باشن سر این حرفشم بارها بحثمون شده که من الان 27 سالم شده این حرفت اهانته،این جوابو تو دلیل سختگیریاش میگه.

    آخه با چی خونه کرایه کنم عزیز من که هنوز کار ندارم سابقه کار ندارم درآمد ندارم حتما باید یه مدت خونه ی پدریم بمونه م.

  19. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : میخام جبران کنم

    نقل قول نوشته اصلی توسط astiarcho نمایش پست ها
    سلام مشکل من توضیح زیاد میخاد تا بهتر بتونین کمک کنید.
    من اول ازدواجم یه تصمیمی گرفتم الان پشیمانم و میخام کمکم کنید به حداقل حقم برسم.
    وقتی شوهرم اومد خواستگاری ام بهش گفتم من میخام یه زندگی دینی داشته باشم اونم همینطور دوس داشت، سطح سواد دینی اش بالا بود در ضمن دکترای ریاضی داشت بهش گفتم تا جاییکه میدونم حجاب چه جوری باشه رعایت میکنم حریم محرم و نامحرم رو هم همینطور، خیلی از حرام و حلال ها رو هم نمیدونم شما که اطلاعاتتون کامله بهم کمک کنید
    اونم قبول کرد،از روز بعد از عقد ایشون روی حجاب من زوم کرد و اونقدر در مورد نقاب حرف زد که فک کردم کسی که نقاب نمیزنه حجابش مشکل داره قبول کردم که بزنم ولی ته دلم راضی نبودم به خودم تلقین میکردم که یه مدت بعد عادت میکنم، بعدش زوم کرد رو روابط بین نامحرم، طوریکه من فک کردم زنی که مردای نامحرم میبیننش گناه بزرگی کرده همیشه باید مخفی بشه، خوب بلد بود حرف بزنه چون 12 سال از من بزرگتر بود من 24 سالم بود و خلاصه خیلی موارد دیگه...
    اما بعد عروسی که ساده و بدون اختلاط گرفتیم بدون آهنگ و رقص و اینا که من خودمم دوس داشتم اینجوریی باشه اما فیلمبردار نیاورد میگفت تو فیلم میافتی و هر کسی بخاد بعدا نگات میکنه و بعدها که اصلا نذاشت تو هر مجلسی که فیلمبردار داشته باشه برم حتی عروسی برادرم که خیلی برام سخت بود
    در مورد نقاب هم هر جا می رفتیم باید میزدم و وقتی باید برمیداشتم که هیچ نامحرمی پیشم نباشه که اینم برام سخت بود فقط پدرم و پدربزرگ وداداشام و عموم و پدر خودش حق داشتن پیشم باشن مهمونیامون همیشه زن و مرد جدا بودن حتی خونه ی پدرش و برادرش، واسه خودشم همین کارو میکرد پیش زنهای نامحرم نمینشست،اینم سخت بود ولی قبول کردم یه مدت بعد میگفت لازم نیست سلام و احوالپرسی بکنی صداتم نازکه فتنه و گناه داره و اینا. کل مردای فامیل این سردی منو بی احترامی تلقی میکردن بخاطر من می اومدن خونمون اما من حتی بهشون سلام نمیکردم و نمیرفتم پیششون. اونم به زنها یه سلام کوتاه از پشت در میگفت و میرفت
    دیگه آرامش روحی برام نمونده بود ظاهرا دستوراتشو نجام میدادم اما ته دلم راضی نبودم به این همه شدت.
    بعد یه سال و نیم تحملم تموم شد مطالعات زیادی کردم که فهمیدم اونجوری که شوهرم میگه خیلی سختگیریه و هر کس در حد توانش باید انجامش بده
    وقتی برداشتمو بهش گفتم عصبانی شد و گفت که تا حالا انجامش دادی و از این به بعدم باید انجامش بدی چون من میگم گفت پیش همه آبروم میره، نمیشه تا دیروز یه چیزی میگفتم امروز یه چیز دیگه.
    شش ماه همینجوری وقتی فرصت خوبی میشد بدون ناراحتی و بحث بهش میگفتم که دیگه نمیتونم تحمل کنم همش تو خونه هستم حق ندارم جایی برم حتی حیاط خونمون،تو مهمونیا اصلا بهم خوش نمیگذره همش باید مراقب باشم کسی نامحرمی منو نبینه و اینا....
    اما حرف حرف خودش بود و گرنه جدایی.
    منم جدایی رو قبول کردم و موضوع رو به خونواده هامون گفتیم هر دوتا خونواده طرف من بودن که این همه سختگیری لازم نیست، اما قبول نکرد یکی از دوستاش که قبلا معلم دینی اش بود اومد و بهش تذکر داد که سختگیری بی مورد داره، به سختی قبول کرد یه کم کمترش کنه چون دید من تصمیمم جدی بود برای جدایی. اما اون میخاست منو با واژه ی طلاق بترسونه و گرنه نمیخاست جدا بشه، یه مدت از ترس اینکه ازش جدا میشم به دیدن اقوام میبرد بازار میبرد و قول های زیادی داد که بعدا هم زیر قولش زد.
    حالا نقاب نمیزنم ولی باید با چادر صورتمو بگیرم، مدام هم تذکر میده خواهش میکنه که دوباره نقاب بزنم اما من هر وقت خودم احساس کردم تو شلوغی خیابون و مطب های دکتر و ملاقاتهای بیمارستان و .... چهرمو میگیرم نه هر جایی، خودم اینجوری دوس دارم و راحتم. الانم باردارم گفتن شاید بچه دار بشید به خاطر بچه حساسیتش کمتر شه، این تنها راه باقی مونده بود گفتم قبل جدایی امتحانش کنم.

