سلام ، دختری 26 ساله هستم که مدت 2 ماهه عقد کردم. مدت 6 ماه هم با همسرم نامزد بودم ، البته قبل از دوران نامزدی ، خانواده م یه آشنایی قبلی با همسرم داشتن.
همسرم قبل از آشنایی با من به مدت 10 سال به یه خانم دوست بودن ، که متاسفانه از همون سال اول آشنایی خانم به بیماری ام اس مبتلا میشن ، قرارشون توی این رابطه این بوده که بعد از درمان بیماری خانم با هم ازدواج کنن ، این شرطی بوده که هردو گذاشتن و پذیرفتن . اما سال به سال بیماری پیشرفت میکنه در حدی که اون خانم فلج میشن. بعد از ده سال همسر من که یه مرد 35 ساله شده تصمیم میگیره که ازدواج کنه و به اون خانم هم میگه و اون خانم قبول نمیکنه و میگه تو باید با من بمونی و ...
البته ناگفته نماند که اون خانم برای درمان به آلمان رفته بود و اونجا زندگی میکرد اما بعد از شنیدن نامزدی ما به ایران برگشت و شروع به اذیت کردن و نفرین همسر من کرد . همسرم الان دچار عذاب وجدان شده که من اون دخترو ول کردم و اون کسیو نداره و میترسم که نفرینش زندگیمونو بگیره ( از اول هم قرارشون این بوده که اگه اون خانم درمان شد با هم ازدواج کنن)
همسرم شبها مشکل بی خوابی پیدا کرده و اگه بخوابه همش کابوس میبینه و با داد بیدار میشه ، همش میره توی فکر و خیال و عذاب وجدان گرفته ، این فکر و خیال ها باعث شده به مواد روو بیاره!! که از یک هفته پیش که من فهمیدم خداروشکر دیگه مصرف نمیکنه ولی خب فشار زیادی روش هست .
به نظر شما من باید چکار کنم ؟ اول قرار بود که کلا از این شهر بریم تا همسرم کمتر یاد خاطرات قدیمیش بیفته اما شرایط کاری جور نشد . اون خانم به شوهرم زنگ میزنه و شماره خونشون هم داره و خواسته ش اینه که فقط چند وقت یه بار شوهرم بش زنگ بزنه و احوالشو بپرسه. حالا بنظرتون این کار درسته؟ یا من باید مانع بشم. خو شوهرم هم میگه جواب تلفناشو نمیده، اما من باید چکار کنم ؟