نمایش نتایج: از 1 به 8 از 8

موضوع: زندگیم داره بهم میخوره

1152
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2017
    شماره عضویت
    33374
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    زندگیم داره بهم میخوره

    سلام و درود
    من 31 ساله همسرم 28 ساله از تهران هستیم
    من با همسرم تقریبا بعد چهار سال اشنایی ازدواج کردیم یعنی من یه سری مشکلات داشتم که نامزدی و عقدمون تا بریم خونمون چهار سال طول کشید از حق نگذریم دختر خوبی هست تو مسایل زندگی خیلی با سلیقه عاشقانه و خیلی با احساس هست به کرار بهم ثابت شده این قضیه
    ولی مشکل من با همسرم چی هست همسرم من دختری زیادی زرنگی هست چه جوری براتون بگم منم زرنگم البته از اون بیشتر ولی همه دستش برای من رو هست هزار بار بهش میگم خانوم با من صادق باش با من رو راست باش اگه چیزی یا کاری میخواهی بکنی به من بگو یه کارهایی میکنه تا یه چیزی را به دست بیاره عقل جن هم نمیرسه////// احساس میکنم ازش میترسم ازش میترسم اگه در امدم را بهش بگم میترسم براش نقشه بکشه من یه زن ساده میخواستم منظورم بدون الایش بدون نقاب ولی متاسفانه همسر من اینجوری نیست
    شاید باورتون نشه تو دوران عقد همسرم تولد کل اعضا خانواده ما را میدونست برای همه کادو می اورد باورتون میشه به محض اینکه رفتیم سر خونه زندگی تمام شد حتی دیگه پیامک هم نداد تبریک بگه
    قبل از اینکه بریم سر خونه زندگی تو دوران عقد هر هفته بدون دعوت خونه ما بود شب میموند ولی به محض اینکه امدیم سر خونه زندگی دیگه نمیاد که هیچ تازه میگه منو باید دعوت کنند وگرنه من چرا بیام
    تو دوران عقد میگفت من دختر قانعی هستم ولی الان صبح ها حتما باید اب پرتغال بخوره من خدا رو شکر مشکل مالی ندارم همین الان کل خانوده اش را میتونم بخرم ولی خوب اون و خانواده اش پرو تازه میگن ما شما را میخریم منم میگم بابا اول یه ماشین بندازید زیر پاتون بعد از خونه مستاجری بیایید بیرون بعد این حرفها را بزنید
    دیگه جدیدا به خانواده ام فحش ناجور میده که لایق زنهای هرزه تو خیابون هست ولی به مادرم میگه باورتون نمیشه مادر من یه ادم چادری با 65 سال هست سالی یه بار به زور میره آرایشگاه
    در هر صورت جدیدا من متوجه شدم که پدر مادرش هم بهش خط میدن میگن اینکار را بکن اون کار بکن نمیدونم اینجوری حال مادرشو بگیر یا حال خودشو بگیر حالا نمیدونم چیکار کنم
    پدرم میگه طلاقش بده نظر شما چی هست از این زندگی من خیری ندیدم