    بعد که فهمید باردارم قولهاشو فراموش کرد
    الانم میخام بهم حداقل اجازه بده هر وقت خواستم منو ببره خونه ی فامیلام، در اکثر مواقع میگه لازم نیست بری، نامحرم دارن من نباشم رعایت نمیکنن

    اجازه بده با مردای فامیلمون مثل پسر عمو و پسر خاله و اینا سلام احوالپرسی بکنم اونم با حجاب کامل، چهرمم میگیرم
    البته من دور از چشم اون جواب سلامشونو میدم ولی میخام پیش خودشم اینکارو بکنم با رضایت خودش باشه

    هنوز اینا رو براش مطرح نکردم خیلی میترسم بهش بگم چون براتون گفتم که چقدر در این دو مورد حساسه،
    به نظرتون من چجوری مطرحش کنم که قبول کنه؟ بازم خشونت و تهدید به طلاق جواب میده؟
    اگه این دو مورد رو اجازه بده من از زندگیم راضی میشم و باهاش ادامه میدم چون خیلی از دعواهای زندگیمون سر این دو مورده،مثلا چند نمونه اش اینه، یه روزیی بردارزاده و خواهر زاده ش اومدن خونه ی ما،یکیشون ده ساله و اون یکی سیزده ساله، با هم بازی میکردن تو پذیرایی خواهرشم با من آشپزی میکرد پوششم کامل بود اما وقتی اومد خونه صحنه رو دید منو صدا کرد اتاق خواب دعوام کرد که من نگفتم اجازه نداری پیش پسرای بالاتر از 9 سال ظاهر بشی یه کاری کرد که فهمیدن و خواهرش بخاطر من گریه ش گرفت و زودی جمع کرد رفت. البته باز چند روز پیش اومدن خونمون برادرزاده یهویی اومد رفت دستشویی منم نتونستم عکس العملی نشون بدم اما داداشش خواست بره تذکر داد که داداشم میخاد بره دستشویی این یعنی تو پذیرایی نباشم منم رفتم آشپزخونه، اما بعد مهمونا از یه چیزی دلخور بود نپرسیدم ازش دعوا هم نکرد فقط گفت خسته شدم از بس رعایت نمیکنی منم هیچی نگفتم ترسیدم دعوا بشه.
    البته دست بزن نداره بهم بدبین نیست که متهمم کنه به روابط ناجور، فحاشی و بددهنی خیلی خیلی کم میکنه، فقط خوب بلده آبرومو پیش همه ببره
    تا حالا چند بار مامانم ازم کمک خواسته اما نذاشته برم میگه اونا مهمون زیاد دارن جدا هم نمیشینن حق نداری بری، مامانمم خیلی ازم دلخور شده که چرا به کمکش نمیرم الانم باهام قطع رابطه کرده.
    و موارد خیلی زیاد که دل همم رو یه جوری رنجونده و کلا روابطمون با همه یه جورایی لنگ شده که نیاز به ترمیم داره
    لطفا کمکم کنید از چه طریقی باید وارد بشم؟

    سلام

    عزیز متاسفم از آنچه که خواندم ولی خودتون کردید عزیز!!!؟؟ خود کرده را.......!

    ایشون متاسفانه شخصیتی هستن که در اصطلاح عام شکاک و ازنظر نخصصی و علمی پارانوئید نامیده میشن, و درمان و کنترلش بسیار سخته و نیاز به جلسات چندین ساله مشاوره و دارو داره.

    و عزیز شما نیز بسیار بسیار نادان در امر انسانی و امر ازدواج و..... هستید! آخه شروع ازدواجتون بدان صورت, بعدش شما سکان رو به دست بگیر اونم با یک انسان کاملا مریض, نقاب.... حالا هم

    که حامله هستید اونم از این شخص!!!!!!؟؟؟ بابا ایول!؟

    با بیش از 25 سال سابقه طبابت و تحقیقات باید خدمت شما عرض کنم یا باید بمانید و بسوزید و تحمل کنید و یا جدا بشید(که با توجه به شرایط شما حاملگی و عدم داشتن شغل و درآمد بسیار سخت

    خواهد بود).

