سلام.من 29سالمه و12ساله ازدواج کردم.شوهرم همش بهم شک داره که من باکسی رابطه دارم مدام گوشیاموچک میکنه اگه بیرون میرم ثانیه به ثانیشوازم سوال میکنه که چیکارکردم همش میگه توبجایی برسی ازمن جدامیشی نمیذاره باکسی رفت وآمدکنم میگه ممکنه ازت سواستفاده کنن.دیگه خسته شدم میخام ازش جداشم ولی میگم نکنه اشتباه کنم!این یکی ازهزاران مشکلی هست که باهم داریم
باسلامنوشته اصلی توسط زهره89
به مشاور خوش آمديد
براى اينکه ما بتونيم از شرايط شما بدرستى اطلاع داشته باشيم تا بتونيم راهکارهاى مناسب رو در اختيارتون قرار بديم لازمه به سؤالات زير پاسخ بدين:
سن شوهرتون؟
ميزان تحصيلات و شغل هر دو؟
نحوه ى آشنايى و ازدواجتون؟
آيا فرزند داريد؟
روابط عاطفى و کيفيت روابط زناشوييتون چطوره؟
آيا اين رفتارهاى همسرتون (يعنى شک کردنها) از ابتداى ازدواجتون بوده؟
اين شکهاشون فقط نسبت به شماست؟
آيا اين شکهاشون باعث ميشه به شما سخت بگيرن؟
توى خانواده يا فاميلشون کسى هست که سابقه ى بيماريهاى اعصاب و روان داشته باشه؟
بيمارى خاصى ندارن؟
داروى خاصى مصرف نمى کنند؟
سلام بابت جوابتون ممنونم.شوهرم33سالشه ولیسانس داره ونظامیه منم لیسانس وخانه دار.پسرداییمه ویه ازدواج سنتی که ازاین بهترگیرت نمیاد.یه دختر8ساله دارم.سالهاست فقط زیریه سقف زندگی میکنیم فکرکنم بهش میگن طلاق عاطفی.اول همه چی خوب بودتارفتم دانشگاه،میگفت تودانشگاه حتماکسی روپیداکردی سرکلاس منونمیبردودورخیابون دورم میداد،دوران دانشگاه روزجرکشیدم حالاهم که دارم واسه ارشددرس میخونم بااینکه خودش اصرارداره وبرام کتاب گرفته میگه اگه بجایی برسی میدونم منوول میکنی.بیشترشکش به منه البته گاهی درموردبقیه م حرف میزنه.خودش میگه هرجابخوایی میتونی بری ولی ازسیرتاپیازبیرون رفتنمومیپرسه تازه اگه باورکنه که راست میگم.پدرش آدم عصبی هست ومیگه فقط حرف راست ودرستومامیگیم.بیماری خاصی نداره وداروهم مصرف نمیکنه.شوهرم تومحیط کاری یه آدم موفقه وهمه روش حساب میکنن.چندشب پیشم کلی دعواکردوفحش داد وبعدکه بهش میگم باشه میرم میگه دوست دارم ولی من ازش متنفرم متنفرم متنفرم.بهم کمک کنیدنمیدونم چیکارکنم فقط آرامش میخوام
دخترم داره وسط این دعواهاداغون میشه خودم عصبی شدم گاهی میگم چرامرگ نمیادسراغم حداقل راحت میشم ولی بعدش یادخودم میافتم الان که6سال ازمرگ مامانم میگذره چقدرنبودنش عذابم میده باباهم باخانم جدیدش سرگرمه ویادش نمیادبچه هم داره ومابغیرازاون کسی رونداریم زندگی برام زجرآورشده انگارهمیشه تومیدان جنگم خونه ای که بایدجای آرامش برامون باشه الان چیه؟!دلم واسه دخترم میسوزه میخوام اون توآرامش باشه امروزبهم گفت میخام برم توخیابون بخوابم شماهمش دعوامیکنین وباهم قهرین آخه من چه خاکی بسرم کنم چیکارکنم تاکی یه روزدعواویه روآشتی شمابگین چه کنم تاکجاادامه بدم تاخودکشی کردن؟
صبر نشانه احترام به خداست..
