سلام .من و شوهرم هم استانی نیستسم و قبل از ازدواجمون قرار شد که اوشون بیان استان ما و از طرفی چون شرایط کاریش مناسب نبود بعد از ازدواج خودم گفتم موردی نداره تا دوسال میمونم استان شما و بعد برمیگردیم .شوهرمم موافقت کرد و قول داد و تقریبا همیشه سر قولش میمونه و میشه روش حساب کرد .حالا تو این مدتی که من دارم دوری از خونواده ام رو تحمل می کنم و حداکثر دوماهی یک بار میبنمشون اوشون هر هفته(خونه ما تا خونه باباش اینا 60 کیلومتر راهه) باید برن خونه مامانشون اینا و مامانشون اینا هم تشریف بیارن خونه ی ما
اینقدر که من همیشه احترامشونم میزارم و دیگه خسته شدم از دستشون .مثلا برای افطاری ماه رمضون دعوتشون کردیم رستوران همیشه هم مادر بزرگاشون سر دسته ی مهمونیان (مامانش و باباش و داداشو زن داداش محترمشو و مادر زن داداش محترم تر و مادر بزرگای گرامیشون).حالا دیگه این مهمونی دادن ها شده وظیفه من و جالبه اینه که منی که کاسه داغتر تر از آش بودم نسبت به پسر خودشون حالا برعکس شده و پسرشون بدون اینکه نظر من براش مهم باشه دعوتشون میکنه این هفته که دیگه نوبر بود و واقعا سه چهار روزه اعصابم بهم ریخته است و با شوهرم قهر کردم و کلی نق نق کردم و بد و بیراه گفتم این بود که دیروز در کمال تعجب جلوی روی من زنگ برادر گرامی و مادر محترمشون زدن که تو این هفته هر موقه خواستید بیاید خونه ما دعوت من بریم رستوران ...............................خییلی از این بابت ناراحتم .شوهر من این جوری نبود از اول و من باعث این همه احترام شدم و الان از حد احترام گذشته و به جایی رسده که شوهرم به قیمت ناراحت شدن من و حتی مهم ندونستن نظر من کار خودش رو میکنه .اون هم منی که از خونواده ام دورم .آیا به نظر شما شوهر من و حداقل خانواده اش که میشه گفت تا این اندازه بی ملاحظه هستن نباید به این موضوع فکر کنند که این دختر تو شهر غریبی که ماه ها خونوادش رو نمیبینه رفتار ما شایسته و درست نیست .؟؟؟؟ لطفا راهنماییم کنین