نمایش نتایج: از 1 به 17 از 17

موضوع: شوهرخیانتکار و راحت طلب

1820
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2015
    شماره عضویت
    24588
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    5
    تشکر شده 16 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    شوهرخیانتکار و راحت طلب

    با سلام وتشکر از سایت بسیار عالی شما:
    در اینجا بنده میخواستم مشکلاتم رو مطرح کنم ولی خوب که توجه کردم دیدم خیلی از مشکلات دوستان که بصورت مجزا مطرح شده،زندگی بنده بستر خیلی از آنها هست،پس ترجیح دادم زندگی خودم رو اینجا مطرح کنم ،باشد که با مطرح کردن آن خیلی ها عبرت بگیرند وشاید با نظرات دوستان وهمچنین استادان و پزشکان عزیز مشکلات بنده مرتفع شوند ،با تشکر از شما عزیزانی که برای خواندن این مطلب وقت میزارید
    دختر بچه ای 16 ساله ودر نهایت زیبایی بودم که بصورت کاملا سنتی وبدون داشتن رضایت به عقد پسری26 ساله نظامی در اومدم (هر دو دارای خانواده ای سرشناس بودیم)جدای از نارضایتی بنده،
    بعد از عقد من وشوهرم گاه گاهی میتوانستیم هم رو ببینیم وبا هم صحبت کنیم،واز خواسته های هم مطلع بشیم،خواسته بنده از ایشون این بود که اجازه ادامه تحصیل به بنده بدهند ومانع نشوند،که خدا رو شکر قبول کردندوبا قبول در خواستم مهرش به دلم نشست ودر واقع بهش دل بستم ودوران عقد شش ماهه ما فقط با چند بار دیدن وصحبتهای کوچولو بپایان رسید وازدواج کردیم و خدا رو شکر همدیگر رو خیلی دوست داشتیم دوماه بعداز عروسی،اولین سفر خودمون رورفتیم واولین خیانت ایشون رو متوجه شدم که از این قرار بود(من متوجه شدم که ایشون برا بیرون رفتن از هتل تنها میخوان برن وگفتن من کار دارم شما استراحت کن تا من بیام ،من تازه عروس هیچوقت فکر منفی نداشتم وایشون رفتن ،ولی من بعدا تعجب کردم که ایشون چطور تو این فاصله کوتاه تونسته بودند با یه نفر دوست بشن وقضیه تموم شد وایشون برگشتند،بعد از سفر وبرگشتن به شهر خودمون یه خانمی تماس گرفتند خونه وسراغ ایشون رو گرفتند بنده گفتم که سر کار هستند ومن خانمشون هستم امری هست بفرمایند که ایشون ناراحت شدند وگفتند که ایشون به من گفتند که مجرد هستند وتونستن با من دوست بشن والبته ارتباطشون در حد دوستی معمولی بوده وفرصت بیشتر نبوده خدا رو شکر)من طفلک رو میخواستید ببینید گیج ومبهوت مانده بودم چکار کنم ایا بهش بگم یا نه؟ شاید کسی بخواد دو بهم زنی بکنه و شاید بخاطر شغل شوهرم کسی بخواد اذیتش کنه ،خلاصه هزار فکر تو سرم بود اما فکر خیانت برام باورکردنی نبود تا اینکه شوهرم به خونه برگشت وبعد از خوردن نهار اروم بهش گفتم یه خانمی با این شماره زنگ زد واین حرفها رو زده ،در عین ناباوری دیدم گفت که:اونو در حال عشق بازی با یه نفر دیدم از هم جداشون کردم وبعدش ازم خواسته باهاش دوست بشم منم که میدونستم چند روز بیشتر نیستم قبول کردم و همه چیز تموم شده ومن الان اینجام وبه هیچی جز تو فک نمیکنم ، وخیلی تاکید کرد که میخواستم اون دختر به خطا کشیده نشه ،منم که یه دختر بچه بیشتر نبودم حرف شوهرم رو باور کردم وبعد از کمی ناراحتی قبول کردم وازش خواستم تکرار نشه وایشون هم قبول کردند وبه خیر وخوشی تموم شد.
    اون موقع هنوز موبایل نبود وهر کسی کار داشت باید به خط ثابت زنگ میزدند بعد از مدتی متوجه زنگهای مشکوک شدم ،که من گوشی بر میداشتم قطع میشد ولی جواب شوهرم رو میداد
    اذیت شدم وبه شوهرم شکایت این قضیه رو کردم میگفت همون دختره هست مزاحم میشه ولی دروغ میگفت با هم هماهنگ بودند .خلاصه اولین ناراحتی من از ایشون شروع شد وباهاش قهر کردم تا چند روز که ایشون خواهش کردند وقسم خوردند که هدفش خیانت نیست وداره از اون دختر حمایت میکنه وخلاصه با هر بد بختی بود ارتباط رو قطع کردند وقضیه بین خودمون تموم شد وکسی متوجه نشد.
    اختلاف دوم زندگی :
    عروسی دوستم دعوت شدم شوهرم نیومد ولی به من اجازه رفتن داد ومنم شرکت کردم،خیلی عادی مثل خیلی از مراسمات دیگه ومثل بقیه با عروس وداماد عکس گرفتم وبعدا که شوهرم عکس رو دید شروع به ناراحتی ودادو بیداد کرد وگفت چرا اینقدر نزدیک داماد هستی که در واقع تو عکس نزدیک نشون میداد من اصلا نزدیک هم نبودم ،دوزاریم افتاد که داره دنبال بهانه میگرده خلاصه سعی کردم خیلی باهاش کلنجار نرم وازش عذر خواهی کردم وگفتم در کل اگه میدونستم راضی نیستی اصلا عکس نمیگرفتم ولی هر چی من کوتاه میومدم اون صداشو بالا میبرد بلاخره صبرم تموم شد وگفتم حالا این یعنی چی؟یا اشتباه از جانب من بوده که دارم عذر خواهی میکنم یا بهانه گیری از جانب شما وداری ادامه میدی بگو چکار کنیم قضیه تموم بشه؟ دیدم گفت باید قضیه رو با بابات مطرح کنم که چرا اینکارو کردی؟خیلی بهم برخورد واذیت شدم من دختر اول بابام بودم وخیلی روم تعصب داشت حالا فکر کن این اقا بخواد رو اعصابش راه بره وبعدش مشکلات ما دو نفر رو تو زندگی علنی کنه،نمیدونستم چی بگم،اگه میگفتم نگو فکر میکرد ضعفه برام وادامه میداد واگه میگفتم بگه اونوقت زندگیم از همین اول بسم الله واسه همه رو میشد .منم گفتم من ک خطایی نکردم برو وبه چهار نفر دیگه بگو تا شاید اونا هم قضاوت کنند وبفهمند چه ادم با منطقی هستی.خلاصه مسءله رو مطرح کرد وخوشبختانه پدرم منطقی برخورد کرد وبهش گت دوراه بیشتر نیست یا به زنت اطمینان داری که تنها فرستادیش عروسی یا اینکه قصدا باهاش نرفتی والان داری برای اذیت کردنش دنبال بهانه میگردی؟
    حالا اگه بهش اطمینان نداری لطفا همین الان بزارش وبرو .که دیدم گفت من از چشمام بیشتر بهش اطمینان دارم ولی از اینکه عکس گرفته ناراضیم واز بابام خواهش کرد که اجازه بده بریم ومنو با خودش برد
    وتو خونه ازم عذر خواهی کرد وگفت دوست ندام با دیگران عکس بگیری
    وقتی توی اون زمان خودم رو باهاش مقایسه کردم متوجه تفاوتها شدم،من نمیخواستم دیگران متوجه اختلافات ما بشن ولی اون دنبال برملا کردن هر چیز کوچکی بود ،من میخواستم ایرادهای شوهرم و بپوشونم ولی اون میخواست بی دلیل منو پیش بقیه خراب کنه ،من چشمم فقط به شوهرم وغیر اون کسی رو نمیدیدم اما شوهرم با داشتان یه زن زیبا وخوش اخلاق چشمش دنبال دیگران بود
    خب دوستان واسه امروز وقسمت اول زندگیم تا اینجا کافیه ،انشالله اگه قسمت شد در فرصت دیگه ای براتون بقیه داستان زندگیم رو میگم.دوست داشتید خوشحال میشم نظراتتون رو درباره این قسمت بدونم
    موفق باشید
    ویرایش توسط frp : 11-28-2015 در ساعت 11:07 PM