    با این توصیفات بازم ازایشان بخواهید که با هم به یک مشاور رجوع کنید, ببینید چه میگویند

    با آرزوی موفقیت برای شما

    سپاس
    dr
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  20. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16374
    نوشته ها
    164
    تشکـر
    23
    تشکر شده 101 بار در 69 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : میخام جبران کنم

    نقل قول نوشته اصلی توسط astiarcho نمایش پست ها
    همش میترسه یه خورده منو راحتتر بزاره سوءاستفاده میکنم و هوایی میشم، همش میگه زنها باید کامل تحت کنترل باشن سر این حرفشم بارها بحثمون شده که من الان 27 سالم شده این حرفت اهانته،این جوابو تو دلیل سختگیریاش میگه.

    آخه با چی خونه کرایه کنم عزیز من که هنوز کار ندارم سابقه کار ندارم درآمد ندارم حتما باید یه مدت خونه ی پدریم بمونه م.
    سلام دوست عزیز
    من شرح حال شما رو خوندم و اول به نظرم رسید که واقعا از نظر مذهبی بودن زیادی و افراط در تعصب مذهبی این کارو می کنن اما این جملاتی که بالا از شما نقل قول کردم و همچنین رفتاری که با دو تا بچه 12-13 ساله نشون دادن از خودشون به نظر میرسه که این مسئله همونطور که دکتر شهرام تشخیص دادند پارانویا باشه. آیا شما تا به حال در طول این مدت زندگی مشترک از خلال حرفای ایشون متوجه شدید که علت این بدبینیشون به زنان چی هستش؟ آیا در گذشته مورد خیانت قرار گرفتند یا اینکه خیانت دیدن از یکی از نزدیکانشون (معمولا مادر - چون نزدیکترین زن به هر پسر مادرش هست در وحله اول) عدم وجود اعتماد به مادر یا ضربه خوردن از اعتماد به مادر یا دیدن خیانت مادر به پدر در یه سنی میتونه اعتماد پسر رو خدشه دار کنه و شخصیتشو بدبین کنه.
    به نظر من بزرگترین اشتباه شما در این رابطه باردار شدن بوده. جون بهترین توصیه به فردی که با یه فرد پارانویا داره زندگی می کنه اینه که از این آدم جدا بشه چون پروسه درمانش طولانی و زمانبره و شاید جواب مورد نظر گرفته نشه. الان شما که قصد جدایی هم از قبل داشتین بهتر بود بجه دار نمی شدید که با وجود این جو سنتی که خانواده هاتون داره پابندتر و اسیرتر بشید. اما خب حالا هم می تونید واقع بینانه به قضیه نگاه کنید. شما چنانچه به ایشون از هر نظر علاقه دارید و تمام معیارهایی که از یه شوهر ایده آل تو ذهنتون دارید رو ایشون داره و فقط تنها مشکلش همینه پس ارزششو داره که براش وقت بذارید و باهاش صحبت کنید که این رفتارش به هیچ عنوان منشا مذهبی صرف نداره و بهتره که به مشاور مراجعه کنید البته اگه همین الان نه بذارید نه بردارید بگید پارانویا داری و باید بری درمان احتمالا امتناع می کنه پس بهتره به این بهانه که میخواید جدا بشید اقدام کنید و بعد وانمود کنید که از طرف دادگاه طلاق برای اینکه قبل از جدایی باهاتون اتمام حجت کرده باشن شما رو به مرکز مشاوره ارجاع دادن به ایت ترتیب چون فکر می کنه که شما هم به این مشاوره رفتن راضی نیستید و زودتر میخواید ازش جدا بشید با ضوق و ذوق به مرکز مشاوره خواهد اومد و حتی از شما درخواست می کنه شما هم باهاش برید و این فرصت رو بهش بدید که مشاور دوباره شیرازه گسیخته زندگی شما رو پیوند بده و اونجاست که مشاور عنوان می کنه که مشکل صد در صد از ایشونه و پارانویا رو در ایشون تشخیص میده و شما باز عنوان می کنید که پس راهی نمیمونه و باید جدا بشید و همسرتون در این دوراهی قرار میگیره که خودشو درمان کنه یا شمارو از دست بده و احتمالا اقدام به درمان می کنه.
    امضای ایشان
    ... من ندیدم بیدی
    سایه اش را بفروشد به زمین
    رایگان می بخشد
    نارون، شاخه ی خود را به کلاغ ...