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : زندگیم داره بهم میخوره

    سلام دوست عزیز
    متاسفانه کم نیستن مدل آدمهایی که قبل ازدواج یه رنگ نشون میدن و بعد ازدواج به کل عوض میشن و به قولی خود واقعیشون رو نشون میدن البته کلی عرض می کنم
    توی اقوام ما یه خانوم جوانی این مدلی هستن
    از نظر من جدی و منطقی و با آرامش با همسرتون حرف بزنید و ببینین دلیل این رفتارهاشون چی هست
    و بهشون بگید که خونواده تون براتون مهمن و این رفتارها زشت هستن
    به هر حال اگه کسی وجدان داشته باشه خونواده همسرش رو مثل خونواده ی خودش میدونه به خصوص پدرمادر
    اگه دیدین به نتیجه ای نرسیدین یه مشاوره برین بببینین نتیجه چی میشه.
    به نظر میاد شاید دو دلیل داشته باشه این رفتارها
    یا خونواده ی شما در جواب محبت ها و توجه های ایشون انتظاراتش رو برآورده نکردن و همسر شمام دلسرد شده و دیگه اون محبت ها رو دریغ میکنه
    یا اینکه شاید به خاطر تفاوت سطح مالی خونواده ها یا یه دلیل دیگه میخواد اینجوری رفتار کنه که مخالفت یا نارضایتیشو از موضوعی نشون بده و به قولی از مادر یا خونواده اش نخ میگیره برای این کار
    چون دخترا احساسی هستن و بعد ازدواج چون از خونواده دور میشن بعضیاشون سعی میکنن به همه حرفایی که خونواده میزنه گوش بدن و عمل کنن
    باید ریشه یابی کرد که علت چی هست و بعد حلش کرد
    خونواده تون جواب همه محبت های ایشون رو متقابلا دادن همیشه؟
    کاری نکردن که باعث ناراحتیشون بشه؟
    اختلاف طبقاتی خونواده هاتون در چه سطح هست؟
    مالی؟ تحصیلی؟ فرهنگی؟

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2017
    شماره عضویت
    33374
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : زندگیم داره بهم میخوره

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    سلام دوست عزیز
    متاسفانه کم نیستن مدل آدمهایی که قبل ازدواج یه رنگ نشون میدن و بعد ازدواج به کل عوض میشن و به قولی خود واقعیشون رو نشون میدن البته کلی عرض می کنم
    توی اقوام ما یه خانوم جوانی این مدلی هستن
    از نظر من جدی و منطقی و با آرامش با همسرتون حرف بزنید و ببینین دلیل این رفتارهاشون چی هست
    و بهشون بگید که خونواده تون براتون مهمن و این رفتارها زشت هستن
    به هر حال اگه کسی وجدان داشته باشه خونواده همسرش رو مثل خونواده ی خودش میدونه به خصوص پدرمادر
    اگه دیدین به نتیجه ای نرسیدین یه مشاوره برین بببینین نتیجه چی میشه.
    به نظر میاد شاید دو دلیل داشته باشه این رفتارها
    یا خونواده ی شما در جواب محبت ها و توجه های ایشون انتظاراتش رو برآورده نکردن و همسر شمام دلسرد شده و دیگه اون محبت ها رو دریغ میکنه
    یا اینکه شاید به خاطر تفاوت سطح مالی خونواده ها یا یه دلیل دیگه میخواد اینجوری رفتار کنه که مخالفت یا نارضایتیشو از موضوعی نشون بده و به قولی از مادر یا خونواده اش نخ میگیره برای این کار
    چون دخترا احساسی هستن و بعد ازدواج چون از خونواده دور میشن بعضیاشون سعی میکنن به همه حرفایی که خونواده میزنه گوش بدن و عمل کنن
    باید ریشه یابی کرد که علت چی هست و بعد حلش کرد
    خونواده تون جواب همه محبت های ایشون رو متقابلا دادن همیشه؟
    کاری نکردن که باعث ناراحتیشون بشه؟
    اختلاف طبقاتی خونواده هاتون در چه سطح هست؟
    مالی؟ تحصیلی؟ فرهنگی؟
    ممنون از پاسختون
    خدمتتون عرض کنم خانواده ما کمی از خانواده اونها بالا تر هستن ولی خودم اوایل عقدمون چیزی نداشتم ولی با تلاش شبانه روزی و خواست خدا الان وضعم خیلی خوب شده همه چی دارم اموالم در 3 میلیارد شده خانواده من خیلی ساده و بی الایش هستند زیاد اهل تجملات و اشرافی گرایی نیستند با اینکه هم پولشو دارند البته خودمم همین جوری هستم ولی خدانواده اونها شاید برن قرض کنند تا بتونند یه مهمونی خوب بدن یا ده روز غذا معمولی بخورن یه روز مهمونی بگیرند غذا خوب بدن
    میدونید منو و خانواده مون خیلی لجمون میگییره مثلا ما میدونیم ندارن ولی میان جلو ما میگن ما اینجوری هستیم یا اون جوری هستیم و خیلی چیزا دیگه میدونید من میگم مهمون میاد دو مدل غذا بزار نه صد مدل یا بیست نو دسر من میگم تجملاتی درست نکن یه جوری درست کن که بتونیم همیشه بدیم و سر بلند باشیم شاید فردا من ور شکسته شدم دیگه از پسش بر نیام شاید باورتون نشه شاید بگید من خسیسم ولی تو یخچال خونه ما همیشه پر پر هست هیچی تو زندگی کم نیست ولی من خرج الکی نمخوام بکنم مثلا به زور میگه من فلان چیز را میخوام نمیخرم شروع میکنه به فحاشی باورتون نمیشه حاضرم برم از این زندگی دارم دیونه میشم
    یا میگه مادرت داره همش تو زندگی به تو خظ میده میگم بابا مادرم من کاری نداره اصلا یه داستانی به قول مادرم این نقاب زده الان خود واقعیش هست

