نوشته اصلی توسط
f.r70
سلام .من با همسرم قبل ازدواح نزدیک به 6سال باهم رفیق بودیم .
همسرم فردی بود که پدر مادرش به رحمت خدا رفتن در کنار خانواده پدری زندگی میکردن فردی که مطیع اونا بود تا اینکه بعد چند سال رفاقت تصمیم به ازدواج گرفتیم خانوادش راضی کرد باهم ازدواح کردیم دوران نامزدی برام خیلی سخت بود چون خانواداش به هیچ عنوان بهش کمک نمیکردن .تنها خودش بود دخالت توقع اونا زیاد بود ایشون پسر دایی دارن که خیلی بهشون علاقه داره ما همزمان باهم عقد کردیم همسر پسر دایی شوهرم فردی خودشیفته همه چی تموم(از نظر زیبایی) گشت گذار ما کلا با اونا صورت میگرفت همسرم دوست داره کلا با اونا بیرون بره خدایی خوش میگذره ولی وقتی با اوناییم (همسرم به من زیاد توجه نمیکنهبیشتر با اوناس من به اینکه پسرداییش بیشتر حواسش به خانمشه ولی همسرم نه خیلی ناراحت میشم سریع چهرم عوض میشه پیش خودم میگن حتما من چون زیاد جذاب نیستم به خاطر همینه که همسرم حواسش به من نیس اونا هم تا میبینن بین ما ناراحتی پیش اومدی سریع به خودشون افتخار میکنن که ما خیلی باهم خوبیم همسرم از این موضوع که من ناراحتم قاطی میکنه هیج وقتم ناز منو نمیکشه کنار من بدرتر نمیاد من از این موضوع بیشتر ناراحت میشم ).
بیشتر همسرم نظرش بخاطر همین عوض شده (دوست داره مثل خانم پسر داییش بودم از رفتاراش متوجه میشم دوست داشت من قد بلند خوشگل بودم همش دوست داره مثل اون تیپ بزنم منو با اون مقایسه میکنه من از این موضوع رنج میبرم )
من دوست دارم شوهرم به احساساتم توجه کنه ولی وقتی ازش ناراحت میشم اون قیافه میگیره که چرا تو قیافه گرفتی هیچ وقت نازم ممیکشه یا موضوع عوض نمیکنه همش توقع داره من برم سمتش تا آشتی کنیم لطفا راهنماییم کنید