  21. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18937
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : میخام جبران کنم

    میدونم خیلی کارای اشتباهی کردم کمکم کنید جبرانش کنم

  22. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18937
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تعصبات تند شوهرانه

    شوهرم از دوسالگی مادرشو از دست داده دقیق نمیدنم جریانو ولی همه میگن بیگناه بوده ولی برادرش بهش شک کرده بود اونو کشته. بعدش بچه های خواهرشو خودش سرپرستی میکنه یه مدت دیگه اونم میمیره، شوهرم و خواهرش برمیگردن پیش پدر و نامادریشون، وقتی مامان بزرگش و اینا میفهمن نامادری اذیتشون میکنه میبرنشون پیش خودشون تا بزرگسالی که شوهرم دانشجوی ارشد بوده که پدربزرگ و مادربزرگش فوت میکنن.
    شوهرم خیلی از پدرش دلشکسته است که هیچ وقت سراغشونو نگرفته ،نفقه شونو نداده و ارثشو به اسم بچه های نامادریش کرده و خرجی دانشگاهشون نداده و کلا از خودش طرد کرده. تو این دوران به گفته ی خودش خیلی تحت فشار بوده و فقط با امید بخدا و معنویتش تونسته ادامه بده. فک کنم پارانویید هم بخاطر فشار زیاد بوجود میاد ولی پارانوییدها همیشه فک میکنن مردم بر علیه اونهاست که اونو بکشن و ....، اما شوهر من این حالت رو نداره، اصلا به کسی حتی زنها بدبین نیست به کسی برچسب نمیزنه اتفاقا چون خودش مدیر گروهه تو استادها، استاد زن هم انتخاب میکنه چون سطح سواد براش مهمه، اما همیشه میگه جای زنها تو محیط دانشگاه به عنوان استاد اونم جلوی چشم اون همه پسر درست نیست، شوهرش چطور غیرتی داره با حجاب زننده میزاره بیاد کلاس مختلط، زن باید تو دانشگاههای صرفا زنانه تدریس کنه.
    ازش پرسیدم چرا اینقدر به چهره حساس هستی میگه همه زینت زن تو چهره شه
    مردای امروزی هم چشم چرانن و هر کی براشون جذاب باشه تصورش میکنن، میگم این گناه خودشونه به زنها چه،
    زن حجابشو رعایت کنه گناهی بر اون نیست، میگه حجاب بدون نقاب کامل نیست چهره محل فتنه است نباید باز باشه. یعنی این پارانویید داره یا شکاکه؟

  23. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18937
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تعصبات تند شوهرانه

    خیلی دلم گرفته یعنی باید بسوزم و بسازم، آخه من هنوز جوانم.
    خیلی بچگی کردم چون همه ی کسایی که میشناختم رو بچه دارشدنم تاکید میکردن، دو سال مقاوت کردم در برابر حرفشون که فعلا باردار نشم همه شون میگفتن ما هم اوایل اینجوری بودیم بچه دار شدیم تموم شد، یا شایدم بخاطر من اینو گفتن، نمیدونم
    خانواده ی شوهرم حدود سی تا خواستگاری برای پسرشون رفته بودن اما هیچ کدومشون شرایطشو قبول نکرده بودن چون رک و پوست کنده همه ی سختگیریاشو به طرف میگفت، اما وقتی خواستگاری من اومد و خیلی خوشش اومده بود از گفتنشون امتناع کرده بود نمیخاست منم جواب رد بدم، یه جوری وانمود کرد که آراسته به همه ی صفات پسندیده و معنوی هست.
    منم اصلا نمیدونستم مشاوره ی قبل ازدواج وجود داره اصلا تا این اواخر نمیدونستم بیماری بددلی و پارانویید وجود داره باید پیش مشاور حل بشه و گرنه تا از مشاوره نتیجه نمیگرفتم نمیذاشتم عروسی بشه یا حداقل باردار بشم. خیلی برای سادگی خودم ناراحتم. وقتی بعد عقد از کسایی که طلاق گرفته بودن دلیل طلاقشونو میپرسیدم یکی میگفت کتک کاری میشدم یکی میگفت بی احترامی خانواده ش ، یکی میگفت خیانت ،اون یکی میگفت بددهنی، کسی نبود بگه بددلی یا شکاک دلیل طلاق بوده
    البته اگرم میگفتن اینقدر تخصص نداشتم بفهمم این حرفاش به دلیل شکاک بودنشه

    ای خدا دلم واسه خودم و پسرم میسوزه اونم از باباش یاد میگیره، چیکار کنم به نظرتون؟
    بزنم به بیخیالی و اصلا اجازش برام مهم نباشه،تا عادت میکنه، یا بازم تا رضایتشو نگیرم کاری نکنم؟ شاید اینجوری بخاد طلاقم بده و راهی برای رفتن به مشاوره برام باز شه.

  24. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    شماره عضویت
    23334
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تعصبات تند شوهرانه

    عزیزم مثه خیلیا که بیماری روحی دارن همسر شمام ممکنه که هر کس دیگه ای داشته باشه و باید درمان بشه.
    در مورد بارداریتم اشتباه یا درست کاریه که شده و تو برای حفظ زندگی و اینده بچت هر تلاشی میتونیو باید با امیدواری انجام بدی.نه اینکه از راهی که درسته دست بکشی و دربرابر خواستش فقط بگی چشم.بهش بگو تو بمن نگفته بودی که چنین طرز فکر متعصبانه ای داری.از مرجع تقلیدشونم میتونی کمک بخوای و ازشون کمک بخوای و وضع زندگیتو بهشون بگی تا ایشون صحبت کنن.تا اونجا که میتونی سعی کن شدت این رفتارو کم کنی والبته به مشاوره ام باهم مراجعع کنید.
    وگرنه طلاق و جداشدن آخرین راهه که هروقت دیگه ام میتونی عملیش کنی