ویرایش توسط farzaadd : 11-22-2013 در ساعت 11:40 PM
فرزاداگه صبورنبودم که 12سال نمیموندم خدامیدونه فقط چی دارم میکشم.همیشه نصفه شب میادتواتاق چک میکنه که خوابم یابیدارودارم تواتاق چیکارمیکنم.خسته شدم ازاینهمه صبرکردن پس من چی؟؟؟؟؟؟؟
سلام شاید این همه توجه از روی دوست داشتن زیادیه نمیدونم. ولی از نظر من با وجود اینکه یه بچه 8 ساله دارین طلاق راه حل مناسبی نیست.این هم با اوضاع جامعه امروز.باید خودت رو فدا کنی که بچه ات زیر سایه پدر و مادر بزرگ بشه.
عاقبت دخترم بااینهمه دعواچی میخادبشه؟بمونم وهرروزدعواکنیم تاالان بخاطردخترم موندم این چجوردوست داشتنیه که هرروزمیگه برواگه نرم میگه جایی رونداری بری بایدازم ممنون باشی که نگهت میدارم هرروزآرزوی مرگ میکنم الان یه هفته ست حرف نمیزنم آخه من چیکارکنم
انشالله خداوند شوهر شما را به راه راست هدایت فرماید...
ویرایش توسط farzaadd : 11-24-2013 در ساعت 11:52 PM
شاید زیادی با همسرت لجبازی میکنی هر چه می توانی بهش محبت کن به قول معروف توانی کوهی به مویی کشی فقط به خاطر دخترت......
اگه میخواستم لجبازی کنم میرفتم بایکی دوست میشدم که وقتی هرکسی روبهم نسبت میده بگم حداقل اینکاروکردم وقتی بهش محبت میکنم میگه بازچی شده چی میخایی حتماکسی میخادبیادخونه .بعدش پشیمون میشم خیلی خسته ام دیگه زندگی برام معنی نداره تواین 12سال هرراهی روامتحان کردم ولی نشدهم من زجرمیکشم وهم خودش
سلام مشاورعزیزمیشه کمکم کنیدخیلی خسته ام
من همیشه تنهام.حتی تواین سایتم تنهام هیشکی بهم نمیگه چیکارکنم الان ساعت 12.40شبه وخوابم نمیبره تنهام ومیترسم.من بااین زندگی چیکاربایدبکنم؟
خانم محترم شما اگه واقعا زندگیتونو دوست دارین به شوهرتون بگین اگه بهم شک داری از ادامه تحصیل انصراف میدم ببینین عکس العملش چیه ؟
ارتباط تلفنی و پیامکی رو محدود کنین فقط یه سیم کارت داشته باشین و گوشیتونو نزدیک خودتون و شوهرتون بذارین که مطمئن بشه شما اهل خیانت و شیطنت نیستی
شماره تونو به همکلاسیها مخصوصا آقایون ندین
زندگی شما میتونه بهتر بشه فقط دست خودتونه
به همسرتون بگین آینده دخترتون وابسته به رفتار الان شما دوتاس واقعا حیفه اون دختر 8 ساله این وسط قربونی بشه و فکر جدایی و طلاق را از سرتون بیرون کنین
کلا نظامیها یه خورده بد بین هستند بهش حق بدین و خودتونو تغییر بدین
ایشالا زندگیتون پایدار و خوش میشه.
به نظر من شوهرت بايد با روانشناس صحبت كنه به اين فكركن ممكنه به خاطر كار نكرده عكس العمل وحشتناكى نشون بده
من درک مي کنم شوهرت چي مي کشه اون به توجه تو بيشتر احتياج داره .کمتر خودت رو با ابزار تکنولوژي سرگرم کن شوهرت رو بيشتر ببين مطمعن باش خوب ميشه
كسى كه شكاك باشه صرفا با توجه همسرش درمان نميشه يه زن وشوهرى بودن همين مشكل رو داشتن زنش بهش بيشتر محبت ميكرد بدونه جز اون دنبال كسى نيس وشوهرش الكى شك داره شوهرش بهش كفته بود اين كارا رو از كجا ياد كرفتى نكنه قبلا با كسى بودى!!! وخلاصه سر شكهاى الكى طلاقش داد
سلام.آخه وقتی بهش محبت میکنم میگه بازچیکارداری که ازمحبت کردن پشیمون میشم.صبح که دخترمومیبرم مدرسه مادرهمکلاسی دخترم که باهاش دوست شدم همیشه اس میده اگه خونه باشه وببینه که برام اس اومده میگه کیه این موقع بهت اس میده اگه حتی راستشم بگم باورنمیکنه.فکرنکنم کسی به اندازه من احساس تنهایی کنه!
خودت کاری نکردی که باعث بشه انقد شکاک شه . طفل معصوم دخترت تو دعوای شما تلف میشه حداقل به خاطر بچت تو رو کاراش حساس نشو
پدر مادری نداره
یه مدت هرکاری که دوست داره براش بکن
باهاش مهربون باش هرکاری میگه بگو چشم یه مدت این راهو انتخاب کن
تا حالا این راهو رفتی
نتیجه داده یا نه
یه سیمکارته جدید بخر شمارتو فقط به شوهرتو اشناهاتون که اهل کرم ریختن نیستن بده
یه مدت کمتر اس بده کمتر کارهایی که باعث میشه هیزمش بیشتر اتیش بگیره بکن ببین واقعا دوباره بهت سر چی گیر میده یا دردش با همین اروم میشه
اگه اروم شد که خودت کاری نکن که حساسیت بیجا روت بکنه اگه نه بگو من بخاط تو اینکارارو کردم درد م مشکل اصلیت از کجا ریشه میگیره بدون اجازش از خونه بیرون نرو
دوست داشتن زیادی همین برنامه هارو داره واقعا شوهرتو دوس داری یا نه
از اول دوست داشتی یا الان کاراش باعث تنفرت شده
ببين شادي جان من خودم همين درد رو داشتم کم توجهي شوهرم باعث شد بهش شک کنم توهم که ميکي از اول شوهرت اينجوري نبوده پس يه عاملي داره که تحريک شده
شادي جان ببخشيد اشتباه شد:-)
من کاملا با نظر ريحانه موافقم کار نشد نداره از راهي که مي توني زندکگيت رو حفظ کن زن بايد هميشه فدا بشه تا زندکگيش فنا نشه
سلام
مجددا به مشاور خوش آمدید
ببینید دوست عزیز اینگونه شک ها چند دلیل میتونه داشته باشه:
یکی اینکه واقعا از جانب شما حرکتی در برخورد با آشنایان و یا همکاران و کلا اطرافیانتون دیده و حالا اون رو قرینه میگیره و این مشکلات ایجاد شده
دیگری اینکه شاید خدای نکرده خودش مشکلی داره که حالا با فرافکنی میخواد ذهنتون درگیر خودش نشه
و یکی هم اینکه شاید با توجه به شرایط جامعه که می بینه هر روز یک خانمی داره به دلایلی از همسرش جدا میشه خب حالا ایشون هم میترسه و در ذهنش این موارد رو پرورش میده که مبادا همسر من فردا روز خدای نکرده به من پشت بکنه و از من جدا بشه، یا اینکه مثلا مبادا فردا بره توی جایی و از کسی خوشش بیاد و دیگه نخواد با من زندگی بکنه
کما اینکه خیلی از آقایون هم همین حس و همین نگرانی ها و ترسها رو از آینده ی زندگیشون دارن، اما به روی خودشون نمیارن یا به زبون نمیارن، در حالیکه همسر شما به زبون میاره
و احتمال آخر میتونه این باشه که ایشون کلا نسبت به خیلی چیزا شکاکه و از بیماری روانی شک رنج می بره و شما در واقع فقط دارید جنبه ی زناشویی ش رو می بینید، شاید در محل کارش یا در خیابون یا هر جای دیگه هم ایشون نسبت به رفتارهای دیگران با خودش اندک شک هایی رو داشته باشه
در هر حال شما برای رد کردن هر کدام از دلایل بالا میتونید از راهکارهای دوستان استفاده ی لازم رو ببرید ...
ممنونم بابت راهنماییتون.آخه مگه میشه دیگه ارتباط کلامی باهیچ آقایی نداشته باشم که یه موقع شک نکنه اینطوری حتی سوپرمارکتم نبایدبرم.پس من چی تاآخرعمرم ایشون بگن بایکی رابطه داری ومن فقط درحال ثابت کردن اینکه ندارم باشم من پس ازکی محبت ببینم یعنی سهم من اززندگی همینه فداشدن؟وقتی خودم آرامش ندارم چطوربه دخترم آرامش بدم؟همش میگه بایدیه معتادگیرت میافتادیازودشوهرکردی وگرنه قدرشوهرتومیدونستی یامیگه همکارم زنش کارمندشده ازش جداشده توهم میخایی اینکاروبکنی؟میگه الان بیشترپسرای مجردبازنای متاهلن مراقب باش کسی ازت سواستفاده نکنه؟!بایددیدزندگی منوتاکجامیبره...
با سلام
من 30 ساله هستم و حدود 6 سال است ازدواج کرده ام . من از ابتدای زندگی مشکل شکاکیت همسرم را دارم و این موضو ع تاثیر فراوانی در رابطه ما گذاشته است . من در زندگی خیلی کار کرده ام و هیچ وقت اجازه ندادم همسرم و فرزندم هیچ سختی تحمل کنند و تمام تلاشم را کرده ام . با پزشکی صحبت کرده ام و ایشان فرمودند مقصر تویی چون خواسته ای تمام بار زندگی را به تنهایی به دوش بکشی همسر تو در خانه با فرزندت با هیچ آسیبی اجتماعی و سختی روبه رو نبوده اند و این باعث شده است که ایشان اعتماد به نفس خود را از دست بدهد که حتی کوچکترین کارهای بیرون از منزل را نیز برای ایشان شما برایش انجام می دهید . و این موضوع باعث ایجاد ذهنیت در همسر شما شده است . شما باید کاری کنید که ایشان در زندگی سختی بکشند مدتی بار زندگی را به دوش ایشان بیاندازید و از ایشان بخواهید که حتما جایی مشغول به کار شود و زندگی را ایشان اداره کنند . کاری کنید که ناملایمات زندگی در اولویت بر ناملایمات روحی و فکری باشند . این آخرین راه است . می خواستم ببینم پیشنهاد مشاور سایت چیست ؟
سلام.آقای اکبرنژادشمابایدمشکلتونوجد اگانه مطرح کنیدولی میدونین مشکل من برعکس شماست من توخونه ام شوهرم بهم شک داره حالادارم سعی میکنم شرایطوعوض کنم خداکنه بتونم کارایی که باعث میشه بهم شک کنه روانجام نمیدم شماهم همینکاروبکنین بذارین بهتون اعتمادکنه
سلام من با نام کاربری( نازنین جان )
)جزو کاربرای جدید هستم همسر منم به نوعی دیگه شکاکه و بیماره و درکتون میکنم خوشحال میشم از مطالب منم بازدید کنید
سلام
.شما تاحالا نشستید باهاش صحبت کنید که چرا اینجوره ؟
ببینید دلیلش چیه.
بلکی تعصب زیاد ناشی شکاکی میشه ؟ به این فکر کردید .که اینم هزارتا راهکارداره
بلکی اون محبتی که از شما انتظار داره رو نمیبینه و هزارتا فکردیگه. باعث شکاک بودنش به شما میشه؟
و خیلی سوال های اینجوری .که خودتون باید امتحانش کنید .مثلا یه هفته بزارید فراتر از الان خودتون .محبتش کنید .ببینید از شکاک بودنش کم میشه .محبت به معنی غذا درست کردن نیس .به معنی رفتار یا طرز بیانه .مثلا همسر عزیزم .گلم .نفسم .ازاین قبیل .یه هفنه باهاش گرم و بامحبت بگیر .ببین چه طوره
دوما .نزارید به همین راحتی رو زبونتون کلمه طلاق بیاد
ایشالا موفق باشید
سلام آقاامین.آخه وقتی محبت میکنی فکرمیکنه چیزی ازش میخوام.باهم نشستیم صحبت کردیم مشکلاتمون وانتظاراتمونوازهمدیگه روگفتیم ولی بعدیه مدت همه چی مثل قبل میشه.همش میگه ولم میکنی ومیری ازوقتی که این شکاافتاده به جونش که همه چی بدترشده،وقتی میگه طلاقت میدم بنظرت بیوفتم به دست وپاش که طلاقم نده.باورکن حاضرم توبیابون زندگی کنم فکرمیکنه فقط ازلحاظ مالی تامین باشیم همه چی دیگه درسته آخه منم محبت میخوام
سلام
زهره خانم .دوباره بشین باهاش حرف بزن منطقی .بهش بگو اگه منو دوست داری چرا حرف طلاق رو وسط میاری؟ .بهش بگو اگه اینقد میترسی که ولت کنم و از پیشت برم .چرا اینقد زندگی رو با این رفتارهات برام سخت کردی ؟ ببین تو محل کارش مشکلی داره .تو زنشی .باید زرنگ باشی و از زیرزبونش بکشی
من دوساله ازدواج کردم شوهرم منو خیلی دوست داره خیلی احترام همو داریم هیچی واسم کم نمیذاره ولی خدا نکنه مثلا به پسر عمم که از من ۱۰ سال کوچبکتره نگاه کنم میگه بین شما دوتاچیزی بوده از نگات فهمیدم. منم خیلی از این تهمتاش تو عذابم ولی میگم از دوست داشتن زیاده. گاهی باهم حرف میرنیم میگه فقط میخام مال خودم باشی. واسه منم دعا کنین
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
نظرت چیه؟