نوشته اصلی توسط
malihehrostami
با سلام
من حدود 28 سال سن دارم و تقریبا 8 ماه قبل بعد از یک آشنایی بسیار کوتاه مدت با فردی علیرغم تفاوتهای تحصیلی و تا حدودی توان و باور های خانوادگی به دلیل تفاهم دیدگاهها و باورهای خودمان به عقد هم در آمدیم (تحصیلات بنده دکتری و همسرم کارشناسی و به لحاظ فرهنگ خانواده ها ایشان از خانواده نسبتا ساده تر و سنتی تر البته این تفاوت به قدری جزئی بود که الان هم تا به حال مشکل خاصی را سبب نشده است) اندکی پس از عقد با اصرار بنده مبنی بر خرید خانه این کار انجام شد و با توجه به بودجه کم مان از کمک خانواده ها بویژه خانواده بنده بسیار استفاده کردیم (حدود بیش از نیمی از مبلغ) یکی از این کمک ها هم وام بانکی ای بود که به شرطی اعطاء می شد که منزل به نام شخص من خریداری شود و بدین ترتیب علیرغم میل باطنی من و خانواده این اتفاق افتاد و با توجه به هزینه های بالای محضر و ... بعد از اتمام کار ما همه چیز را تمام شده فرض می کردیم تا مدتی بعد که همسرم زمزمه هایی را شروع کردن که من تصورم این بود بعد از دریافت وام شما از من میخواهید که سند به نام من انتقال یابد یا اینکه شما از این ماجرا مطلع بودید و از روی عمد این کار را انجام دادید و یا دوستان من از این کار من متعجب شدند و یا اینکه شما سند را به نام من انتقال دهید تا من در فرصت مناسب آن را شخصا به نام شما ثبت کنم چون این اتفاقی که افتاد با میل من نبود و خواسته و به اجبار بانک بود و لذا ارزشی ندارد و ... تا اینکه چند وقت قبل با توجه به اصرارهای بنده مبنی برگزاری مراسم عروسی و یا تعیین تاریخ آن ایشان بعد از دلایل متعددی که ذکر کردند گفتند من با این موضوع که وارد منزل شما بشوم مشکل دارم و باید این مسئله را برای خود حل و فصل کنم و بنابراین من چاره ای ندیدیم جز اینکه مشورتی با خانواده داشته باشم که خود این موضوع هم مورد انتقاد ایشان قرار گرفت که چرا خانواده ها را درگیر موضوع کنیم و بعد از چند روز بحث و نگرانی من و خانواده (بدلیل اینکه نمیخواستم ذهنیت تفکیک اموال از همین اول ایجاد شود و حتی برای رفع این مشکل با توه به اینکه ایشان گفتند از این موضوع که بخشی از مبلغ را خانواده من پرداخت کردند اذیت می شوند و برای اینکه این ذهنیت که من از روی عمد این کار را انجام دادم هم برطرف شود پیشنهاد دادم که نیمی از ملک به نام ایشان انتقال یابد که ایشان مخالفت کردند و گفتند اصلا این مسئله ای نیست) و اندکی بعد از اینکه ما تصور می کردیم مشکل حل شده مجددا به بهانه ی اینکه من باید به جهت احترام از پدر شما بپرسم که بدهی من چقدر است مجددا با پدرم تماس گرفتند و این مسئله را مطرح کردند کما اینکه قاعدتا انتظار میرفت ایشان خود کاملا در جریان باشند و بنده هم با توجه به سوالات ایشان بارها حساب و کتابها را برایشان توضیح داده بودم بدین ترتیب من واقعا متوجه این موضوع نمیشوم و نمیدانم علت این رفتارها آیا واقعا مسئله دیگری است که علیرغم ابراز علاقه وافرشان به نظر اینطور نباشد و مشکل خاصی غیر از صحبتها ی معمولی که همیشه در هر زندگی ای ممکن است پیش آید و خیلی زود حل می شود هم واقعا نبوده اگرچه در جریان این بحث هم متاسفانه ایشان بعضا فرافکنی می کردند و دلیل این رفتار را موضوعات این چنینی مطرح می کردند و مجددا به همین موضوع اشاره می کردند لطفا راهنمایی بفرمائید آیا علت این اتفاقات اشکالی در رفتار ایشان هست یا شخص من و پیشنهاد شما چیست؟
بی نهایت سپاسگزارم