باسلام
من خانومی هستم ک تو یه خونواده بسیار دلسوز بدنیا اومدم. مادرم ب شدت ب بچه هاش وابستس. از جونو دل هم واسمون مایه میزاره.و باید هرهفته ماروببینه برخلاف مادر شوهرم ک اصلا واسش مهم نیست بچه هاش بمیرن یا باشن ولی اگه رفتن خونه خونواده زنشون حتما باید برن اونو هم ببینن از رو حسودی. ما سه ساله ازدواج کردیم و هنوز بچه نداریم. برعکسش شوهرم تو ی خونواده ای بزرگ شده ک اصلا از اول توجه خاصی بهش نبوده. از وقتی عقد کردیم هم مادرش و هم خالش هی رو مخش کار کردن و با حرفای غیر منطقی باعث شدن شوهرم نسبت ب خونوادم سرد بشه. این خیلی منو آزار میده. ما همیشه آخر هفته ها ی وعده میریم خونه پدر شوهرم و ی وعده میریم خونه پدر خودم. رفتار شوهرم با خونواده خودش خیلی عالیه با اینکه حتی یک هزارمو علاقه و محبتی ک خونواده من به شوهرم داره رو نسبت ب شوهرم ندارن. ولی وقتی پاشو میزاره خونه پدر من بق میکنه و با کسی حرف نمیزنه و محل ب کسی نمیده. هرچی خونوادم باهاش میگنو میخندن انگار با دیوار حرف میزنن. و خیلی ناراحت میشن از رفتار شوهرم. هم تا ب حال بحث زیاد داشتیم هم قهر زیاد کردم بابت این موضوع ولی درست بشو نیست. کمک کنین