سلام. یکسال و نیمه ازدواج کردم و یک دختر شش ماهه دارم . با عشق ازدواج کردم . همسرم کارمنده و خودم معلم بودم که با ازدواج تمام شد و اوضاع مالی متوسطی داریم . نمیدونم موضوع رو از کجا شروعکنم . خانواده شوهرم یک خانواده بسیار منزوی گوشه گیر و غیراجتماعی هستن .خانواده ایی که هرکسی تو یه اتاق تاریک نشسته و یه جور خاصن .از روز اولی که رفتم تو خانوادشون فهمیدم شوهر من تمام زندگی خواهری که ازدواج کرده رو ساپورت میکرده از پول پیشخونه تا خرید لباس و کفش و خوراکی بچه خواهرش . پول تو جیبی خواهر کوچکش که 31 سالشه . از دوران عقد خواهرشوهرم که ازدواج کرده مدام نوک میزد و گیر داده بود به اصل و نسب خانوادم . اینو بگم که نقطه کور و مشکلی تو اصل و نسبم نیست اتفاقا از یه قومیت خیلی با اصل و نسبم که البته هیچوقتم هیچ ادعایی در موردش نداشتم ولی خواهر شوهرم پیله کرده بود که این قومیت همه مشکل دارن خرابن فلانن . وقتی به شوهرم میگفتم میگفت تو دروغ میگی خواهرمن اینطوری نیست تا اینکه سه ماهه باردار بودم که سر همین حرفا با مادر شوهرم حرفم شد شدید . خانواده شوهرم هیچی بلد نیستن و شوهرم مدام باید دنبالشون باشه و از وقت و زندگی من بزنه بخاطر اونا فقط به این خاطر که خانه ماو پدرش تو یه شهره .فکر میکنه فقط وظیفه اونه که تمام کاراشونو بکنه تازه قدر نشناس و ناسپاس هم هستن .همه بچه هاتحصیلات عالی اما دریغ از اینکه بلد باشن یه نوبت دکتر بگیرن . مثلا برادرشوهر مهندس من ماشین پدرش تو خونه ، فاصله تا مطب دکتر صد متر ولی زنگ میزنه به شوهرم که بیا خواهرت رو ببر دکتر. برادرشوهرم وقتی از سرکار بعد از یکماه میاد خونشون فقط نشسته تو یه اتاق و نه باکسی حرف میزنه نه جواب کسی رو میده . ما به احترام اون میریم خونشون ولی برادرشوهرم حتی بخاطر ما سرسفره هم نمیاد . وقتی هم که میگم شوهرم میگه اون اخلاقشه .فقط اینو میدونم که شوهرم مثل یه نوکر دم دسته خانوادشه تا حالا خیلی با شوهرم دعوا کردم سر خواهرش سر شوهرخواهر پروش که حتی حاضر نشد به شوهرمن روز عقد و عروسیش یه کمکی کنه شوهرمن که مدام دم دسته خواهرو دختر خواهرشه . چند روز پیش به شوهرم گفتم تو فقط وظیفه داری ؟ پس وظیفه بقیه چی ؟ برادرت تو خونه است حتی حاصر نمیشه پاشه یه نون برای بابات بگیره اونوقت تو از سرکار باید بدو بدو بیای بری دنبال کارای بابات . خدا روشکر بابات هنوز رو دست و پای خودشه بذار کاراشونو خودشون بکنن تا یاد بگیرن اما دعوامون شد و دستش رو گذاشت رو گلوی من. میخواست منو خفه کنه . به تمام خانوادم توهین کرد گفت یه تار موی برادرم میارزه به تمام خانواده عوضیت . یکسال و نیمه ازدواج کردم ولی روی هم رفته شاید دوماه هم باهم خوش نبودیم و دائم جنگ و جدال سر خانوادش . قبول دارم خانوادشن و باید کمکشون کنه ولی هرچیز جای خودش رو داره . هیچوقت خانوادش قدر دانش نبودن . اینو بگم که برادر بزرگش الان سه ساله از روز عروسیش باخانوادش قهره و حتی واسه عروسی ماهم نیومد و من اصلا تا حالا ندیدمش ولی وقتی حرف میشه پدر شوهرم میگه تو هر خانواده ایی یه ادم بیخودی (منظورش شوهر منه ) باید باشه اون پسرم خیلی اقاس . اصل کلام اینکه شوهرم بخاطر تک تک اعضای خانوادش یه من توهین کرده حتی بخاطر شوهر خواهر مزخرف و بیکارش که زن و بچه اش رو خرجشون رو پدرشوهرم میده . و به تمام خانواده من که عاشقانه همسرم رو دوست دارن گفته عوضی . ماهمدیگه رو خیلی دوست داریم اما روزگار همدیگه رو داریم سیاه میکنیم اون دنبال خانوادشه من دعوا راه میندازم اون توهین میکنه و میچرخه . من نمیخوام این زندگیم باشه من دخترمو شوهرمو دوست دارم اما فکر میکنم خیلی زود زندگیمون به جنگ و جدال ختم شد انگار دیگه خوشحال نیستیم . انگار از زندگیمون ناراضیم . شوهرم بخاطر من همه فداکاری میکنه ماهی دومیلیون قسط میده اما نذاشته اب تو دلم ت************ بخوره اما از اونطرف با بعضی اخلاقا و رفتاراش همه چیز رو خراب میکنه . هیچوقت پشتم نبوده اگه قرار باشه بین منو خانوادش کسی رو انتخاب کنه خیلی راحت قید مارو میزنه . خیلی ناراحتم واسه زندگیم که به مویی بنده . واسه شوهرم که همه توهینی به هم کردیم اما نمیدونم چکار کنم .کمکم کنید زندگیمو از نو بسازم خودمو وفق بدم بخدا همه کاری هم واسه خانوادش کردم ولی جلوی چشمشون نیست . هرکاری بکنم براشون اصلا براشون مهم نیست . کمکم کنید