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : زندگیم داره بهم میخوره

    نقل قول نوشته اصلی توسط f_m_a نمایش پست ها
    سلام و درود
    من 31 ساله همسرم 28 ساله از تهران هستیم
    من با همسرم تقریبا بعد چهار سال اشنایی ازدواج کردیم یعنی من یه سری مشکلات داشتم که نامزدی و عقدمون تا بریم خونمون چهار سال طول کشید از حق نگذریم دختر خوبی هست تو مسایل زندگی خیلی با سلیقه عاشقانه و خیلی با احساس هست به کرار بهم ثابت شده این قضیه
    ولی مشکل من با همسرم چی هست همسرم من دختری زیادی زرنگی هست چه جوری براتون بگم منم زرنگم البته از اون بیشتر ولی همه دستش برای من رو هست هزار بار بهش میگم خانوم با من صادق باش با من رو راست باش اگه چیزی یا کاری میخواهی بکنی به من بگو یه کارهایی میکنه تا یه چیزی را به دست بیاره عقل جن هم نمیرسه////// احساس میکنم ازش میترسم ازش میترسم اگه در امدم را بهش بگم میترسم براش نقشه بکشه من یه زن ساده میخواستم منظورم بدون الایش بدون نقاب ولی متاسفانه همسر من اینجوری نیست
    شاید باورتون نشه تو دوران عقد همسرم تولد کل اعضا خانواده ما را میدونست برای همه کادو می اورد باورتون میشه به محض اینکه رفتیم سر خونه زندگی تمام شد حتی دیگه پیامک هم نداد تبریک بگه
    قبل از اینکه بریم سر خونه زندگی تو دوران عقد هر هفته بدون دعوت خونه ما بود شب میموند ولی به محض اینکه امدیم سر خونه زندگی دیگه نمیاد که هیچ تازه میگه منو باید دعوت کنند وگرنه من چرا بیام
    تو دوران عقد میگفت من دختر قانعی هستم ولی الان صبح ها حتما باید اب پرتغال بخوره من خدا رو شکر مشکل مالی ندارم همین الان کل خانوده اش را میتونم بخرم ولی خوب اون و خانواده اش پرو تازه میگن ما شما را میخریم منم میگم بابا اول یه ماشین بندازید زیر پاتون بعد از خونه مستاجری بیایید بیرون بعد این حرفها را بزنید
    دیگه جدیدا به خانواده ام فحش ناجور میده که لایق زنهای هرزه تو خیابون هست ولی به مادرم میگه باورتون نمیشه مادر من یه ادم چادری با 65 سال هست سالی یه بار به زور میره آرایشگاه
    در هر صورت جدیدا من متوجه شدم که پدر مادرش هم بهش خط میدن میگن اینکار را بکن اون کار بکن نمیدونم اینجوری حال مادرشو بگیر یا حال خودشو بگیر حالا نمیدونم چیکار کنم
    پدرم میگه طلاقش بده نظر شما چی هست از این زندگی من خیری ندیدم
    نقل قول نوشته اصلی توسط f_m_a نمایش پست ها
    ممنون از پاسختون
    خدمتتون عرض کنم خانواده ما کمی از خانواده اونها بالا تر هستن ولی خودم اوایل عقدمون چیزی نداشتم ولی با تلاش شبانه روزی و خواست خدا الان وضعم خیلی خوب شده همه چی دارم اموالم در 3 میلیارد شده خانواده من خیلی ساده و بی الایش هستند زیاد اهل تجملات و اشرافی گرایی نیستند با اینکه هم پولشو دارند البته خودمم همین جوری هستم ولی خدانواده اونها شاید برن قرض کنند تا بتونند یه مهمونی خوب بدن یا ده روز غذا معمولی بخورن یه روز مهمونی بگیرند غذا خوب بدن
    میدونید منو و خانواده مون خیلی لجمون میگییره مثلا ما میدونیم ندارن ولی میان جلو ما میگن ما اینجوری هستیم یا اون جوری هستیم و خیلی چیزا دیگه میدونید من میگم مهمون میاد دو مدل غذا بزار نه صد مدل یا بیست نو دسر من میگم تجملاتی درست نکن یه جوری درست کن که بتونیم همیشه بدیم و سر بلند باشیم شاید فردا من ور شکسته شدم دیگه از پسش بر نیام شاید باورتون نشه شاید بگید من خسیسم ولی تو یخچال خونه ما همیشه پر پر هست هیچی تو زندگی کم نیست ولی من خرج الکی نمخوام بکنم مثلا به زور میگه من فلان چیز را میخوام نمیخرم شروع میکنه به فحاشی باورتون نمیشه حاضرم برم از این زندگی دارم دیونه میشم
    یا میگه مادرت داره همش تو زندگی به تو خظ میده میگم بابا مادرم من کاری نداره اصلا یه داستانی به قول مادرم این نقاب زده الان خود واقعیش هست
    سلام