  25. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16374
    نوشته ها
    164
    تشکـر
    23
    تشکر شده 101 بار در 69 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : تعصبات تند شوهرانه

    نقل قول نوشته اصلی توسط astiarcho نمایش پست ها
    شوهرم از دوسالگی مادرشو از دست داده دقیق نمیدنم جریانو ولی همه میگن بیگناه بوده ولی برادرش بهش شک کرده بود اونو کشته. بعدش بچه های خواهرشو خودش سرپرستی میکنه یه مدت دیگه اونم میمیره، شوهرم و خواهرش برمیگردن پیش پدر و نامادریشون، وقتی مامان بزرگش و اینا میفهمن نامادری اذیتشون میکنه میبرنشون پیش خودشون تا بزرگسالی که شوهرم دانشجوی ارشد بوده که پدربزرگ و مادربزرگش فوت میکنن.
    شوهرم خیلی از پدرش دلشکسته است که هیچ وقت سراغشونو نگرفته ،نفقه شونو نداده و ارثشو به اسم بچه های نامادریش کرده و خرجی دانشگاهشون نداده و کلا از خودش طرد کرده. تو این دوران به گفته ی خودش خیلی تحت فشار بوده و فقط با امید بخدا و معنویتش تونسته ادامه بده. فک کنم پارانویید هم بخاطر فشار زیاد بوجود میاد ولی پارانوییدها همیشه فک میکنن مردم بر علیه اونهاست که اونو بکشن و ....، اما شوهر من این حالت رو نداره، اصلا به کسی حتی زنها بدبین نیست به کسی برچسب نمیزنه اتفاقا چون خودش مدیر گروهه تو استادها، استاد زن هم انتخاب میکنه چون سطح سواد براش مهمه، اما همیشه میگه جای زنها تو محیط دانشگاه به عنوان استاد اونم جلوی چشم اون همه پسر درست نیست، شوهرش چطور غیرتی داره با حجاب زننده میزاره بیاد کلاس مختلط، زن باید تو دانشگاههای صرفا زنانه تدریس کنه.
    ازش پرسیدم چرا اینقدر به چهره حساس هستی میگه همه زینت زن تو چهره شه
    مردای امروزی هم چشم چرانن و هر کی براشون جذاب باشه تصورش میکنن، میگم این گناه خودشونه به زنها چه،
    زن حجابشو رعایت کنه گناهی بر اون نیست، میگه حجاب بدون نقاب کامل نیست چهره محل فتنه است نباید باز باشه. یعنی این پارانویید داره یا شکاکه؟
    خب پس با این پیشنیه ی تلخ و غم انگیزی که شما در مورد دوران کودکی و طرز بزرگ شدن ایشون گفتید معلوم شد که مشکل از کجا آب میخوره. همونطور که گفتم اگه به ایشون کاملا علاقه دارید و در جنبه های دیگه زندگی باهاشون مشکلی ندارید پس ارزششو داره که بخاطرش سختی و مرارت دوران درمان رو تحمل کنید و برای آینده و روحیه نوزادتون هم که شده پدرشو درمان کنید و به کمک روانشناسان حاذق زندگی خوب و نرمالی برای خودتون بسازید.
    امضای ایشان
    ... من ندیدم بیدی
    سایه اش را بفروشد به زمین
    رایگان می بخشد
    نارون، شاخه ی خود را به کلاغ ...

  26. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18937
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تعصبات تند شوهرانه

