نمایش نتایج: از 1 به 8 از 8

موضوع: رفتار ازاردهنده همسرم

1834
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9996
    نوشته ها
    12
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    رفتار ازاردهنده همسرم

    سلام خدمت شما
    من 30 سالمه و 4سال و نیمه که ازدواح کردم.سه سال اول زندگیمون شهرستان بودیم به دلایل مختلف.ولی الان یک سال ونیم هست که برگشتیم تهران. متاسفانه اززمانی که برگشتیم شوهرم 360 درجه عوض شد.اصلا اصلا اون ادم قبل که میشناختم نبود.ما با عشق ازدواج کردیم.خودش خیلی سختی کشید واسه ازدواجمون. ولی اززمانی که برگشتیم دیگه اون علی سابق نیست و خودشم اینو قبول داره.میگه اون زمان احساساتی برخورد کردم.< >خیلی باهم دعوا کردیم تواین یک سال .میخواست من برم از زندگیش.بارها اینو گفت بهم .ولی من فک کنم خیلی جون سخت هستم که موندم .نمیدونم بگم متاسفانه یا خوشبختانه.الان باردارم .5 ماه .از همون اولش هی گفت برو این بچه رو بنداز.فقط خدامیدونه بمن چی گدشت من فقط فقط ارخدا ترسیدم که اون کارو نکردم.باخودم میگفتم غیرشرعی که نبود برای چی بندازم.خودمون خواستیم.گناهش میگیرتمون ولی الان با وجود این چندماه بازهم گه بیگاه تکرار میکنه که چرا ننداختی .دیگه بریدم.تحمل ندارم.این استرس وعذابی که با حرفا و کاراش بهم میده مستقیم به بچه وارد میشه.همش ناراحته.همش میگه من جوونی نکردم.همش غبطه به مجردا میخوره.<بخدا هرکاری کردم که تو خونه ارامش به پا کنم.ولی به هیچ صراطی مستقیم نیست که نیست .همیشه ناراحت و شاکی از زندگی متاهلی .الان مشکلم خودم شدم .که فک میکنم دارم افسردگی میگیرم.نیمخوام بچه ای که بدنیا میاد عصبی باشه .تو روخدا بهم بگید چیکارکنم.دیگه درمونده ومستاصل شدم وحس میکنم هیچ چاره ندارم بجز یه زندگی اجباری همش ازخدامیخوام که مرگ منو برسونه که علی هم ازدست من راحت بشه هم بچه
    کمکم کنید

    هرروز نا امید تراز روز قبل میشم.هیچ امیدی به اینده وفردا ندارم.خیلی تنهام.
    ازینکه هرروزو هرشب دارم میشنوم که مجردی نکردم.چرا ازدواج کردم.چرا.چرا.چرا .....خسته شدم
    دلم واسه خودم.واسه این بچه که هنوز نیومده و قراره بیاد وسط این معرکه میسوزه
    بعضی وقتا باخودم میگم کاش انداخته بودم .حداقل یه نفر دیگه رو وارد این زندگی نمیکردم
    دیگه حال و توان مبارزه ندارم.
    چیکار کنم؟

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    20550
    نوشته ها
    15
    تشکـر
    1
    تشکر شده 5 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رفتار ازاردهنده همسرم

    به بزرگ تر ها مراجعه کنید باید شوهرتون بفهمه که اب رفته رو نمیتونه بازگردونه باید اون درک رو پیدا کنه که وقتی ازدواج کرده دیگه باید به زندگیش اهمیت بده
    شوهرتون فردی نیست که از حرفای دیگران پیروی کنه؟
    یا حسرت داشته های دیگران رو بخوره ؟
    به مشاور مراجعه کنید.
    شوهرتون باید خودشوخالی کنه
    نظر من اینه که شوهرتون باید خودشو خالی کنه
    و یک سوال دیگه وضعیت مالی همسرتون در گذشته و حال چطور بوده؟
    خانواده ایشون چه نقشی دار توی زندگی و کارشون؟

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    19934
    نوشته ها
    80
    تشکـر
    120
    تشکر شده 49 بار در 37 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رفتار ازاردهنده همسرم

    متاسفم عزیزم
    چرا اینجوری شده ؟
    اگر دنبال تفریحات مجردی یا گشت گذاره میتونین بهش بگین که با زن و شهرای دیگه تیم تشکیل بدینو بگردین
    می تونین مثل دوستش باشین