    عزیز متاسفم از آنچه که خواندم ولی شما و همسرتان متاسفانه از همدیگر(تازه بعد از 4 سال......)هیچ شناختی نداشتید و تن به ازدواج داده اید حالا نیز با هم نیامیخته اید بلکه در کنار هم هم زیستی دارید و گاهی نیز مقابل هم.

    خانواده های خود را در گروه خود و خانواده دیگری را در تیم مقابل میبینید و رقابت و جنگ و...........!!!!!

    حتما این نوع زندگی خرابه و در نهایت به جنگ تمام اعیار و جدایی مبدل میشه ولی اگر هر دو تمایلی داشته باشید به حل مشکلات و نه مشخص شده مقصر و حکمی برای او میشه براش کاری کرد.

    کوتاه سخن:

    به هیچ وجه فعلا بچه دار نشید. بچه دار شدن حلال هیچ مشکلی نیست.

    هر دو با هم به یکی از همکاران مشاور خانواده ما رجوع کنید امیدوارم بتوانند شما را به یک نقطه نظر واحدی برسانند.


    موفق باشید

    سپاس
    دکتر
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  5. کاربران زیر از شهرام2014 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2017
    شماره عضویت
    33374
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : زندگیم داره بهم میخوره

    سلام ممنون از پاسختون و راهنماییتون
    به نظرتون به این زندگی امیدی هست
    وقتی که به خانواده من یه فحشهایی میده که من به عنوان یه مرد خجالت میکشم بگم وقتی خانواده من متوجه فحاشی این خانوم نسبت به خودشون شده میگه فقظ چاره کار طلاق هست ولاغیر اون وقت چیکار کنم