  2. 4 کاربران زیر از frp بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : شوهرخیانتکار و راحت طلب

    ۸ اعتراف مردان خیانت کار و دلیل آنها برای خیانت را آورده ایم شاید تا با مغز و طرز فکر این مردان بیشتر آشنا شویم.

    اعتراف اول :
    انتقام جویی
    «من زمانی به همسر خود خیانت کردم که متوجه شدم او همچنان با نامزد سابق خود ارتباط پیامکی دارد. البته پیام های آنها حاوی هیچ نوع صحبتی که باعث نگرانی باشد، نبود اما تصور اینکه او قبلا با این مرد در ارتباط بوده است و حالا هم این دوستی را ادامه می دهد مرا عصبانی می کرد. صمیمیت همسرم با نامزد سابقش برای من قابل درک نبود.
    با همین عصبانیت از خانه بیرون زدم و یک لحظه تصمیم گرفتم برای درآوردن حرص او، دختر جدیدی را بیابم و شماره اش را بگیرم و همین کار را هم کردم. به نظر من این کار دقیقا همان کاری بود که او انجام می داد و من هم تلافی کرده بودم. ما از هم جدا شدیم. البته همسرم هرگز نفهمید من دوست دختر دارم. دلیل جدایی ما این بود که مناسب هم نبودیم و به درد هم نمی خوردیم. البته اعتراف می کنم آن کار من در عصبانیت درست و اخلاقی نبود اما در آن لحظه احساس خوبی به من داد.»

    اعتراف دوم :
    نبودن جاذبه عاطفی متقابل
    «تا جایی که به خاطر دارم من همیشه عاشق زنانی بودم که از هر نظر کامل باشند. همسر سابق من از خیلی نظرها خوب بود اما با سلیقه من خیلی جور نبود. او بسیار منطقی به نظر می رسید که هیچ نوع ارزشی برای من نداشت و باعث جذب من نمی شد. خیلی تلاش کردم به این مساله توجه نکنم اما نمی توانستم. پس از چند ماه، روزی با گروهی از دوستانم بیرون رفتم و در فروشگاهی که خرید می کردیم دختری را دیدم که بسیار عالی به نظر می رسید.

    از او شماره گرفتم و او به من گفت هر وقت بخواهم می توانم با او تماس بگیرم و قرار بگذارم. من هم همین کار را کردم. پس از چند جلسه متوجه شدم باید رابطه خود با همسرم را پایان بدهم زیرا دیگر هیچ جذابیتی برای من نداشت و دوست داشتم در کنار کسی باشم که دیوانه وار دوستش دارم و برای من فقط یک دوست ساده نیست.»

    اعتراف سوم :
    وقت نگذاشتن برای یکدیگر
    «من زمانی از همسر سابق خود جدا شدم که او بسیار مسافرت می رفت و ما خیلی کم در کنار هم بودیم. من بیشتر مواقع تنها بودم. این تنهایی به ویژه در روزهای تعطیل آخر هفته بسیار مرا آزار می داد. دوست داشتم کسی در کنارم باشد و با هم حرف بزنیم، بیرون برویم و ... . به همین دلیل، دفعه آخری که به مسافرت رفت من سراغ زن دیگری رفتم و پس از بازگشت همه چیز را به او گفتم و از هم جدا شدیم. این جدایی برای هر دوی ما خوب بود. البته می دانم کار من به هیچ وجه اخلاقی نبود اما در تنهایی هایم تنها چیزی که می توانست به من آرامش دهد یک همزبان بود.»
    اعتراف چهارم :
    رابطه اشتباه
    من با نامزدم در دانشگاه آشنا شدم . ما از همان ترم اول با یکدگیر دوست شدیم. پس از فارغ التحصیلی، هر کدام از ما به شهر خودش برگشت اما پیش از آن با هم نامزد کردیم. من تقریبا همه آخر هفته ها به شهر او مسافرت می کردم. اما فقط آخر هفته ها در کنار هم بودیم و در طول هفته با دوستان خود خوشگذرانی داشتیم.

    پس از چند ماه از این روند خسته شدم و با خودم تصور کردم در شهر خودم هم دختران زیبا و خوب زیادی هستند و من چرا همه روزهای تعطیل خود را در جاده و رفت و آمد می گذرانم؟ این مساله را با او در میان گذاشتم و چند باری او به شهر من می آمد اما پس ا مدتی او نیز خسته شد و با هم تصمیم گرفتیم این رابطه دشوار را پایان ببخشیم.»

    اعتراف پنجم :
    مغایرت احساسی و سبک زندگی
    «من همسر سابق خود را در گردهمایی کاهش وزن ملاقات کردم. با هم دوست شدیم و هنگامی که با هم قرار می گذاشتیم و بیرون می رفتیم، هر دو حدود ۲۰ کیلوگرم اضافه وزن داشتیم. من همه رژیم ها و برنامه های ورزشی خود را به دقت و با جدیت فراوان انجام می دادم و به سرعت وزن کم می کردم. اما او به ورزش و رژیم اهمیت نمی داد و در نتیجه کاهش وزنی هم نداشت.

    پس از اینکه اضافه وزن خود را از بین بردم، اعتماد به نفس بیشتری پیدا کردم. زن هایی که قبلا حتی به من نگاه هم نمی کردند مشتاق صحبت با من بودند و این حس خیلی خوبی به من می داد. همسر سابق من از چاقی خود در عذاب بود و به زن های اطراف من حسودی می کرد.

    یکی از روزهای آخر هفته که او خانه نبود، ما با یکی از این زن ها قرار گذاشتم و با هم بیرون رفتیم. من هرگز این مساله را به همسرم نگفتم اما چند هفته بعد با بهانه های مختلف از او جدا شدم. من تصور می کنم باید با زنی باشم که شبیه من است و ارزش های زندگی او ارزش های من هستند. فردی که طرز فکر و اراده مان شبیه هم باشد.»

    اعتراف ششم :
    نداشتن رابطه عاشقانه
    «من و همسرم همیشه خدا با هم جنگ و دعوا داشتیم. برای همه چیز با هم بحث می کردیم این همه تنش اعصاب مرا خورد کرده بود. درست برعکس همسرم، دختری در شرکت ما بود که همه چیز را خیلی راحت می گرفت و رفتار دوستانه ای با همه داشت و شاد بود. یک شب که هر دو تا دیر وقت در شرکت مشغول کار بودیم، تصمیم گرفتیم برای شام با هم بیرون برویم.

    همه چیز خیلی عالی بود. او بسیار خوب و پر احساس بود و شبی رویایی با عشقی پاک را با او پشت سر گذاشتم. این اتفاق جراتی در دل من به وجود آورد تا از رابطه ای که همیشه مرا آزار می داد جدا شوم. یک هفته خانه نرفتم و پس از آن از همسر سابقم جدا شدم و اکنون با همکارم در ارتباط هستم.»

    اعتراف هفتم :
    رویاپردازی
    «من هنگامی به همسر خود خیانت کردم که با دختری آشنا شدم که ابتدا قصدم تسلی دادن به او بود. او تازه از یک رابطه طولانی جدا شده بود و روحیه خوبی نداشت. ما زمان زیادی را با هم سپری می کردیم تا اینکه به هم علاقه مند شدیم. من تصور می کردم او بهترین زن روی زمین است و من با او خوشبخت خواهم بود. به همین دلیل، از همسرم جدا شدم و سراغ آن دختر رفتم. اما رابطه ما دوامی نداشت و متوجه شدم رویاپردازی بسیار بهتر از واقعیت است.»

    اعتراف هشتم :
    پیدا کردن اعتماد به نفس
    «من همیشه خجالتی بودم و به هیچ وجه با جنس زن راحت نبودم. نامزدم نیز مثل من بسیار خجالتی بود رابطه ما مشکلی نداشت اما هیچ هیجان و چیز جالبی هم نداشت. روزی برای کار خود در همایشی شرکت کردم.
    هنگام شام، خانمی رو به روی من نشسته بود که بسیار جذاب و باهوش به نظر می رسید و من واقعا جذب او شده بودم. از این مساله بسیار تعجب کردم زیرا قبلا چنین تجربه ای نداشتم. حس خوبی بود و احساس می کردم در اوج آسمان ها هستم. سعی کردم اعتماد به نفس داشته باشم و با او سر صحبت را باز کردم.

    در طول همایش و کنفرانس های دیگر نیز با هم صحبت می کردیم و وقتمان را با هم می گذراندیم. من هرگز از این رابطه به نامزدم چیزی نگفتم اما چند ماه بعد از او جدا شدم. پس از جدایی من آن زن جذابی که در کنفرانس ها می دیدم را دیگر هرگز ملاقات نکردم. اما همان رابطه کوتاه، اعتماد به نفس خاصی به من داده بود و متوجه شدم اگر اراده کنم می توانم بیرون بروم و زن دلخواه خود را پیدا و با او ازدواج کنم.»
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  4. کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند

    frp

  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2015
    شماره عضویت
    24588
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    5
    تشکر شده 16 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : شوهرخیانتکار و راحت طلب

    با تشکر از پاسخ بسیار مفید وظریف جناب فرخ خان:
    واما ادامه زندگی بنده: امیدوارم برای دوستان عزیز خسته کننده نباشد
    زندگی من وشوهرم بعد از دو موضوعی که مطرح کردم شیرین شد و هر دو نفر عاشقانه همدیگر رو دوست داشتیم وبسیار زندگی عالی ودوست داشتنی داشتیم ،بین فامیل ودوستان به عنوان یک زندگی نمونه وایده ال مطرح شدیم ،بعد از دوسال زندگی با اضافه شدن یک پسر کاکل زری زندگی شیرین تر شد وخوش وخرم بودیم من زنی جوان و18 سال وشوهرم 28 ساله ،هردو در اوج جوانی بدون هیچ مشکلی زندگی میکردیم وناگفته نماند که بنده در این اثنا به درسم ادامه دادم وبا بدنیا اومدن پسرم موفق به اخذ مدرک دیپلم شدم.
    وقتی پسرم یکسالش شد شوهرم خبر داد که به خاطر شغلش مجبوره از شهر خودمون منتقل بشه وباید به شهر دیگه ای میرفتیم،ابتدا ناراحت شدم که از خانواده دور میشم وچون از غربت میترسیدم کمی ترسیدم
    ولی چاره ای نبود وباید میرفتیم..بعد از یه مدت کوتاه نقل مکان کردیم وبه شهر جدید رفتیم ومستقر شدیم،با توجه به خونگرمی وزود جوشی خودم خیلی زود با محیط اخت شدم وبا همسایه ها رابطه برقرار کردم واجازه ندادم غربت منو اذیت کنه وهمچنین با وجود پسرم و سرگرم شدن با زندگی وهمچنین محبت به شوهرم سعی کردم روز بروز زندگی ومحیطی گرمتر وشیرینتر داشته باشیم ،در شهر جدید دوستان جدید گرفتیم که از همکاران شوهرم بودن وارتباط خانوادگی برقرار کردیم خلاصه همه چیز بر وفق مراد بود تا اینکه طبق قولی که از شوهرم گرفته بودم دانشگاه سراسری شرکت کردم واز بخت واقبال بنده مدیریت دولتی شیراز قبول شدم وبا شهر ما فاصله خیلی زیادی داشت(سال71)ومتاسفانه شوهرم قبول نکرد وشرط ایشون این بود که فقط در شهر خودمون اونم فقط سراسری
    سال بعد به علت قبول شدن ونرفتن به دانشگاه اجازه شرکت مجددنداشتم ومجبور شدم ازاد شرکت کنم واینبار شهر خودمون قبول شدم ودر رشته حقوق .که متاسفانه شوهرم مخالفت کردن ونداشتن توان مالی رو بهانه کردند(البته شاید یکی از علتهای مخالفتش نداشتن هزینه وعلت دیگه به احتمال زیاد تحصیلات خودش بود که سوم راهنمایی بود که البته من برام اصلا مهم نبود وفقط خودم عاشق ادامه تحصیل بودم)
    بعد از مخالف وعلت ان پدرم با ایشون صحبت کردند وهزینه رو خودشون تقبل کردند ودر واقع ایشون رو راضی کردند و امامتاسفانه با شروع دانشگاه همکاری ایشون بطور کلی در منزل قطع شد وگفتند من مسولیتی در قبال بچه ندارم خودت هر فکری داری انجام بده وهمچنین خرید کامل منزل رو هم که تا اون موقع دونفری انجام میدادیم ازش شونه خالی کرد، من نیز یا میبایست کامل پا روی خواسته هام میزاشتم ویا میبایست تحمل میکردم. خلاصه پسرم رو مهد گذاشتم وهزینه دانشگاه ومهد وهزینه های جانبی رو پدرم پرداخت میکردو من تو خونه سنگ تموم میزاشتم ،از نظافت خونه ،خرید،بچه داری،مهمونهای بیموقع که خونه میاورد وزناشویی ومحبت کم نمیزاشتم ،ولی هرچه من بیشتر محبت میکردم اون بیشتر اذیت میکرد تا اینکه یکسال از دانشگاه من سپری شدویک روز عصر شوهرم زنگ زد خونه که مهمون داریم بساط پذیرایی رو اماده کن ،پرسیدم کی هست؟گفتن دو تا خانم از اشنایان میخوان یه سر بیان خونه اونجا توضیح میدم.
    منم بلند شدم ودستی به سروروی خونه کشیدم ومقدمات پذیرایی رو اماده کردم و منتظر مهمونا شدم،بعد از ساعتی مهمونها از راه رسیدند ودرو باز کردم ،خودشون رو معرفی کردند وبا هم اشنا شدیم ،تا ما یه شربتی خوردیم شوهرم از راه رسیدند وخیلی رسمی احوالپرسی کردن وگفتند که اصلا نیاز به تشکر وزحمت افتادن نبود من کاری نکردم ووظیفه ام بوده وخلاصه کلی با هم تعارفتیکه پاره کردند .
    دخترها دو تا دوست 28 ساله بودند که در یکی از روستاهای اطراف معلم نهضت بودن وانگار مثلا شوهر من با پارتی اونا روجابجا کرده بود وبه شهر منتقل کرده بود واین خانمها با اوردن کادو برای تشکر اومده بودند ،بنده نیز با کمال خشرویی از ایشون پذیرایی نمودم وگفتم که نیاز به تشکر نبوده شما نیز مثل خواهر ایشون هستید وبعد از اشنایی وپذیرایی رفتند وناگفته نماند که این دو دختر کاملا قیافه ای معمولی داشتند ولی یکی از انها لکه قهوه ای ماه گرفتگی بزرگی روی گونه داشتند توی رفتارشان کمی شیطنت به چشم میخورد منتها من حساسیتی بخرج ندادم وموضوع رو برای خودم بی اهمیت جلوه دادم
    قضیه تموم شد تا بعد از یک هفته که از طرف خانواده دختر توصیف شده به صرف شام دعوت شدیم ،اولش من مخالفت کردم وبه شوهرم گفتم لزومی نداره چون ما اینجا غریب هستیم با هر کسی ارتباط برقرار کنیم ،در ضمن شما لطفی در حقشون کردی اونها هم تشکر کردند تمام.
    هرچی من قبول نمیکردم اون بیشتر اصرار میکرد تا جایی که منو قانع کرد وگفت همین یه بار چون خانواده اش دعوت کردند وخوبیت نداره ...................................
    رفتیم مهمونی وخانواده ظاهرا خوب ومومنی بودند ،پدر در یک ارگان مهم دولتی کار میکرد وموقعیت خوبی داشتند و اما حرکات دختر کاملا سبک وبه نظر میرسید البته سن من کم بود تقریبا21ساله بودم واون دختری 28 ساله بود پیش خودم میگفتم خوب شاید شرایط سنی اقتضا میکنه که اینطور برخورد کنه وسعی میکردم که شرایط رو عادی جلوه بدم وراحت با کل خانواده برخورد میکردم ،مهمونی بخیر وخوشی تموم شد وبعد از گذشت چند هفته حالا خواهشهای شوهرم شروع شد که هر رفتی امدی داره زشته بزار دعوتشون کنیم نگن عرضه نداشتن ودیگه تموم.
    ای دل غافل من بچه
    نگو این دوتا دارند برنامه میچینند وما خانواده ها بیخبر هستیم
    دعوت انجام گرفت واینبار هم بخیر گذشت،اما پس پرده رو فقط خدا میداند وبس
    سال دوم دانشگاه بودم یه شب که شوهرم در یه اطاق مشغول صحبت با تلفن بودند ومن وپسرم در اتاق خواب مشغول مرتب کردن لباسها بودیم رادیو رو روشن کردیم که سرگرم بشیم وهمینطور که پیچ رادیو رو برا تنظیم میپیچوندم به اف ام که میرسید یه صدای اشنا به گوشم میرسید،خوب که گوش دادم بله صدای شوهرم با یه دختر بود ومن مظلوم نزدیک بود قالب تهی کنم که....................................

  6. 3 کاربران زیر از frp بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11132
    نوشته ها
    3,135
    تشکـر
    6,908
    تشکر شده 4,097 بار در 2,142 پست
    میزان امتیاز
    14

    پاسخ : شوهرخیانتکار و راحت طلب

    وایییییییی چه با حال شد !!

  8. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18720
    نوشته ها
    315
    تشکـر
    117
    تشکر شده 142 بار در 96 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : شوهرخیانتکار و راحت طلب

    خواننده را منتظر نذار ادامه بده.

  9. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : شوهرخیانتکار و راحت طلب

    ادامه ادامه .....

  10. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2015
    شماره عضویت
    24588
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    5
    تشکر شده 16 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : شوهرخیانتکار و راحت طلب

    با سلام مجدد خدمت دوستان عزیزم:
    از اینکه توانایی نوشتن کل ماجراهای زندگی رو در یک متن کامل ندارم از همگی پوزش میخواهم وامیدوارم از دنبال کردن ماجرا خسته نشید
    دوستان باتوجه به اینکه مطرح کردن مساءل زندگی کمی دشوار هست ودر حین نوشتن مساءل از لحاظ روحی اذیت میشم پس لطفا با صبوری خودتون من روهمراهی کنید.
    در ضمن از مشاوران عزیز وهمچنین متخصصین گرامی خواهش میکنم از لحاظ روحی وسلامتی به من کمک کنند ،نمیدونم چرا وقتی شروع به نوشتن میکنم پشت سرم به شدت درد میگیرد به شکلی که احساس میکنم درد سر باعث فشار شدید روی چشمها میشه واحساس میکنم چشمام میخوان از جاشون بزنن بیرون .
    واما ادامه ماجرا:
    بله داشتم میگفتم که حین کار در اتاق خواب برای سرگرمی رادیو روشن کردم ودر حین پیچوندن پیچ رادیو متوجه صدای اشنایی شدم وخوب که توجه کردم صدای شوهرم با یه خانم بود که داشتن باهم عاشقانه صحبت میکردند،برق از چشمام پرید وباور نمیکردم، خیلی حساس شدم وبرای اولین بار در زندگیم دستام شروع به لرزیدن کرد به شکلی که نمیتونستم کنترلشون کنم وبعدش بیشتر که گوش دادم وخانم هم شناسایی شد تپش شدید قلب شروع شد به شکلی که صدای قلبم رو با گوشای خودم میشنیدم ،نمیدونستم چکار کنم خدایا اگه شوهرم با این حال منو میدید چی میشد؟خیلی با خودم کلنجار رفتم وعلی رغم میل باطنی رادیو رو خاموش کردم وپسرم رو خوابوندم ورفتم وضو گرفتم ودو رکعت نمازخوندم وبه خدا پناه بردم واز خودش خواستم که راه درست رو بهم نشون بده وهمچنین صبرم بده،بعد نماز کلی گریه کردم وبعدش نشستم با خودم فکر کردم که چرا این اتفاق افتاد ایا ایراد از من بوده،براش جایی کم گذاشتم،بهش محبت کم کردم وهزار فکرو خیال دیگه،اما خوب که فکر کردم یادم افتادکه شوهرم اول ازدواج بعد دوماه از زندگی در اوج عشق ودوست داشتن بهم خیانت کرده بود ومن گذشت کرده بودم پس کمی به خودم دلداری دادم وخودم رو مقصر نکردم ودنبال راه دیگه ای گشتم،نمیدونم چطور تونستم خودم رو کنترل کردم که شوهرم متوجه موضوع نشد. خواستم همه چیزو بهش بگم ولی یه ندایی از درون بهم میگفت صبر داشته باش ،اونشب رو خدا میدونه کنار شوهرم تا صبح پلک رو هم نزاشتم وتا سپیده رو به چشم دیدم به اندازه جند سال برمن گذشت ،بلاخره صبح شد وشوهرم راهی محل کارش رفت.
    اونروز من نتونستم دانشگاه برم وبا خودم خیلی کلنجار رفتم که چکار کنم؟باید یه کاری میکردم،ولی نمیدونستم چه کاری.
    تا اینکه یه فکری عین یه جرقه از مغزم گذشت.بلند شدم ولباس پوشیدم وبا پسرم به خیابان رفتم واز چند تا مغازه الکتریکی و رادیو فروشی شروع کردم به پرس وجو/
    که چرا صدای تلفن ما روی رادیو میوفته؟خیلی ها شونه خالی کردند وگفتند نمیدونند واما در یکی از مغازه ها که فروشنده لوازم الکتریکی وهمچنین گوشی تلفن بود جواب معما رو یافتم.
    اون اقا گفت یه کیت هست که برای شنود صحبت تلفنی هست که اگه این کیت رو روی خط تلفن بزاری با اف ام رادیو میتونیدمکالمات تلفنی رو بشنوید وضبط کنید بعد از خدا حافظی به منزل برگشتم وشروع به جستجو به دنبال کیت کردم وبعد از چند دقیقه کیت رو که داخل یه پریز تلفن جا سازی شده بود پیدا کردم ودر یک لحظه فکر شیطانی از مغزم گذشت ،
    وبه فکر ضبط صدا افتادم
    ویرایش توسط frp : 12-01-2015 در ساعت 02:03 PM

  11. 5 کاربران زیر از frp بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  12. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : شوهرخیانتکار و راحت طلب

    وای چه جالب مینویسین
    ادامه ادامه......

  13. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    شماره عضویت
    23156
    نوشته ها
    364
    تشکـر
    593
    تشکر شده 396 بار در 211 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : شوهرخیانتکار و راحت طلب

    چقدر بی شعورید که از خوندن بدبختی یکی دیگه لذت میبرید ، انگار فیلم سینماییه که فقط فیلم باشه ، نمیدونید تو قلب و ذهن این خانوم داره چی میگذره ، احتمالا تخمه هم میشکنید .... متاسفم

  14. کاربران زیر از ehsan1966 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    14058
    نوشته ها
    73
    تشکـر
    1
    تشکر شده 50 بار در 28 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : شوهرخیانتکار و راحت طلب

    زندگی سختی بود ه

  16. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2015
    شماره عضویت
    24588
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    5
    تشکر شده 16 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : شوهرخیانتکار و راحت طلب

    با سلام مجدد خدمت دوستان عزیز ،از اینکه میبینم پیگیر ماجرا هستید وعواطف خودتون رو بیان میکنید ممنون هستم
    نوشتن این مطالب صرفا خاطراتی از گذشته بنده هستند باشد که برای بعضی از عزیزان مورد استفاده بهینه قرار گرفته وشاید برای بعضی دیگر نور امیدی در تاریکی ذهن باشد.
    دوستان ،جریان از او نجا تموم شد که فکر ضبط کردن صدا به ذهن من رسید ودر اون لحظه به خودم گفتم اگه این قضیه رو به شوهرم بگم قبول نمیکنه پس بهتره ازش یه مدرکی داشته باشم،پس نشستم وفکر کردم که چکار کنم؟ کیت تلفنی که قبلا کار گذاشته شده بود داخل اطاق پذیرایی بود وشوهرم همیشه توی اطاق پذیرایی تلفن صحبت میکرد ومن معمولا مزاحمش نمیشدم وخداییش به شوهرم هیچ وقت شک نکردم،ناگفته نماند که من فردی مثبت اندیش هستم ونیتهای دیگران را هرچی که باشدر ا سعی میکنم جنبه مثبتش رو در نظر بگیرم.
    به این نتیجه رسیدم که خودم یک کیت تهیه کنم ودر اتاقی که معمولا درس میخوندم توی پریز تلفن کار گذاشتم ،ومواقعی که شوهرم به اتاق پذیرایی میرفتند منم به ایشون میگفتم که مشغول درس خوندن هستم وخیالش رو از بابت خودم راحت میکردم،سپس با پسرم به داخل اتاق میرفتیم ودرو میبستم و ژست درس خوندن رو میگرفتم ولی در واقع فیلمی بیش نبود وتمام فکر ذکر من پیش شوهر بود .
    بله متاسفانه کار زشت من یعنی استراق سمع شروع شد ودوستان اینجور کارهایی اول دودش به چشم خود آدم میره وبعد دیگران ،چون با شنیدن صدای عزیزی که اونو عشق اول وآخر خودت میدونی کاری بس دشوار وشکننده ووحشتناک هست،دستها شروع به لرزیدن کردن، اشک از چشمهام سرازیر میشد وروی لبهای لرزانم که از وحشت میلرزیدن میوفتاد ،قلبم انگار نمیتونست سر جاش بمونه چنان با شدت به سینه ام میکوبید که احساس میکردم الان از قفسه سینه میزنه بیرون ،خلاصه گفتن وشنیدن تا لمس کردن در اون لحظه دوچیز متفاوت هست.امیدوارم برای هیچ کس همچین صحنه ای رخ نده.
    خلاصه ضبط صدا اون روز با موفقیت انجام شد وشوهرم با همان دختری که نشونه ماه گرفتگی روی صورتش داشت صحبت میکرد ودل میداد وقلوه میگرفت ومابین صحبتهای عاشقانه گاه گاهی از من میپرسید که در چه حال هستش ؟ وشوهرم میگفت اصلا نگران نباش اون به من ایمان داره هیچ وقت شک نمیکنه ودختر مورد نظر میگفت خانمت خیلی هالو هستش، به مردی مثل تو مگه میشه اطمینان کرد وبا هم میخندیدند
    گاهی از صحبتهاشون آتیش میگرفتم ومیخواستم همون لحظه برم سر وقت شوهرم واز خجالتش دربیام دوباره شیطونه میگفت بشین سر جات هالو اونا هستن که نمیدونند دارن چکار میکنند وبعد بیخیالش میشدم. این جریان ضبط کردن صدا ادامه داشت تا یک روز که متوجه شدم صدای خانم تعقییر کرده واون صدای قبلی نیستش وبرام آشنا نبود،ای دل غافل این که یه نفر دیگه هستش ،خدایا داره چه خاکی برسرم میشه وخودم خبر ندارم ،نتونستم صدا رو تشخیص بدم پس این یکی رو من نمیشناختم .روزها به همین منوال گذشت ومن سعی کردم نسبت به شوهرم تعقییر رفتاری نداشته باشم وتازه مهربانتر هم شده بودم ،اما دراصل ازلحاظ روحی خیلی عصبی ومتشنج بودم ،تا اینکه دربین صحبتهای اون خانم وشوهرم متوجه شدم که شوهرم بهش گفت بیا پشت پنجره ببینمت واونم گفت الان میام، متوجه شدم یکی از همسایه ها هستش ومیدونستم خونه ما به کدوم خونه تسلط داره سریع منم از گوشه پنجره اتاق به خونه مورد نظر نگاه کردم ، بله خانم خانمها با لباسی زیبا ودلربا از گوشه پنجره خونه خودش رو به شوهرم نشون میداد
    خدای من زنی 38 ساله با دو بچه واز این کارها،مغزم سوت کشید ونمیدونستم چی برام خوبه،بساط رو جمع کردم ورفتم اب قندی خوردم ودست پسرم رو گرفتم وبه شوهرم گفتم من بچه رو میبرم پارک وزدم بیرون، خیلی برام وحشتناک شده بود نمیدونستم باید چکار کنم،به کی بگم ویا با کی مشورت کنم،از یه طرف زندگیم وشوهرم وبچه ام برام مهم بودن از یه طرف آّبروی خانوادگی درمیان بود واز طرفی من زنی22 ساله ساله وجوان بودم فکر اینده اذیتم میکرد تنها کاری که کردم از خدا کمک میخواستم فعلا داشتم صبر میکردم تا اینکه یک روز لابه لای دفتر سررسید شوهرم چند تا نامه عاشقانه دیدم ومخاطبها مشخص.
    دیگه برام انگار اهمیت نداشت ،عصبی شدم ولی دیگه واقعا دنبال مدرک بیشتر میگشتم تا اینکه یک روز عصر که به دانشگاه رفته بودم ،کلاسم تشکیل نشد وبه خونه برگشتم و.............................
    ویرایش توسط frp : 12-06-2015 در ساعت 01:11 PM

  17. 3 کاربران زیر از frp بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  18. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11132
    نوشته ها
    3,135
    تشکـر
    6,908
    تشکر شده 4,097 بار در 2,142 پست
    میزان امتیاز
    14

    پاسخ : شوهرخیانتکار و راحت طلب

    ای وای !!

  19. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    14058
    نوشته ها
    73
    تشکـر
    1
    تشکر شده 50 بار در 28 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : شوهرخیانتکار و راحت طلب

    خیلی سخت بوده

  20. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : شوهرخیانتکار و راحت طلب

    چه غمگین، چه دردناک

    دروغ نگم دلم لرزید و چشام خیس شد

    دوست گلم مطمئنن خدا جواب صبوری و متانت شما رو به بهترین شکل میده

  21. کاربران زیر از رزمریم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  22. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : شوهرخیانتکار و راحت طلب

    خیلی از نویسنده ها بودن که داستان زندگیشون رو در قالب رمان نوشتنو صرفا بخاطر اینکه واقعی بوده و ملموس تر از داستان های تخیلی بوده چون اکلمه به کلمه اون ها از احساسات واقعی نویسنده به متن درومده ؛جذاب و خوندنی شدن و باطبع پرفروش ..
    حالا اینکه ما داستان ایشون رو دنبال مبکنیم و علاقه به ادامش داریم دلیر بر لذت بردن از سختی ها و رنج هایی که استارتر به تحریر در اورده نیست ..اتفاقا ما برای طرز فکر شما متاسفیم ..چون هیچ انسانی از رنج دیگری لذت نمیبره ..
    علاقمند بودن به ادامه ماجرا وقتی سکل گربته که استارتر تصمیم گرفتن ماجرا و جریان نه بلکه "داستان"زندگیشون رو بنویسند ..پس ما نمیگم بلکه من لزومی نمیبینم که برای هر قسمت اون کامنت بزارم که متاسفم و خیلی سخت بوده و ...
    و گفتن این جملات و ابراز ناراحتی قلبی که از خوندن هر رنج نامه واقعی صورت میگیره در دلم باقی میمونه و بنابر تصمیم خود استارتر ما یک داستان واقعی و اموزنده رو دنبال میکنیم و بس .
    پس ابراز تتسف و ناراحتی من دردی به حالشون دوا نمیکنه که هیچ بلکه ممکنه بیستر و عمیق تر به ناراحتی ها و گذشتشون فکر کنند و رنج ببرند.چون سالهای خیلی زیادی از ابن وقایع میگذره و اونچه که باید اتفاف می افتاد افتاده و استارتر هم کاملا واقعند که هر انسانی با خوندن رنج نامشون متاسف و دلگیر میشه و نبیازی به بیانش نیست ..

    اینها رو در جواب شمایی نوشتم که بخاطر علاقه به ادامه "داستان" فحش بارمون کردید .
    نقل قول هم نکردم که بی احترامی رو رودرو جواب نداده باشم .
    استارتر عزیز ادامه ادامه ...

  23. 3 کاربران زیر از ghazal1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  24. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11132
    نوشته ها
    3,135
    تشکـر
    6,908
    تشکر شده 4,097 بار در 2,142 پست
    میزان امتیاز
    14

    پاسخ : شوهرخیانتکار و راحت طلب

    منم میخواستم بگم ولی گفتم بیخیال این دنیا ارزش کل کل نداره

    ولی خدایی خیلی زشته اگه فکر کنید کسی که داره زندگینامه ی این خانمو میخونه از دیدنه رنجش لذت ببره .

    اینکه منتظره ادامه هستیم یا از اتفاقاتی که افتاده متعجب بشیم دلیله بر لذت بردن از مشکلات استارتر نیست ، چون استارتر داره زندگیشو تیکه تیکه مینویسه و بالطبع خواننده کنجکاو میشه که ببینه بعدش چه اتفاقی افتاده .

    منم از خوندن اون کلمه ی توهین و تاسف خوردنشون و اونطور برخورد جاخوردمو مطمئنن تخمه بدست هم نبودیم ولی نخواستم جوابی بدم ، چون حرف الکی تندو بدون منطق بود .

  25. 2 کاربران زیر از love بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  26. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17566
    نوشته ها
    998
    تشکـر
    1,418
    تشکر شده 873 بار در 505 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : شوهرخیانتکار و راحت طلب


    چقد سخت...
    خدا نصیب هیشکی نکنه
    متاسفم
    صبرتونو تحسین میکنم

    جدا از همه این حرفا
    مشتاق شنیدن ادامش هستم
    ولی ن با لذت

    اگه اینو بنویسین ی رمان خعلی خوب میشه
    قلمتونم خوبه
    امضای ایشان


    باید یکبار به خاطر همه چیز گریه کرد
    آن قدر که اشک ها خشک شوند
    باید این تن اندوهگین را چلاند
    و
    بعد دفتر زندگی را ورق زد
    به چیز دیگری فکر کرد
    باید پاها را حرکت داد
    و
    همه چیز را از نو شروع کرد



  27. کاربران زیر از شقایقم بابت این پست مفید تشکر کرده اند

    frp

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد