سلام 20 سالمه تو عقد هستم و شوهرم 24 ساله
1.سوال اول: من تا الان هرچی مهمونی دعوت بودیم شوهرمو درک میکردم واگر میگفت نمیتونم ، میدونستم نمیتواند بیاید اصرار نمی کردم اگر خودم میتوانستم میرفتم اگرنه پیش همسرم بودم .ولی ما دوره های دعا ندبه داریم و شوهرم شب کاره نمیتونه بیاد منتهی یک بار منزل برادرم ندبه دعوت بودیم و شوهرم طبق معمول بخاطر خستگی و راه دور نیامد ولی بعد فهمیدم با صاحاب کارش رفته اند برای خانم ایشان ماشین بخرند خوب بدلیل لطفی که صاحاب کارش داشتند من فهمیدم که تو رودربایستی رفته ولی زمانی که برای ایشان گذاشته و از خوابش گذشته ولی برای من نمیذاشته ناراحتم کرد،گفتین برای این مسایل با شوهرم با ارامش صحبت کنم و گفتم دوست دارم برای مراسم ها بیایی و شده حتی یک ساعت خودتو نشون بدی... ولی فقط میگه اوکی و فردا حرف خودشو میزنه حتی بهش گفتم از این که از خوابش واسه صاحاب کارش زده ناراحت نیستم ولی اینکه حاضر نیس بخاطر من اینکارو بکنه ناراحتم.خونه خواهرم تقریبا نزدیک به منزلشونه و ازش خواستم ایندفعه بهانه نیاره و حتما بیاد ولی... با هم بحث کردیم ،نمیدونم کار درست چیه!؟خانواده ما خیلی اهل رفت و امدن ولی شوهرم نه!بهانه هاش هم همش خستیگیه و راه دوره و میگه تو درکم کن.همیشه درکش کردم ولی اون حرکتش خیلی ناراحتم کرد دیگه نمیتونم درک کنم!!! حتی دیگه الانم نمیگه تو برو مهمونی و جا منم عذرخواهی کن که نیومدم ،همش میگه بیا اینجا پیشم و اونجا هم که میرم دیگه از مهمونی رفتن خانوادمون خبری نیس!انگاری همش میخواد منو از خانوادم دور کنه... هروقت مراسم داریم پشتم بهم میلرزه که چطور شوهرمو راضی کنم بیاد!که جدیدا هم نمیاد هیجا.باهاش صحبت کردم دلیل نیومدنش چیه همش میگه من با خانوادت مشکلی ندارم بتونم میام ولی احساسم میگه میل نداره،باز در جواب این سوالم یک بار دیگه گفت کله سحر خوشم نمیاد برم ندبه باز یک بار دیگه بهانه رفتارای خواهرمو میاره یا میگه از این باجناق خوشم نمیاد یا میگه دعوتم نکردن نمیام. شوهرمم ادمیه که خیلی از لجبازی بدش میاد از هر راهی بگین هردفعه باهاش طی کردم ولی کوتاه نیومده،منطقی باهاش صحبت میکنم میگه تو حرفات منطقی نیس اصلا حرفامو قبول نداره یا اوکی میگه...با لج بازی که کار بدتر میشد،باقهر هم امتحان کردم ولی بازم کارشو تکرار کرد... شوهرم خیلی زبون داره ولی متاسفانه من زیاد زبون ندارم همیشه اون با حرفاش منو قانع کرد..
2. مشکل دیگری که هست شوهرم بعضی وقت ها که کار ندارد و منزل هست حاضر نیس همون رو شب بیاد خونه ما بازم بهانه میاره،به روش ها مختلف به خونمون سعی کردم بکشونمش خونمون ولی نیومده یا کم اومده بهانه شام اوردم که بخاطر تو درست کردم نیومد!!! این سه شنبه هم کار نداشت و خونه موند و بهش گفتم بیا خونمون (اخه من فرداش دانشگاه داشتم نمیتونستم برم خونشون وگرنه حتما میومد دنبال من،اخه همیشه میگه خونه شما راحت نیستم خونه خودمون راحت ترم)ولی نیومد حتی بهش گفتم امشب به بودنت در کنارم نیاز دارم و اهمیتی نداد...ولی صبح بهم پیام داد بعد کلاست بیا پیشم خوابم نمیبره!و اینجاست که من بهانه بیارم هزار تا حرف برام میزنه...مثلا میگه تو به حرف شوهرت گوش نمیدی تو چرا واسه حرفام احترام قایل نمیشی . چکار کنم دوستان کمک کنید لطفا؟من مشکلی ندارم با رفتن ولی اینکه من بهش نیاز داشتم و اهمیتی نداد ناراحتم..حتی حرفا خودشم اون شب تکرار کردم ولی بی جواب موند