  7. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : زندگیم داره بهم میخوره

    [QUOTE=f_m_a;227089]ممنون از پاسختون
    خدمتتون عرض کنم خانواده ما کمی از خانواده اونها بالا تر هستن ولی خودم اوایل عقدمون چیزی نداشتم ولی با تلاش شبانه روزی و خواست خدا الان وضعم خیلی خوب شده همه چی دارم اموالم در 3 میلیارد شده خانواده من خیلی ساده و بی الایش هستند زیاد اهل تجملات و اشرافی گرایی نیستند با اینکه هم پولشو دارند البته خودمم همین جوری هستم ولی خدانواده اونها شاید برن قرض کنند تا بتونند یه مهمونی خوب بدن یا ده روز غذا معمولی بخورن یه روز مهمونی بگیرند غذا خوب بدن
    میدونید منو و خانواده مون خیلی لجمون میگییره مثلا ما میدونیم ندارن ولی میان جلو ما میگن ما اینجوری هستیم یا اون جوری هستیم و خیلی چیزا دیگه میدونید من میگم مهمون میاد دو مدل غذا بزار نه صد مدل یا بیست نو دسر من میگم تجملاتی درست نکن یه جوری درست کن که بتونیم همیشه بدیم و سر بلند باشیم شاید فردا من ور شکسته شدم دیگه از پسش بر نیام شاید باورتون نشه شاید بگید من خسیسم ولی تو یخچال خونه ما همیشه پر پر هست هیچی تو زندگی کم نیست ولی من خرج الکی نمخوام بکنم مثلا به زور میگه من فلان چیز را میخوام نمیخرم شروع میکنه به فحاشی باورتون نمیشه حاضرم برم از این زندگی دارم دیونه میشم
    یا میگه مادرت داره همش تو زندگی به تو خظ میده میگم بابا مادرم من کاری نداره اصلا یه داستانی به قول مادرم این نقاب زده الان خود واقعیش هست[/QUOTE
    خواهش می کنم
    راستش حرفاتونو که دیشب خوندم یاد زندگی برادرم و اشتباهش و اشتباهات خونواده ی خودم افتادم
    به همین دلیل از تجربیاتی که از این قضیه داشتم سعی کردم برای شما بگم بلکه مفید واقع بشه
    ببینین همونطور که آقای دکتر فرمودن مشکل شناخت هست
    برادر من هم مشکل شما رو داره و متاسفانه با ازدواجش باعث کلی دردسر و آسیب به خودش و خونواده مون شد
    حالا شما فرمودین با همسرتون 4 سال نامزد بودین داداش من خواستگاری و عقدشون یک هفته طول کشید و هنوز یه ما نشده بود و رفتارهایی زن داداشم و خونواده اش رو دید حرف از جدایی زد البته زن داداش من دختر عمه ی ما میشه بگذریم سرتونو دردنیارم
    ولی وجهه مشترکی که در زندگی شما و زندگی برادرم میبینم همین تفاوت رفتارهای همسراتون قبل و بعد از ازدواج هست
    حالا دو حالت داره یا یکی کلا خوابه و نیاز داره کسی بیدارش کنه که خب این خوبه بازم
    یا کسی واقعا خودشو به خواب زده و نمیخواد که بیدار بشه
    به نظرم الان که انقدر توی فشار هستین صادقانه به همسرتون بگین که دارین تو این زندگی آسیب میبینین
    اگه دو تایی بره یه مشاور مجرب مراجعه کنین و مشکلات رو بازگو کنین و اون ها بتونن حل کنن قضیه رو که خب جای شکرش باقیه و میشه این زندگی رو ادامه داد
    حالا میمونه یه سری عذرخواهی ها که همسر شما به خونواده تون بدهکار هستن هر چند من در جریان همه مسائل نیستم ولی به نظرم هر آدمی باید حرمت بزرگترش رو داشته باشه
    ولی اگه خدایی نکرده دیدین با مشاوره هم حل نشد به نظرم خیلی بهتر هست که جدا بشین
    خداوند گفته ازدواج کنین تا آرامشتون بیشتر بشه کنار همدیگه
    نه اینکه اون مقدار آرامش مجردی رو هم آدم از دست بده اون هم با شکستن حرمت و دل بقیه و فدا شدن جوونی و عمر آدم
    به قول بزرگی یک پایان تلخ از یه تلخی بی پایان بهتر هست.
    بعضی ها فکر میکنن با اومدن بچه این تلخی ها از بین میره ولی همونطور که آقای دکتر گفتن به نظرم تا مشکلات زندگی دو نفر حل نشه نباید اجازه داد نفر سومی بیاد تو اون زندگی و قربانی بشه
    چون وقتی دو نفر با هم تفاهم کافی و لازم نداشته باشن چجوری میتونن خوشبختی یه نفر دیگه رو رقم بزنن؟
    متاسفانه داداش من هم جدیدا فکر میکنه اینجوری مشکلشون حل میشه که من فکر نمیکنم...
    اصل زندگی اینه که آدم باید با خودش روراست باشه
    درسته طلاق عرش خدا رو به لرزه در میاره
    اما اگه بد بود که خدا اجازه اش رو نمیداد
    در عوض خیلی از یه عمز زندگی با دعوا و تنش بهتر هست حتی اگه اون دو نفر برای همیشه هم مجرد بمونن
    هر چند میتونن مجدد ازدواج کنن و با تجربیاتشون خوشبختیشونو دوباره رقم بزنن
    مهم شناسایی مسئله و تلاش برای حلش هست حالا یا جدایی یا تلاش برای ساختن دوباره...
    امیدوارم زودتر این مسئله براتون حل بشه.