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12210
    نوشته ها
    508
    تشکـر
    112
    تشکر شده 329 بار در 212 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رفتار ازاردهنده همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ROLA نمایش پست ها
    سلام خدمت شما
    من 30 سالمه و 4سال و نیمه که ازدواح کردم.سه سال اول زندگیمون شهرستان بودیم به دلایل مختلف.ولی الان یک سال ونیم هست که برگشتیم تهران. متاسفانه اززمانی که برگشتیم شوهرم 360 درجه عوض شد.اصلا اصلا اون ادم قبل که میشناختم نبود.ما با عشق ازدواج کردیم.خودش خیلی سختی کشید واسه ازدواجمون. ولی اززمانی که برگشتیم دیگه اون علی سابق نیست و خودشم اینو قبول داره.میگه اون زمان احساساتی برخورد کردم.< >خیلی باهم دعوا کردیم تواین یک سال .میخواست من برم از زندگیش.بارها اینو گفت بهم .ولی من فک کنم خیلی جون سخت هستم که موندم .نمیدونم بگم متاسفانه یا خوشبختانه.الان باردارم .5 ماه .از همون اولش هی گفت برو این بچه رو بنداز.فقط خدامیدونه بمن چی گدشت من فقط فقط ارخدا ترسیدم که اون کارو نکردم.باخودم میگفتم غیرشرعی که نبود برای چی بندازم.خودمون خواستیم.گناهش میگیرتمون ولی الان با وجود این چندماه بازهم گه بیگاه تکرار میکنه که چرا ننداختی .دیگه بریدم.تحمل ندارم.این استرس وعذابی که با حرفا و کاراش بهم میده مستقیم به بچه وارد میشه.همش ناراحته.همش میگه من جوونی نکردم.همش غبطه به مجردا میخوره.<بخدا هرکاری کردم که تو خونه ارامش به پا کنم.ولی به هیچ صراطی مستقیم نیست که نیست .همیشه ناراحت و شاکی از زندگی متاهلی .الان مشکلم خودم شدم .که فک میکنم دارم افسردگی میگیرم.نیمخوام بچه ای که بدنیا میاد عصبی باشه .تو روخدا بهم بگید چیکارکنم.دیگه درمونده ومستاصل شدم وحس میکنم هیچ چاره ندارم بجز یه زندگی اجباری همش ازخدامیخوام که مرگ منو برسونه که علی هم ازدست من راحت بشه هم بچه
    کمکم کنید

    هرروز نا امید تراز روز قبل میشم.هیچ امیدی به اینده وفردا ندارم.خیلی تنهام.
    ازینکه هرروزو هرشب دارم میشنوم که مجردی نکردم.چرا ازدواج کردم.چرا.چرا.چرا .....خسته شدم
    دلم واسه خودم.واسه این بچه که هنوز نیومده و قراره بیاد وسط این معرکه میسوزه
    بعضی وقتا باخودم میگم کاش انداخته بودم .حداقل یه نفر دیگه رو وارد این زندگی نمیکردم
    دیگه حال و توان مبارزه ندارم.
    چیکار کنم؟
    خواهش میکنم هیچ تصمیمی نگیر و صبور باش

    به نظرم شوهرت چون کم آورده و نمیتونه زندگی رو بچرخونه ؛ با این کلمات میخواد تا شما زندگی رو بهم بزنین تا بعدا" دچار عذاب وجدان نشه سکوت ؛ صبوری و دلگرمی به زندگی

    و نشون بدین که تحت هر شرایطی و با آب خالی هم کنارش خواهید بود ؛ تا به ترتیب بتونه بدون استرس به مشکلاتش غلبه کنه ( توکل به خدا با تمام وجود گره مشکلات شما رو باز میکنه انشاالله )

    شرایط شما بدون کم و کاست برای یکی از نزدیکان من پیش اومده بود و الان زندگی خوبی دارن و یادشونم نمیاد ؛ چیا به هم میگفتن

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9996
    نوشته ها
    12
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رفتار ازاردهنده همسرم

    سلام
    وقتی ما ازدواج کردیم پدرش مخالف بود میگفت زوده (الان تازه فهمیدم راست میگفته) واسه همین هیچ کمک مالی بهمون نکرد.حتی هزارتومن تا همین الان.خیلی هم اذیتمون کرد.اذیتش باعث شد که ما ازتهران بریم .علی 6ماه قبل از عروسی رفت .چون کارش تویه شهر دیگه جور شد.دانشگاه هم قبول شد همونچا .وقتی منم رفتم.بعد چندوقت منم دانشگاه قبول شدم.هردو یه رشته خوندیم
    کم کم زندگیم اونجا خیلی خوب شد.درسمون تموم شدیه دفتر مهندسی زدیم کارمون هم گرفت.ولی تواوج خوب بودن یهو تو شرکتی که الان هست معرفی شد و ماهم برگشتیم.البته علی رغم مخالفت من
    وضع مالیمون نه اونقدر که بگم خیلی خوب ولی بدهم نشده بود
    از وقتی اومدیم همه چیز عوض شد.ما از صفر صفر شروع کردیم.خودش میدونه که تو بدترین شرایط من کنارش بودم
    بی معرفت شده.از طریق این شرکت رفت فرانسه برای اموزش.وقتی رفت من تازه باردار بودم.از اونجا هروقت تماس میگرفت فقط میگفت برو بنداز.اونچا داشت خوش میگذروند منم تو اتیش میسوختم
    با خانواده خودم نمیتونم صحبت کنم.نمیخوام وجهش پیش خانوادم خراب بشه.پدرشم که تکلیفش مشخصه.دیگه کسی رو ندارم
    مشاورم بهش گفتم بیا بریم یا خودت برو .خیلی بهش گفتم .هی میگم برو پیش یه روانشناس ببین شاید کمکت کنه .ولی هیچ فایده ای نداره.اخه ناخن میخوره یه سره.البته این از زمان بچگیش مونده تو سرش
    اخه متاسفانه خیلی مشکلات داشتن.پدرش دوباره ازدواج میکنه و اون خانم رو میاره پیش اینا و به بچه دیگه وخیلی مسائل دیگه ........
    اینم اون موقع که باهم ازدواج کردیم واسه فرار ازین مسائل اومد طرف من و بعدهم مشکلات ازدواج خودمون.کمک نکردن باباش و ......
    ولی این وسط من چه گناهی کرده بودم که الان با تحمل همه اون سختیها باید این وضعیتم باشه.
    بخدا صبوری میکنم.دیگه نای دعوا وبحث رو ندارم.هرکاری میکنم که غصه نخوره.
    مثلا الان گفت .امروز یه کافه دیدم نزدیک شرکتمون .پر از دخترو پسر .اونوقت منم هستم.هیچی از زندگیم نفهمیدم.مهندسم مثلا.بایه موتور این ور اون ور میرم.مجردی نگردم.کیف وحال دنیا رو نبردم

    واقعا دیگه نمیدونم باید چی بگم به این حرفاش.باید چیکار کنم.منم یه استانه تحمل دارم.هی باخوم میگم توکل کن بخدا.ولی اخرش همش نا امیدی میشه

  6. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12210
    نوشته ها
    508
    تشکـر
    112
    تشکر شده 329 بار در 212 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رفتار ازاردهنده همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ROLA نمایش پست ها
    سلام
    وقتی ما ازدواج کردیم پدرش مخالف بود میگفت زوده (الان تازه فهمیدم راست میگفته) واسه همین هیچ کمک مالی بهمون نکرد.حتی هزارتومن تا همین الان.خیلی هم اذیتمون کرد.اذیتش باعث شد که ما ازتهران بریم .علی 6ماه قبل از عروسی رفت .چون کارش تویه شهر دیگه جور شد.دانشگاه هم قبول شد همونچا .وقتی منم رفتم.بعد چندوقت منم دانشگاه قبول شدم.هردو یه رشته خوندیم
    کم کم زندگیم اونجا خیلی خوب شد.درسمون تموم شدیه دفتر مهندسی زدیم کارمون هم گرفت.ولی تواوج خوب بودن یهو تو شرکتی که الان هست معرفی شد و ماهم برگشتیم.البته علی رغم مخالفت من
    وضع مالیمون نه اونقدر که بگم خیلی خوب ولی بدهم نشده بود
    از وقتی اومدیم همه چیز عوض شد.ما از صفر صفر شروع کردیم.خودش میدونه که تو بدترین شرایط من کنارش بودم
    بی معرفت شده.از طریق این شرکت رفت فرانسه برای اموزش.وقتی رفت من تازه باردار بودم.از اونجا هروقت تماس میگرفت فقط میگفت برو بنداز.اونچا داشت خوش میگذروند منم تو اتیش میسوختم
    با خانواده خودم نمیتونم صحبت کنم.نمیخوام وجهش پیش خانوادم خراب بشه.پدرشم که تکلیفش مشخصه.دیگه کسی رو ندارم
    مشاورم بهش گفتم بیا بریم یا خودت برو .خیلی بهش گفتم .هی میگم برو پیش یه روانشناس ببین شاید کمکت کنه .ولی هیچ فایده ای نداره.اخه ناخن میخوره یه سره.البته این از زمان بچگیش مونده تو سرش
    اخه متاسفانه خیلی مشکلات داشتن.پدرش دوباره ازدواج میکنه و اون خانم رو میاره پیش اینا و به بچه دیگه وخیلی مسائل دیگه ........
    اینم اون موقع که باهم ازدواج کردیم واسه فرار ازین مسائل اومد طرف من و بعدهم مشکلات ازدواج خودمون.کمک نکردن باباش و ......
    ولی این وسط من چه گناهی کرده بودم که الان با تحمل همه اون سختیها باید این وضعیتم باشه.
    بخدا صبوری میکنم.دیگه نای دعوا وبحث رو ندارم.هرکاری میکنم که غصه نخوره.
    مثلا الان گفت .امروز یه کافه دیدم نزدیک شرکتمون .پر از دخترو پسر .اونوقت منم هستم.هیچی از زندگیم نفهمیدم.مهندسم مثلا.بایه موتور این ور اون ور میرم.مجردی نگردم.کیف وحال دنیا رو نبردم

    واقعا دیگه نمیدونم باید چی بگم به این حرفاش.باید چیکار کنم.منم یه استانه تحمل دارم.هی باخوم میگم توکل کن بخدا.ولی اخرش همش نا امیدی میشه
    بازنده توئی پس تحمل کن و به خودت تلقین نکن

  7. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9996
    نوشته ها
    12
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رفتار ازاردهنده همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ali502902700 نمایش پست ها
    بازنده توئی پس تحمل کن و به خودت تلقین نکن
    واقعا ممنون از راهنمایی و دلگرمیتون.
    اینو بدونید که اگه اینجا مشکلم رو مطرح کردم میخواستم راهنمایی بشم.وگرنه تحمل کردن رو که هرکسی میتونه به ادم بگه.
    پس شما هم اگه نمیتونی جوابی خوبی بدی حداقل ساکت بشینید و چیزیم نگید که مشکل رو حل نکنه هیچ .طرف هم روهم ناامید کنه

  8. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12210
    نوشته ها
    508
    تشکـر
    112
    تشکر شده 329 بار در 212 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رفتار ازاردهنده همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ROLA نمایش پست ها
    واقعا ممنون از راهنمایی و دلگرمیتون.
    اینو بدونید که اگه اینجا مشکلم رو مطرح کردم میخواستم راهنمایی بشم.وگرنه تحمل کردن رو که هرکسی میتونه به ادم بگه.
    پس شما هم اگه نمیتونی جوابی خوبی بدی حداقل ساکت بشینید و چیزیم نگید که مشکل رو حل نکنه هیچ .طرف هم روهم ناامید کنه
    دخالت در زندگی زنا شوئی خیلی خیلی سخته و اگر هم کسی باید تصمصم بگیره خود شما هستید ؛ چون هر کسی شما رو تشویق به جدائی کنه ؛ چند روز دیگه که دچار افسردگی شدین

    دنبال یه مقصر میگردین تا ناله و نفرینش کنید .

    بنده از روی تجربه عینی ؛ گفتم که صبر کنید تا این شرایط جدید برای شوهرتون ؛ هضم بشه بعدش برمیگرده پیشتون و زندگیتون هم احتمالا" خیلی خوش خواهد بود

    اما شما فکر میکنید که مسائل روانشناسی و اجتمائی ؛ مثل سردرده که یه نفر پیدا بشه و یه قرص بده و نیم ساعت بعد خوب بشین ؛ نه آبجی اینطوری نیست

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد