سلام . من حدود 25 ساله هستم و نامزدم 30 ساله .
شوهرم لیسانس و مهندس . ولی رفتارش اصلا شبیه مهندسا نیست . رفتارش در حد بچه 14-15 ساله هست . با توجه به دوستی واسطه با پدر ایشون و اینکه کلی تعریفشون رو می کرد نامزد و هفته ی بعدش عقد کردیم . در تحقیقاتی که انجام دادیم مشخص شد ایشان دوبار نامزد کرده و بهم خورده . بخاطر اصرار بیش از حد واسطه از خواستگار تا نامزدی یه هفته و از نامزدی تا عقد هم یه هفته طول کشید. بعد از نامزدی واسطه ی ما تازه یادش افتاد که بره تحقیق کنه . نتیجه ی تحقیق = پدر ایشون تریاکی و بسیار دروغگو . برادرانش اکثرا سیگاری . مادر و خواهرنش بسیار اهل دخالت . خودش بسیار وابسته به خانواده و مخصوصا مادر . و به همین دلیل واسطه شروع کرد به بهم زدن این وصلت ! ولی من تازه عقد کرده بودم و حرف عقد من همه جا پیچیده بود و حاضر نشدم عقد رو بهم بزنم .
من یه بیماری دارم که الان همه اکثرا دارن ، قبل از نامزدی به شوهرم گفتم . ایشون رفته بود به مادرش گفته بود . مادره بی سوادشم رفته بود آسمونو زمین که چرا حالا گفته ؟ و ب گفته ی شوهرم می خواسته همه چیزو به هم بزنه ! طوری رفتار کردن که من رفتم آزمایش دادم و نشون دادم که چیزی نیست و با دارو تحت کنترل هست . خلاصه گذشت . بعد از عقد شوهرم گفت قبلا شکمش رو عمل کرده ، ولی من خیلی عادی از کنار قضیه گذشتم خب بیماریه برای هر کسی پیش میاد .
مراسم عقد رو در محضر بسیار ساده انجام دادیم . و خانواده ایشون حاضر نشدن مراسم در خانه ی ما برگزار بشه . و ما رو به خانه ی خودشون بردن و با یه مهمونی ساده تمومش کردن .
خلاصه گذشت و دخالت های خانواده ی ایشون و مخصوصا مادرش شروع شد . نامزدم تمام مسایل رو برای مادرش بازگو می کرد . از تماس با من گرفته تا سرزدن به من . از رفت و آمدها . از حرفها . از پولش . از مسافرت ! از اینکه چقدر پول با خودش آورده مسافرت ! و ..... خلاصه همه چی .
من ددر خانواده ای کم جمعیت زندگی می کنم . ولی خانواده ی شوهرم بسیار پرجمعیت من فقط می دونستم تعدادشون زیاده ولی نه در این حد . بعد از عقد خیلی طول کشید تا بتونم خواهر برادرا و زن و بچه ها شونو بشناسمو و از هم تشخیص بدم !
من بعد از یه سال از عقد تازه متوجه شدم پدربزرگ مادریه شوهرم دو تا زن داشته ! و پدربزرگ پدریه شوهرم نه تا زن داشته !!!!! درسته نه تا زن . که سه تاشون صیغه ای بوده !
خانواده ی شوهرم دختراشونو زود شوهر می دن تا از شرشون خلاص بشن و نکنه پولی براشون خرج کنن .
شوهرم در مقابل اونا ارداه ای نداره . هر موقع حرف اونا بشه جوگیر میشه ! ولی وقتی خودمون دوتا باشیم خوبه . البته بعضی وقتا حس می کنم منو به خاطر رابطه جنسی می خواد + ترس از دست دادنه من ، چون من سومین نامزد شوهرم هستم و احتمال زیادی داره که دیگه کسی به شوهرم زن نده !
یه تاریخ برای مراسم ازدواج در نظر گرفتیم ولی سر آماده کردن وسایل ازدواج دعوامون شد و مجبورش کردیم بریم مشاوره ! مشاوره حرفامون رو که شنید گفت مراسم رو چند ماه عقب بندازید .
پدرومادرش فردی بسیار بی قید هستن . در این مدت یک سال دریغ از ریالی که برای من و پسرشون خرج کنن . حتی شوهرم خودش باید پول کنار بزاره که برای پاتختی بیارن بیارمون ! در این مدت یه سال هیچ کاری برای من نکردن و ریالی خرج و کمک نکردن !
کلن براشون زن و دختر و خانواده زن اهمیت ندارن . نوه های دختر براشون بی ارزشن .
کلن مثل آدمای اهل حجر زندگی و رفتار می کنن .خیلی خودشونو تحویل می گیرن . هر کی منو با شوهرم می بینه میگه حیف من ! می گه من بهش سرم ! میگه من کجا و این خانواده کجا !
شوهرم خیلی وابسته به همشونه به بهونه احترام !!! طوری رفتار می کنه که انگار خانواده ش رو تازه پیدا کرده . موقع صحبت تلفنی طوری حرف می زنه انگار داره مقاله یا دکلمه می خونه ! مثله عقده ایها ! فکر می کنه مثلا با این رفتار احترام برا خودشون جمع و جور میکنه .یه بار تحت تاثیر حرفای برادراش و مادرش شروع کرد پیش همشون به من فحش دادن ! که من جوابشو دادمو و بهش فهموندم آدم توو سری خوری نیستم !و اجازه نمیدم اینجوری باهام رفتار بشه !.
اصلیتشون روستاییه و ما از یکی از شهرهای مذهبی . کلا فرهنگ خانوادگی مون به هم نمی خوره . چندبار واقعا از ته دل اراده کردم ازش جداشم . این جور مواقع شوهرم خودشو بیخیال نشون میده ولی وقتی متوجه می شم توی قضیه جدایی جدیم ناراحت میشه و سعی می کنه از دلم دربیاره . توی این یک سال شاید یکی دوبار از من معذرت خواهی کرده باشه ! اصلا معذرت خواهی توی خانواده ایشون وجود نداره . هر کار اشتباهی می کنن می گن ما رسممون اینجوریه ! این کارا شگون داره می گن باید انجام بدین مگه شما ندارین ؟ یا ما تا حالا از این کارا نکردیم و رسم هم نداریم و انجامم نمی دیم !
شغل شوهرم طوریکه که اگه بخوایم بریم شهر دیگه احتمالا موقعیت شغلیش رو از دست میده . کلا هم چون تمام کاراش رو مادرش انجام دادن دست و پایی برای زندگی مستقل و در شهر دیگه نداره . برعکس من که صددرصد می تونم در شهر دیگه بخوبی زندگی کنم .
خلاصه اگه بخوام بگم این قصه سر دراز دارد . فقط خواهش می کنم راهنمایی کنید که با این خانواده بی فرهنگ و این شوهر وابسته چه طور رفتار کنم ؟ کلن چه کار کنم ؟ اگه یه بار دیگه بریم مشاوره ، در مشاوره چه چیزهایی مطرح کنم ؟ چطور روابطمون با خانواده شوهر کم بشه ؟ با توجه به اینکه مشاوره گفته مراسم ازدواج رو حداقل سه ماه عقب بندازیم و تالار برای یه ماه دیگه گرفته شده چیکار کنم ؟ چطور مراسم رو عقب بندازم که دوباره دعوا درست نشه ؟ چون اصلا نمی خوام به حرف خانواده شوهر و به اجبار پدر و مادرش در اون تاریخ ازدواج کنم ( با توجه به اینکه بدون اینکه به پدر و مادر من احترام بزارن و اطلاع بدن خودشون تاریخ انتخاب کردن و تالار گرفتن ). هنوز که هنوزه خانواده ش با پدر و مادر من در مورد تاریخ عروسی و مراسم عروسی نیومدن صحبت کنن . کلا آدمای بی منطقی هستن . مادرش فقط عروس رو به شکل نوکر و خدمتکار می بینه که خدا فرستاده ش برای خدمت به اون !
. مادر و پدرش مثلا نماز خونن ولی دریغ از یه ذره معرفت و انسانیت !
شوهرم متاسفانه هر حرفی میزنه فرداش حرفش عوض می شه . حرف مادرش براش اولویت داره . هی در حال جمع کردن احترام برای مادر و برادراش و پدرشه ! جلوی خانوادش جرات نمی کرد کنارمن بشینه !یا یه چیزی جابجا کنه! از ترس مادرش . و از ترس طعنه های برادراش ! که همه بهش می گفتن تو زن ذلیلی ! هنوزم بعد یکسال شرمش میاد کنارم بشینه . باید اینقدر ناراحت بشم که یه مدت بیاد یا سرسفره بیاد و بعدش بره پیشه بقیه دوباره .
یکی از برادراش جوریه که وقتی پولی از حسابش برداشت می کنه پیامکش میره برای زنش ! اونوقت میاد جلوی منو شوهرم از زن ذلیلی دیگران صحبت می کنه . یعنی به در می گه که دیوار بشنوه . یعنی من و شوهر م .
من قبل از نامزدی آدمی خنده رو و شاد بودم ولی الان دیگه دارم افسرده میشم . و خنده داره ازم دور میشه ! توی موقعیتی گیر کردم که نه راه پیش دارمو نه راه پس !به احتمال زیاد هم باید بسوزمو بسازم و چطری بسوزم ؟ تو رو خدا کمک کنین