  8. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2017
    شماره عضویت
    33374
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : زندگیم داره بهم میخوره

    ممنون از شما یلدا 25
    در مورد بچه باید بگم من بمیرم با این خانوم بچه دار نمیشم من خودم الان زندگیم رو هوا هست حالا بیام یکی دیگه را بیارم تو این دنیا بد بخت کنم
    در مورد خانواده ام باید بگم با فحشایی که به مادرم داده که من به عنوان مرد خجالت میکشم بگم که بماند و اینکه ارزو میکنه که مادرم سکته کنه و این بره هر روز بهش سیخونک بزنه البته این حرفها را به من نگفته به کسی دیگه گفته من و پدر و مادرم شنیدیم از پشت در خونه خیلی واضح گفت ما هم خیلی راحت شنیدیم
    پدرم و مادرم خیلی دوسش داشتن حتی من بعضی وقتها دعوام میشد باهاش منو تشویق میکردن که برو زندگیتو بکن و هزار تا نصحیت ولی الان خورده تو ذوقشون و میگن به درد زندگی با تو نمیخوره جدا بشو
    در مورد بخشش از طرف خانواده ام باید بگم این اولین بار نیست که با خانواده ام سر چیزها چرت و پرت بحثشون شده و من بردمش عذر خواهی کرده ولی تو این صحبت گفت اون بار هم اشتباه کرده که رفته عذر خواهی کرده از طرفی من قبلا به پدر مادرش گفتم دختر شما اینجوری هست پدر مادرش گفتن نه مقصر خودتی از این حرفها دختر ما سالم بوده خلاصه سر تون درد نیارم یه بار بحثم شد باور کنید من ترسیدم گفت خودمو میکشم جلو مادرم گفت دست از سرم بردارید کلا خیلی عصبی هست من تازه متوجه شدم قبلا خیلی خودشو خوب نشون میداد البته پدرش هم عصبی هست.....مثلا مشکل بعدی من اینه خرید میریم باورتون نمیشه همیشه گرونترین را انتخاب میکنه برای من فرقی نداره من خودم گرونترین را میخرم ولی تو دلم موند یه بار یه جنس متوسط بخره یا بگه خیلی گرونه نیاز نیست پول نداری یا ارزونش را بگیر در کل خانوم جمع کنی نیست من زرنگ نباشم زندگیم اتیش میزنه
    بعد من نمیخوام به این راحتی طلاق بگیرم ولی نمیدم چیکار کنم

  9. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : زندگیم داره بهم میخوره

    نقل قول نوشته اصلی توسط f_m_a نمایش پست ها
    ممنون از شما یلدا 25
    در مورد بچه باید بگم من بمیرم با این خانوم بچه دار نمیشم من خودم الان زندگیم رو هوا هست حالا بیام یکی دیگه را بیارم تو این دنیا بد بخت کنم
    در مورد خانواده ام باید بگم با فحشایی که به مادرم داده که من به عنوان مرد خجالت میکشم بگم که بماند و اینکه ارزو میکنه که مادرم سکته کنه و این بره هر روز بهش سیخونک بزنه البته این حرفها را به من نگفته به کسی دیگه گفته من و پدر و مادرم شنیدیم از پشت در خونه خیلی واضح گفت ما هم خیلی راحت شنیدیم
    پدرم و مادرم خیلی دوسش داشتن حتی من بعضی وقتها دعوام میشد باهاش منو تشویق میکردن که برو زندگیتو بکن و هزار تا نصحیت ولی الان خورده تو ذوقشون و میگن به درد زندگی با تو نمیخوره جدا بشو
    در مورد بخشش از طرف خانواده ام باید بگم این اولین بار نیست که با خانواده ام سر چیزها چرت و پرت بحثشون شده و من بردمش عذر خواهی کرده ولی تو این صحبت گفت اون بار هم اشتباه کرده که رفته عذر خواهی کرده از طرفی من قبلا به پدر مادرش گفتم دختر شما اینجوری هست پدر مادرش گفتن نه مقصر خودتی از این حرفها دختر ما سالم بوده خلاصه سر تون درد نیارم یه بار بحثم شد باور کنید من ترسیدم گفت خودمو میکشم جلو مادرم گفت دست از سرم بردارید کلا خیلی عصبی هست من تازه متوجه شدم قبلا خیلی خودشو خوب نشون میداد البته پدرش هم عصبی هست.....مثلا مشکل بعدی من اینه خرید میریم باورتون نمیشه همیشه گرونترین را انتخاب میکنه برای من فرقی نداره من خودم گرونترین را میخرم ولی تو دلم موند یه بار یه جنس متوسط بخره یا بگه خیلی گرونه نیاز نیست پول نداری یا ارزونش را بگیر در کل خانوم جمع کنی نیست من زرنگ نباشم زندگیم اتیش میزنه
    بعد من نمیخوام به این راحتی طلاق بگیرم ولی نمیدم چیکار کنم

    خواهش می کنم
    متاسفانه همین عصبی بودن باعث تخریب رابطه ها میشه
    خب اگه اینطوریه زودتر برین پیش یه مشاور که بررسی کنه مشکل از کجاست
    زن داداش من هم مشکلش عصبی بودنشه وقتی مجرد بوده خونواده اش خیلی اذیتش میکردن و کمبود محبت داشته
    حالا روانپزشک بهش گفته یه مرکز درمانی توی آلمان هست که ممکنه اونجا بتونن درمانش کنن و یه سری هم دارو بهش داده بود
    که متاسفانه با خط دادن مادرش داروهارو دور ریخته بود که مبادا داداشم بخواد ازش جدا بشه و علیه اش پرونده سازی کنه تو دادگاه
    وقتی عصبانی میشه هر چیزی رو به زبون میاره بعدش که آروم میشه کلا همه چی رو فراموش میکنه بعد داداشم میگه دختر خوبیه کینه ای نیست اصلا!
    ولی به نظرم ادم عاقل و سالم باید یه مقدار دیرتر ببخشه یا حداقل عکس العملش طور دیگه ای باشه
    حالت عادی هم کلا آدم نگاش میکنه احساس میکنه آرامش درونی نداره
    زود بهم میریزه و گاهی موقع عصبی شدن نفس کشیدنش سخت میشه دکتر گفته بود که لب مرز آسم هست و اگه کنترل نکنه مبتلا به آسم میشه...
    باید جدی پیگیر مسئله بود.
    یه مشاور مجرب پیدا کنین و همه مسائل رو بهشون بگین ببینین ایشون چی میگن بعد میتونین بهتر تصمیم بگیرین.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد