bbb
bbb
ویرایش توسط sepideh72 : 05-16-2015 در ساعت 02:01 PM
سلام
به نظر من نقش مرد تکیه گاه بودنه فلسفه وجودی زنم لطیف و شکننده بودن پس مرد باید محکم باشه تا زن بتونه بهش اعتماد کنه نه اینکه همش بخاد از احساس و مهربونی زن واسه اروم کردن درداش استفاده کنه این یه نکته سادست که متاسفانه خیلی از مردا ازش غافلن و اینطوری زندگی زنشونو سخت تر میکنند
به نظر من الان که زندگیتونو تازه شروع کردین بهتره اینو بهش بگین و ازش بخاین حستونو درک کنه باهاش صحبت کنید و چیزایی که بلد نیستو یادش بدین
واسه مطرح کردنم هر راهی که به نظرت بهتره استفاده کن میتونی از مادرش بخای باهاش صحبت کنه میتونی خودت بگی میتونی ببریش پیش مشاور یا هر کار دیگه ای که فکر میکنی جواب میده....
اینم یادت باشه که شوهرت هنوز فقط 21سالشه شاید اگه بزرگتر بود اینطوری رفتار نمیکرد...
خودتم کمتر براش دلسوزی کن موقع این حرفا زیاد بهش میدون نده تا بدونه دوست نداری بشنوی
سارا جون اینا با هم دوستن هنوز خخخخ قصدشون ازدواج هنوز خبری نیست
ازت خیلی ممنونم عزیزم
درسته 21 سالشه ولی تو همه ی زمینه ها خیلی مردانه رفتار میکنه و از بچگی رو پای خودش وایستاده واسه همین من هیچوقت حس نکردم بچه گونه رفتار میکنه ولی این یه موردو واقعا نمیدونم!
راستش میترسم اگه من بخوام یادش بدم چطور رفتار کنه بشم مثه مامانش با توجه به اینکه هم سنم هستیم دلم نمیخواد به هیچ وجه نقش مادر بودن براش ایفا کنم
آره خالا خب هنوز دوستیم ولی کلا دوستیمون به قصد ازدواج شروع شده و من به خاطر یه سری مسائل خواستم فعلا نیاد خواستگاری اینطوری بیشترم همدیگه رو میشناسیم
ایشالا قرارمون واسه مهره
بنظر من نداشتن وسایل خونه جز مشکلات ب حساب نمیاد ک شما بخواین دلسوزی کنین، شما میتونین راحت بهشون بگین ک ایرادی نداره و مشکلی نیست
من میشناسم طرفه توو میلیاردها تومن زندگیه ولی خونه شو ببینی ساده و بی آلایش
هر کی ی طرز تفکر داره واسه خودش ، و احساس سرخوردگی نداره این مسائل
شما عادی برخورد کنین و مث ایشون حس نکنین ک چیز عجیب غریبه
من ریشه های تو را دریافته ام
با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام
و دستهایت با دستان من آشناست
در خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زندگان
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را
زیرا که مردگان این سال عاشقترین زندگان بوده اند
بعدشم اینو بگم ک بعضی از ادما راحت صحبت میکنن دلیل بر آبرو نگه داشتن یا نداشتن نیست
شما سخت نگیرین و حساس نشین
من ریشه های تو را دریافته ام
با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام
و دستهایت با دستان من آشناست
در خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زندگان
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را
زیرا که مردگان این سال عاشقترین زندگان بوده اند
حرفت خیلی قشنگ بود سوگل خانوم ممنونم
ولی خب شمام خودتو جای من بذار ناراحت نمیشی اگه خانوادتو ببری خونه ی همسرت بعد همچین وضعیتی داشته باشن!
از نظر مالی خدارو شکر وضعشون خوبه من نمیدونم چرا به فکر نیستن و یکم به خونه زندگیشون نمیرسن!
شایدم قصدش اینه که تموم خوب و بد زندگیش رو بهت نشون بده و حرف یا مسئله نگفته ای رو باقی نزاره
یا اینکه یه کوچولو هم سنش پایینه و یکی باید این چیزا رو بهش بگه
ممنونم از همتون دوستام
من ریشه های تو را دریافته ام
با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام
و دستهایت با دستان من آشناست
در خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زندگان
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را
زیرا که مردگان این سال عاشقترین زندگان بوده اند
سلام. فقط مواظب خودت باش
با سلام وادب
خواهر عزیز درکل پست ندیدم چیز قابل توجه ای درمورد چرائیهای دوست داشتن و تصمیم به ازدواج و... مطلب مهمی نوشته باشین ولی یه نکته تذکر بدم واون اینکه دعوت هر پسری به خونه به هر دلیل و علتی که باشه به منظور سوءاستفاده جنسی صورت میگیره و طمع ازدواج باعث میشه دختر خانمها با پای خودشون به قتلگاه میرن و به ندرت پیش میاد دختری به خونه پسر بره و لخت نشده بیرون بیاد !!!( بابت صراحت عذر میخوام ))
سلام سپیده جون باید قبل از ازدواج از این که دست و دل باز هست یا نه مطمئن شی چون زندگی بایه ادم خسیس خیلی سخته.
بنظرم قضيه مشکوکه....اينکه ميگه قبلش بيا خونمون.دليلي نداره.مگه اينکه قصد بدي داشته باشه.پس باهاش کات کن تا بقول خودش بياد خاسگاري
سلام عزیزم مرسی از نظرت
دستو دل باز هستش هر دفه که بیرون رفتیم خیلی ازم خواست که چیزی بخره یا هر دفه مناسبتی پیش میاد میخواد هدیه بگیره ولی چون من نمیتونم ببرم خونه اصرار کردم که نمیخواد
خانوادشون خیلی راحتن با اینکه وضعیت مالی خوبی دارن ولی به فکر خرید نیستن این واسه من عجیبه! البته کلا مامانش به فکر خونه زندگیش نیس حتی غذام به زور میپزه هر چن وقت یه بار !!!!!!
سلام عزیزم تو که خونشون نرفتی بدونی چطوری هست
خیلی خانواده ها وسایلاشون سنتی هست خیلی ها عتیقخ دوس دارن نگهدارن
باید توجه داشته باشید خانواده پسر به هرحال پدر و مادر قدیمی هستند
شاید علاقه نداشته باشن چیزی و عوض کنن
نباید انقد سخت بگیری
وقتی خودت رفتی خونه شوهر بهترین وسایل هارو برا خونه خودت بگیر
و اینکه گفت بیا خونمون حتی حتی برا دیدن وسایل خونه نرو
پسرا اولا هیچ وقت مستقیم به دختر نمیگن بیا بریم خونه یکم باهم تنها باشیم این یه بهونست که بکشونتت خونه
تو بهش بگو من حرمت خانواده هامون نگهمیدارم وقتی پامو برا اولین بار میذارم خونتون که همه به منو بشناسن اونم به عنوان همسرت
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
سلام ممنونم از پاسختون
من این پستو گذاشتم فقط واسه رفع سردرگمی در مورد رفتار خانوادشون که چرا به فکر خریدو آبرو و این چیزا نیستن نه درمورد چرائیهای دوست داشتن و تصمیم ازدواجم با ایشون! نمیدونستم لازمه
ایشون منو دعوت به خونشون نکردن فقط یه دفه که بحث درمورد خونشون بود گفت دوس دارم یه دفه قبل ازدواج بیای خونمونو ببینی که از شرایط زندگیمون خبر داشته باشی در همین حد بعدشم دیگه چیزی نگفت اصراری هم نداشت!
درمورد رابطمونم یه توضیح کوچیک میدم اگه بخونید خوشحال میشم و نظرتونو بدید شاید من اشتباه میکنم
ما حدود 5 ماه هست که آشنا شدیم من به هدف ازدواج آشنا شدم ولی اون طبق گفته ی خودش قصدش دوستی بود خلاصه بعد یه مدت مامان من متوجه ی موضوع شدن و منم گفتم دیگه رابطه ی باهاش ندارم و بهش تلفن زدم و گفتم مامانم متوجه شده و دیگه نمیخوام رابطه ی داشته باشیم البته بگم که تو این مدت کوتاه هم خیلی از هم خوشمون اومده بود و هیچکدوم دلمون نمیخواست رابطه تموم شه
بعد از فکر کردن بهم پیشنهاد ازدواج داد و گفت به نظرش از نظر اخلاقی و عقاید به هم میخوریم به نظر منم همینطور بود و چون یه مقدار علاقه هم بود قبول کردم
همون اول ازش خواستم تا علاقه ی شدیدی بهم پیدا نکردیم خیلی منطقی خواسته ها و توقعاتمون از همسرمونو بنویسیم وبه هم بگیم همینطور اخلاقیات و برخورد خودمون نسبت به هرچیزی و یه مقدار هم درمورد خانواده هامون ... خلاصه تلاش کردیم تا علاقه ی زیادی بینمون به وجود نیومده و میتونیم عقلانی فک کنیم هرچیزی که لازم هست رو به هم بگیم
بعد از خوندن صحبت های همدیگه باز هم چیزی بدی پیدا نکردیم و به نظرمون خیلی به هم میومدیم واسه همین تصمیم گرفتیم با هم بمونیم بعدش پیش مشاور دانشگاه ایشونم رفتیم و اون خانوم مشاورم گفتن به نظرشون خیلی خوبیم !! (بازم تاکید میکنم ما تموم تلاشمونو کردیم که با احساس تصمیم نگیریم)
وقتی به این نتیجه رسیدیم که بهترین گزینه هستیم واسه همدیگه چن دفه ازم خواست که بیان خواستگاری ولی من چون میخواستم هنوزم شناختم بیشتر بشه و هم اینکه مامانم تا شهریور اجازه نمیدن کسی بیاد خونمون قبول نکردم و گفتم صبر کنه و البته قرار گذاشتیم من از مهر برم دانشگاه اونا تا بتونیم بگیم همدیگه رو تو دانشگاه دیدیم میدونید که خانواده ها بفهمن دوست بودیم بعد ازدواج هرمشکله کوچیکی بینمون بوجود بیاد میگن چون دوست بودین اینطوری شده! واسه همین ما داریم تموم تلاشمونو میکنیم که کسی متوجه ی این موضوع نشه
فعلا هم همینطور داره میگذره تا مهر ببینیم چی میشه
البته من چون تو خونه شرایطم سخته و گاهی بهم مشکوک میشن گفتم زودتر بیان الانم درگیر ایم مسئله ایم که چطور بگیم آشنا شدیم اگه ممکنه این پستم بخونید البته اگه خسته نشدین
http://forum.moshaver.co/f188/%D8%A8...1%DB%8C-18987/
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)