    مشکل اینه که درمانش کار روانپزشک و مشاور و ایناست اونم این دکترها رو اصلا و ابدا قبول نداره چه برسه بره پیشش دوره ی درمان طی کنه، میگه آدمای دیونه باید برن.دوستش ندارم ازش خوشم نمیاد یکی از دوستام میگفت حس تنفر داری ازش،درست میگفت.
    علاقه که متاسفانه اصلا نذاشت بوجود بیاد یعنی با اینکه ظاهر بدی نداشت ولی تو دل برو نبود برام یعنی عشق در نگاه اول برام بوجود نیومد برعکس اون.
    بعدها هم بخاطر اجبارهاش اصلا احساس نزدیکی و دوستی نمیکردم همیشه یه سختگیری داشت بکنه، همینم دلیلی بود ازش فاصله بگیرم. فک میکردم همه نامزدا اینجوری هستن میگفتم بعد عروسی مهرش به دلم میشینه اما نشد.
    فقط چند تا اخلاق داره که بودن پیشش رو قابل تحمل کرده، دست بزن نداره، با اینکه زیاد رو موضوع میره اما حرفهای رکیک نمیزنه و بددهنی نمیکنه،
    تا وقتی دوتایی تو خونه ایم مشکلی نیست هر کی سرش به کار خودشه اما وقتی حرف بیرون رفتن و مهمونی پیش میاد اخم هاش تو هم میره، دنبال بهونه میگرده نریم اگه بهونه پیدا نکنه سختگیری میکنه که باید اینجوری رعایت کنی و اونجوری باشی و .... وقتی هم رفتیم همش یه چشش به منه که ببینه خلاف دستورش عمل نمیکنم خدا نکنه که یه موضوع کوچولو دستش بیاد دیگه آبرو نمیذاره.
    مثلا چند وقت پیش تو خونه ی بابام دعوت شدیم یه چند نفر دیگه هم دعوت شده بودن مامانم گفت زودتر بیا خیلی خسته ام وقتم کمه نمیرسم تنهایی منم به شوهرم زنگ زدم دیدم گوشیشو خونه جا گذاشته خواستم تنهایی برم که مامانم زنگ زد گفت حق نداری بیای باید شوهرت خبر داشته باشه، گفتم مامان قبلا اجازشو گرفتم، ولی نذاشت،
    منتظر موندم اما تا موقع شام برنگشت بهش گفتم اجازه داشتم برم گفت نه گفتم قول دادی که ضرورت پیش بیاد اجازه میدی اما گفت نه.خیلی ناراحت شدم منو چی فرض کرده که تو ناخوشی قول میده تو خوشی زیر قول میزنه.
    بهرحال رفتیم با هزار تا بهونه که نامحرم جدا بشینه و ... گفتم همه چی تدارک داده شده زود بریم که دیر نشه همین که رفتیم سفره رو انداختیم داشتیم شام میخوردیم که نوزاد مهمونا همش گریه میکرد نمیذاشت مادرش غذاشو بخوره، یهویی باباش از اتاق مردا اومد بیرون بچه شو گرفت به خانمش گفت تو غذاتو بخور من نگه میدارم برگشت تو اتاق، چند ثانیه طول نکشید شوهرم سر سفره بلند شد و رفت بیرون با ناراحتی و عصبانیت بهم گفت زود باش آماده شو بریم خونه، مامانم دنبالش دوید رفت بیرون ولی من سر سفره موندم انگار نه انگار. به مامانم گفته بود اون مرد با چه جراتی اومده تو اتاقی که خانم من اونجاست قرار بود اختلاطی نباشه خیلی مامانمو ناراحت کرده بود
    از پایین زنگ زد به گوشیم عمدا خیلی دیر برداشتم گفت منتظرم بیا بریم منم گفتم غذاخوری که نیست غذام بخورم برم پس این همه ظرف رو واسه مامانم بزارم ،تا پذیرایی تموم نشه و ظرفا رو نشورم نمیام.خودش رفت خونه، همه میگفتن چی شد چرا دامادتون رفت ما هم خجالت کشیدیم بگیم چرا.
    خلاصه تا پایان مهمونی مردا تو اتاق خودشون موندن و اونم هراز گاهی زنگ میزد چرا نیومدی پس.فک میکردبعد اون اختلاط شده.
    وقتی با داداشم برگشتم خونه اخماش تو هم بود دو روز کلا قهر بود بعدش یه قانون وضع کرد که وقتی خونه ی بابات مهمون باشه نمیریم، این حق رو هم ازم گرفت
    یه دعوای حسابی راه انداختم که حق نداره اینجوری آبرومو ببره حداقل به یه بهانه ایی خداحافظی میکرد بعد می رفت اما گفت کارش درست ب؟ده باید بدونن که رعایت کنن
    سر چند تا موضوع دیگه بحث کردیم ولی نتیجه ای جز قول دادن چیزی نبود. منتظرم ببینم قول هاشو عملی میکنه
    به نظرتون اگه زیر این قول ها بزنه من چه عکس العملی نشون بدم؟

  27. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18937
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تعصبات تند شوهرانه

    دوستان خیلی دلم گرفته همش جدایی تو ذهنمه، هر چی فک میکنم بارداریمم اصلا نمیتونه بهونه ایی برای تحمل این وضع باشه
    به شوهرم حس ترحم دارم نه عشق واقعی.از بودن باهاش لذت نمیبرم تنهایی رو به بودن با اون ترجیح میدم منوندنم تا الان فقط بخاطر مصلحت و آبروداری بوده. ممنون که کمکم کردید بازم به راهنمایی هاتون نیاز خواهم داشت.محیط این خونه و روابط من و همسرم اصلا برای رشد بچه مون سالم نیست. ترجیح میدم جدا باشیم و بچه با هر دو در ارتباط باشه بهتره تا با هم باشیم و در محیط سرد بحث و دعوای همیشگی بزرگ بشه. نظرتون چیه؟

  28. بالا | پست 24

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18937
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تعصبات تند شوهرانه

    چرا کسی چیزی نمیگه؟

  29. بالا | پست 25

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14456
    نوشته ها
    541
    تشکـر
    6
    تشکر شده 575 بار در 298 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : تعصبات تند شوهرانه

    عزیزم خود کرده را تدبیر نیست.
    قبلش هم بهتون گفتم. یا باید به خاطر بچه تون هم که شده بسوزی و بسازی.
    یا طلاق بگیری که اون هم تبعات خودشو داره.
    الان میخواین تو این سایت به چی برسین؟
    تصمیم نهایی رو شما باید بگیرین نه بقیه.
    وقتی همسر شما اصلا حاضر نیست کوتاه بیاد و زیر بار مشکلش بره و دنبال درمان باشه، چکار میخواین بکنین؟ اصلا مگه کاری هم میشه کرد؟
    وقتی یکی خوابه میشه بیدارش کرد، ولی اونی که خودشو به خواب زده رو نمیشه بیدار کرد.
    شوهر شما اصلا قبول نداره مشکل روحی داره، پس کاری از شما هم ساخته نیست. این مشکلات رو قبل از ازدواج باید می دیدین که ندیدین. بعد هم که تازه چشماتونو به حقیقت باز کردین، به جای جبران اشتباهتون، فورا با یه نسخه احمقانه اقدام به بارداری کردین تا یه نفر دیگه رو هم به زندون خودتون وارد کنین.
    همش اشتباه پشت اشتباه. حالا اومدین اینجا و میپرسین چکار کنم؟ اینو از کسایی بپرسین که بهتون گفتن اگه بچه دار بشی حال شوهرت خوب میشه. الان بربن یقه اونا رو بگیرین که زندگیتونو از چیزی که بود هم بدتر کردن.

    الان هم یه راه بیشتر ندارین. شوهرتون تا درمان نشه همین آشه و همین کاسه. صد سال هم بگذره بدتر میشه که بهتر نمیشه. پس به جای خیال پردازی، واقع بین باشین. یا وادارش کنین مشکلشو بپذیره و برای درمان اقدام کنه.
    یا ازش جدا بشین. که البته اگه نتونین ثابت کنین شوهرتون مشکل روحی داره، حضانت بچه تون هم نهایتا میدن به همسرتون و معلوم نیست چه بچه ای از آب در بیاد.
    اینقدر با تصمیمات بچگانه، عمل نکنین. قاطع باشین و نذارین همسرتون بهتون زور بگه.

    ببخشید اگه لحنم تند بود. خواستم واقعیت رو بهتر ببینین.

  30. 2 کاربران زیر از talieh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  31. بالا | پست 26

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18937
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تعصبات تند شوهرانه

    شما درست میگید تمام کسایی که برام نسخه پیچیده بودن الان بهم پشت کردن و میگن تقصیر خودته با این ازدواجت.
    منم تمام این مدت خودمو سرزنش کردم ولی جوابی از سرزنش خودم نگرفتم جز افسردگی
    ولی از شماها انتظار داشتم به این سوالم جواب بدید اگه من ازش سرپیچی کنم و هر دستور و قانون سختگیری برام گذاشت سرپیچی کنم و به حرفش گوش ندم و راه خودمو برم کار به کجا میرسه؟ به این نکته هم توجه کنید که ایشون هر نیتی داره خیلی به من ابراز عشق و علاقه میکنه و میگه اگه دوستت نداشتم تا حالا طلاقت داده بودم چون نقابو کنار گذاشتم شاید دلیل طلاق ندانش اینه که تا امروز اکثرا سختگیری هاشو عملی کردم، سرپیچی کردن ازش این علاقه رو از بین میبره؟
    آیا دلیل ابراز علاقه ش این نیست که تنها کسی که براش مونده منم و تمام توجه و عواطفش به من نشانه رفته؟
    اگه این عشقش واقعی نباشه و من بخام از زیر قوانینش در برم آیا احتمال داره دست بزن و بددهنی و بددلی پیدا کنه یا اگه از اول شخصیتی همچین نداشته باشه هر طور رفتار کنم دیگه پیدا نمیکنه؟
    اگه عشقش واقعی باشه این سرپیچی های من عشقش رو به تنفر تبدیل نمیکنه که
    سختگیریشو بیشتر کنه؟
    احتمال داره علاقه ی واقعی مجبورش کنه سرپیچی های منو قبول کنه؟
    لطفا با علمی روانشناسی که دارید و شناختی که از من و همسرم پیدا کردید کدام حالت پیش میاد اگه بی امری کنم؟
    در ضمن از نظر شرعی هم بفرمایید زنی که از شوهرش میخاد طلاقش بده چون نمیتونه دستوراتشو اجرا کنه و براش سخته که گناه کار بشه اما شوهرش طلاقش نمیده این زن باید تحمل کنه یا اگه بی امری کنه گناهش بر دوش شوهرشه؟

  32. بالا | پست 27

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18937
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تعصبات تند شوهرانه

    به نظرتون اگه منم بهش سختگیری کنم بگم چرا تو محیط دانشگاه تدریس میکنی که دختر و پسر مختلط هستن؟ یا حق نداری به دانشجوهای دختر نگاه کنی یا یه کلمه باهاشون حرف بزنی تا تو سختی بیافته و شرایط منو درک کنه کارساز خواهد بود؟
    اگه جواب داد اسلام به مرد فقط دستور داده چشمشو از نظر به نامحرم بگیره و میتونه بهشون درس بده و به سوالاتشون جواب بده من چی بگم کم نیارم؟

  33. بالا | پست 28

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18937
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تعصبات تند شوهرانه

    من با سرزدن به سایت ها یه جمله ای رو پیدا کردم که بتونم بر اساسش رفتار کنم

    پارانوئید قابل درمان یا پیش‌گیری است؟
    هیچ راه حلی برای درمان وجود ندارد. این دسته از بیماران به شدت ترسو هستند و بیماریشان را جایی بروز می‌دهند که امکان آن وجود داشته باشد. اگر همسر کسی که مبتلاست، در برابر شک‌ها و حساسیت‌های او خود را نبازد و محکم بایستد، او نمی‌تواند به راهش ادامه دهد و بیماری بروز پیدا نمی‌کند. زنان باید در مواجهه با مردان شکاک، قوی باشند و مصرانه بر روی پاکی و عفتشان بایستند. در این صورت فرد مبتلا جرئت ادامه ندارد و از بروز بیماری پیشگیری به عمل آمده است.

  34. بالا | پست 29

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14456
    نوشته ها
    541
    تشکـر
    6
    تشکر شده 575 بار در 298 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : تعصبات تند شوهرانه

    عزیزم این کارای شوهرتون اسمش علاقه نیست.
    مثال میزنم براتون. یه نفر یه مرغی رو پرورش میده. هر روز بهش آب و دونه میده. مرغه هم با خودش میگه به به چقدر دوستم داره. چقدر بهم توجه میکنه.
    نهایتا سر مرغه رو میبرن دیگه. غیر از اینه؟
    حکایت شمام همینه. شوهرتون اگه رو شما غیرت بیش از حد داره، از رو علاقه نیست. فقط میخواد چالشها و درگیری های ذهنی خودشو از بین ببره. ربطی به شما نداره. اون با خودش درگیره. چه شما و چه هر کسی دیگه هم جای شما بود، شوهرتون باهاش مثل یه اسیر رفتار میکرد تا روح بیمار خودشو آروم کنه.
    پس اینقدر خودتونو گول نزنین. علاقه ای وجود نداره که از بین بره. اگر هم طلاقتون نمیده به خاطر عشق نیست، به خاطر ترس از بی عفتیه که همه کاراشو تحت تاثیر قرار داده.
    اون اگه شمارو دوست داشت، حاضر میشد خودش سختی بکشه ولی شما ذره ای آزار نبینین.

    باز هم میگم. یا با کمک یه بزرگتر وادارش کنین مشکلشو بپذیره و برای درمان اقدام کنه.
    یا ازش جدا بشین تا بلایی سرتون نیاورده.

  35. کاربران زیر از talieh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  36. بالا | پست 30

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,740 بار در 6,988 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : تعصبات تند شوهرانه

    واقعا متاسفم برا اون کساییی که بهت گفتن بذار بچه گیرت بیاد شوهرت بیشتر برمیگرده به زندگی سرگرم بچه میشه

    ببخشید ولی اون کسایی که بهتون این حرف و زدن نهایت بی فکری و بی سوادی بودن



    من نه برا خودت نه برا شوهرت حرف ندارم


    ولی اون بچه چه گناهی کرده ;( ;(
    فقط داره تقاص نفهمی چند نفر و پدر و مادرش و پس میده



    فقط امیدوارم با وجود این پدر و نفهمی افراد در اطرافش بدبخت نشه ;( ;(


    تو خودت معلوم زن خوبی هستی مهربونی و خیلی ساده

    فقط امیدوارم خودت و بچت از انیت فلاکت نجات پیدا کنی




    اینم بهت بگم اگر واقعا تصمیم به جدا شدن داری بخاطر بچه اصلا فکر دامه دادن زندگی نباش ..پیش مشاور هم بری مطمعن باش همین بهت میگه

    تو از شوهرت فوقش جدا میشی ولی تو مادرشی اونم پدرش از بچتون که طلاق نگرفتید


    پس عاقلانه تصمیم بگیر پیش مشاور خوب برو
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. همسر متعصب
    توسط هدی در انجمن اخلاق و رفتار همسر
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 08-19-2015, 11:38 AM
  2. تعصب در دوارن عقد
    توسط سولماز22 در انجمن اخلاق و رفتار همسر
    پاسخ: 16
    آخرين نوشته: 08-01-2015, 05:06 PM
  3. پدر و مادر متعصب
    توسط samane1991 در انجمن مشکلات فرزندان
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 07-23-2014, 02:56 PM
  4. اخلاق و رفتار شوهذ متعصب
    توسط Shailin در انجمن اخلاق و رفتار همسر
    پاسخ: 5
    آخرين نوشته: 05-23-2014, 12:35 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد